اصول ـ جلسه ۰۹۳ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مرحله ثانی تمام شد.

اخذ قصد امر در متعلق امر به توسط امر ثانی. نظریه ای بود که مرحوم شیخ انصاری قبول کرد. مرحوم اخوند اشکال کرد. مرحوم نائینی هم که دفاع کرد از این نظریه. و نتیجه این شد که فرمایش مرحوم نائینی که فرمود اخذ قصد امر به توسط امر ثانی امری ست ممکن، حرف درستی هست. نه اشکال مرحوم اخوند وارد است که می فرمود نمی تواند مولی با این احتیال و با این چاره اندیشی، قصد امر را در متعلق حکمش اخذ بکند. و نه فرمایش مرحوم اسدمحمدباقر تمام بود که می گفت امر ثانی مجال ندارد. لبّش به یک مساله است. یعنی هر دو می گویند مثلا اثری ندارد، مجال ندارد. منتهی مرحوم اخوند فرمود امر ثانی مجال ندارد چون حکم عقل است. ایشان می گفت امر ثانی مجال ندارد چون امر مولوی باید بعث به متعلقش بکند. او می گفت مجال ندارد چون حکم عقل در بین است. این می گوید مجال ندارد چون بعث نحو متعلقش نمی کند. خب هر دو اشکال ناتمام بود. و فرمایش مرحوم نائینی که از شیخ انصاری دفاع کرده بود، حرف تمامی هست.

این کلمه را هم اضافه کنیم. این که محاضرات، مرحوم اقای خوئی این روش را قبول نکرده است چون باید بگوییم امر اول مهمل است، امر ثانی متمم است، که نائینی این طور می گوید. می گوید متمم الجعل. از باب این که اهمال معقول نیست، اشاره کردیم و گفتیم در ادامه بحث خواهد امد و لو ما بگوییم اهمال معقول نیست، امر اول مطلق است، عیبی ندارد خب امر اول را مطلق جعل می کند. اسمش اطلاق ذاتی است. تفصیلش می اید. با امر ثانی می اید باز تکمیلش می کند.

نظریه شیخ انصاری که تایید شده است توسط نائینی، این توقف ندارد که جعل اول مهمل باشد. نه. جعل اول هم اگر بگوییم مطلق است، خب مطلق جعل می کند، بعد اطلاق را تصحیح می کند، تضییقش می کند.

س:

ج: می تواند با امر ثانی….الان صحبت می تواند هست. اطلاق دارد. اطلاقش ضروری هست. قابل احتجاج است ولی می تواند جلوی اطلاق را بگیرد.

در ذهنم این است که خوب بحث نکرده در محاضرات. چون ایشان راحت بوده. گفته اصلا اخذ قصد امر به امر اول ممکن است. نیازی به امر ثانی نداشه است. ولی اگر خواسته باشیم امر ثانی را هم تایید بکنیم، این نیازی به اهمال در امر اول ندارد. شاید ان شیخ انصاری هم نگوید امر اول مهمل است. این هم روشن نیست. نائینی هست که می گوید امر اول مهمل است، امر دوم، تتمیم جعل مهمل است. ما گفتیم این فرمایش مرحوم نائینی درست است، همین کلمه ای که اضافه کردیم، این توقف ندارد بر این مبنی که حتما امر اول را مهمل قرار بدهیم. نه.

ما در نهایه عرض ما این است که فرمایش، ادعاء شیخ انصاری، ادعاء مرحوم نائینی درست است و اثباتش توقف ندارد بر اهمال جعل اول. ممکن است ما بگوییم جعل اول اطلاق دارد، اطلاق ذاتی دارد، قابل احتجاج هم هست به قول مرحوم اقای خوئی، ولی مطلق جعل می کند، بعدا با یک متمم الجعلی، ضیقش می کند. با این هم می سازد.

ما ان که از نائینی قبول نداریم، صیاغه نائینی را می گوییم اشکال دارد اما اصل ادعاءش درست است و ان اشکالاتی که بر این ادعاء بود، مندفع است.

دو تا اشکال مهم داشت این مبنی. یکی اشکال مرحوم اخوند. یکی اشکال مرحوم اسدمحمدباقرصدر، هر دو را جواب دادیم. تتمیم جعل اول به جعل ثانی بمکان من الامکان.

خب بگذریم.

س:

ج: اصلا صدور جعل مهملا از مولی می گوید محال است.

و اما مرحله سوم بحث.

مرحله سوم بحث در سائر دواعی است.

می دانید که قصد قربه منحصر در قصد امر نیست. الان جای این سوال هست که خب تا به حال شما ثابت کردید اخذ قصد امر در متعلق امر شارع بالامر الاول محال. بالامر الثانی محال. خب سائر دواعی کفایه است. لزومی ندارد برای تعبدی بودن و شدن، قصد امر تا شما بگویید تقیید محال است. خب محال باشد. سائر دواعی تقییدش ممکن است.

به همین مناسبه این مرحله را مطرح کردند. تقیید متعلق امر به سائر دواعی. باید این بحث بشود تا بحث تکمیل بشود.

خب قبل از ورود در اصل بحث که ایا تقیید به سائر دواعی ممکن است، یا ممکن نیست. واقع است یا واقع نیست. خلاف واقع است. مقدمهً سائر دواعی را بحث می کنیم. سائر دواعی چیست.

معروف و مشهور این طور است که می گویند، معروف بین متاخرین، می گویند که برای تعبدیه، کافی است که فعل انتساب پیدا بکند به خداوند تبارک و تعالی. اضافه به او بشود. اگر یک فعلی بود، ان وقت قابلیه اضافه باید داشته باشد، حرام معنی ندارد اضافه اش کنیم به خدا. یک فعلی بود، مبغوضیه نداشت، می توانستی استنادش بدهی به خداوند تبارک و تعالی، فعلی که مبغوض نیست، قابلیه استناد دارد و او را مستند کردی به خداوند تبارک و تعالی در مقام عمل، فهی عباده. این امتثال امتثال عبادی هست. نه فعل عباده است. این امتثال امتثال عبادی هست. در توصلیات هم این ممکن است.حالا نحوه اضافه بگویید چون تو فرموده ای، این یک نوع اضافه است. چون تو دوست داری، یک نوع اضافه است. به خاطر ملاکی که هست، یک نوع اضافه است. به خاطر بهشتی که به من وعده داده ای، این هم یک نوع اضافه ای هست. خوفا از نار، یک نوع اضافه ای هست. اضافه. بله. خوشت می اید این را انجام بدهم. تو را لایقم می بینم، دوستت دارم، تو را اهل می بینم. ان العباد ثلاثه قوم عبدوا الله لانه اهل للعباده فتلک عباده الاحرار. قوم عبدوا الله خوفا من النار ذلک عباده العبید. قوم عبدوا الله شوقا الی الجنه طمعا الی الجنه و تلک عباده التجار. این ها همه اضافات را دارد بیان می کند. اصلا نه. خدایا من این دعا را می خوانم برای این که این مریض شفا پیدا بکند. لشفائک. به تو مربوط می شود. یک ارتباطی پیدا می کند. این روزه را می گیرم تا این پولی را که گرفته ام، حلال بشود. این هم یک نوع اضافه به خدا هست. مجرد اضافه به خدا، امتثال به خدا، برای این که امتثال را عبادی بکند، کفایه می کند.

و لکن در تنقیح در باب وضوء، فرموده است که نه. سائر دواعی ما فقط دو داعی داریم. سائر دواعی نداریم. یک داعی هست که قصد امر است. خب قدر مسلم است. همه می گویند موجب عبادیه است. یکی هم محبوبیه است. از این دو تا، اضافه نداریم. دواعی نداریم.

فرموده است که قوام عباده این است، به دو امر است.

اولا فعل باید حسن باشد. فعل باید حسن فعلی داشته باشد. چیزی که حسن ندارد، معنی ندارد او را عبادی بیاوری. باید حسن باشد. پیش مولی حسن باشد. اب می خورم قربه الی الله، معنی ندارد. حسنی ندارد اب خوردن.

اولا باید حسن باشد.

ثانیا باید این فعل حسن را یا به خاطر امر مولی بیاوری، یا به خاطر این که خدا او را محبوب می دارد، دوست می دارد. از این دو حال خارج نیست. یا چون امر کرده است. مطلوب به طلب انشائی است. یا محبوب است. مطلوب است به طلب نفسانی.

اما این که می گویند به قصد ملاک، نه. قصد ملاک هم اضافه به خدا پیدا نمی کند. شما روزه بگیری به قصد صحه بدنت. نه. اضافه به خدا پیدا نمی کند. وقتی روزه به قصد ملاک اضافه به خدا پیدا می کند که ان ملاک را مقید کنی. بگویی روزه می گیرم به خاطر ان ملاکی که سبب امرت شده است. خب او دوباره همان اضافه به خدا، می شود محبوبیه دوباره. ان ملاکی که باعث امرت شده است. اگر کسی روزه گرفت به خاطر صحتی که سبب امر تشریعی شده است، چون این ملاک دارد، این ملاک سبب شد تو امر بکنی من می اورم، این لبّش همان محبوبیه و مطلوبیه است. ذات ملاک بدون این قید، فعل را به خدا اضافه نمی کند. استناد نمی دهد. با این قید، لبّش همان محبوبیه است. نماز می خوانم به خاطر انتهاء عن الفحشاء. یک آدم فرهیخته ای هست، دین و این ها سرش نمی شود ولی به این نتیجه رسیده است که نماز خوان ها مثلا گناه کمتر می کنند، ادم های بهتری اند، اخلاق می گوید نماز بخوان. اخلاق. قانون می گوید نماز بخوان قانون اجتماعی. نه چون خدا گفته. نه. همین که شراب را نخورند مردم، مفسده دارد. به خاطر ان مفسده اش که عقل ادم را تخدیر می کند، من نمی خورم. به خاطر اسکارش نمی خورد. ولی همین اسکار هم ملاک حرمه است. ولی نه از بابی که اسکار ملاک مبغوضیه خدا هست. نه. از باب ذات ملاک. گفته اضافه به خدا پیدا نمی کند.

س:

ج: عباده ما بحث نمی کنیم. گفتم عبادی اوردن. قربی شدن. گفتم در توصلیات هم هست.

گفته است که دو چیز بیشتر اضافه به خدا محقق نمی کند. چون امر کرده او، امر او، محبوبیه برای او. اما ملاک گفته نه. ملاک این را سبب اضافه به خدا نمی شود.

کما این که اهلیه للعباده، خوف من النار، طمعا الی الجنه، گفته این ها هم فعل را به خدا مضاف نمی کند این ها هم فرع بر عباده اند. اول عباده محقق می شود، داعی بر داعی می شود مثلا طمع الی الجنه. این ها موضوعشان در رتبه قبل عباده است. العباد. اول عبادت شده است. عبادت شدن به همین احد الامرین است. به اضافه ای که به یکی از این دو امر محقق می شود. بعد وراء این اضافه، داعی بر داعی، تاره اهلیه دیدن است. اخری خوف من النار است. ثالثه طمعا الی الجنه است. یعنی کسی که طمع الی الجنه دارد، این داعی می شود. داعی الی الداعی. داعی می شود که نماز را به خاطر خدا بیاورد. عباده بکند. این ها داعی بر داعی اند. اصلا موضوع ان روایه صحیحه العباد است. اول عباده محقق می شود، حالا غرض از این عباده، یکی از ان سه تا هست. اما عباده شدن به چی هست، نه. این روایه ربطی به این ندارد. نکته اش را….

العباد ثلاثه. عباده از شما سر می زند. عباده مفروغ عنه است. موضوع است. از شما که عباده سر می زند، پشتش یکی از این سه تا داعی است. اما عباده شدن به چی هست، این روایه دلالت ندارد. عباده شدن، می گوید سیره عقلاء دلیل ما. سیره عقلاء….عباده یکی از اموری هست که در میان عقلاء است. امر عقلائی هست. ابراز بندگی. بندگی خدا کردن. این بندگی خدا کردن، می گوید به همین است. فعل حسن باشد اولا. حسن فعلی. اضافه بدهی به خدا. اسمش را می گذاریم حسن فاعلی، ثانیا. اضافه به خدا هم به احد الامرین است. چون او امر کرده یا چون دوست دارد. بقیه چیزها، نماز برای بهشت، نماز را به خدا اضافه نمی دهد. نماز برای خلاصی از جهنم، نماز را به خدا اضافه نمی دهد. شما باید نماز را اول اضافه به خدا بدهید، بعدا ان ها بیاید. نماز می خوانم چون خدا فرموده، خب چرا چون خدا فرموده، برای این که به بهشت بروم. برای این که به جهنم نروم. ان ها داعی بر داعی اند. خودشان محقق عباده نیستند. کسی نماز بخواند برای بهشت، این نمازش باطل است. به خدا نسبه نداده است. نماز می خوانم برای خدا. چرا نماز می خوانی برای خدا. این برای خدا داعی اول است. چرا ان وقت نماز می خوانی برای خدا. داعی ات برای این داعی چی هست. چرا نماز برای خدا می خوانی. می گوید دوست دارم به جهنم نروم. ان ها می شود داعی بر داعی.

فرموده شفا پیدا کردن مریض این داعی بر داعی است. ما دو رکعه نماز می خوانیم، یک دعایی می خوانیم، چون خدا دوست دارد، چون خدا امر کرده است. این امر را امتثال می کنیم لیشفی مرضاکم. ان داعی بر داعی است. داعی اول، خدا فرموده. داعی شما. اما این که این را به این داعی می اوری چرا، یک داعی وراءِ عین که عبارت است از شفاء مریض، که عبارت است از سعه رزق. کسی می خواهد سعه پیدا کند رزقش، مثلا روایه است سوره واقعه را در وتیره بخواند در نماز وتیره بخواند، ایشان می گوید یعنی شما سوره واقعه را بخوان چون خدا گفته. ان وقت چرا این را می خوانی چون خدا گفته، برای این که رزقم را زیاد بکند. ان رزقم را زیاد بکند، داعی بر داعی است.

قوام عباده به دو امر است. حسن فعلی، حسن فاعلی. حسن فاعلی را…عبارت خودش را بیاوریم بهتر است. حسن فعلی و اضافه ان فعل به رب. اضافه فعل به رب، به احد الامرین است. لاثالث. ثالث ندارد. یا اضافه بدهی به رب، به امرش اضافه بدهی، چون گفته است می خوانم، به خدا استناد داده ای. یا چون دوست دارد می خوانم، به خدا استناد دادی. ثالث ندارد.

س:

ج: حل کرده است. از ترس جهنم نماز برای خدا را می خوانم. نماز را برای…داعی بر داعی همیشه همین طور است. اگر نبود، محقق نمی شد….این ها محقّق عباده نیست این ها در طول عباده اند….فرقی نمی کند عباده….داعی بر داعی همیشه این طور است. شما برای این که پول ها حلال بشود، پول هایی که برای اجیر شدن گرفتید، برای حلال بشود، داعی می شود که نماز را به قصد امر خدا بخوانید. داعی بر داعی….

خب این فرمایشی که ایشان….یک بحث است در هر حال. که ما دواعی داریم که معروف است می گویند مجرد انتساب به ای نحو من الانتساب یا این که نه. ما دو تا داعی بیشتر نداریم. یک قصد امر است. یکی هم قصد محبوبیه است. قصد محبوبیه هم لبّش همان قصد امر است. چون امر، لبّ امر همان محبوبیه است دوباره.

خب این فرمایشی که ایشان در ان جا فرموده.

راجع به قصد ملاکش، مرحوم حاج شیخ اصفهانی هم این جا دارد. می گوید قصد ملاک، مجرد قصد ملاک مقربیه ندارد. خصوص ملاک را این جا دارد. می خواهید برای مراجعه.

و لکن در ذهن ما این است که نه. عبادیه، اوسع از این ها هست که ایشان فرموده.

برای تحقق عبادیه، مجرد اضافه، اضافه ما، در مقابل دواعی نفسانی، در مقابل سائر دواعی، برای ابراز بندگی و عبودیه کفایه می کند. اگر کسی فعل حلال را مرتکب می شود، آب می خورد چون خدا گفته است، چون خدا حلال کرده است. همین. اب می خورد چون خدا حلال کرده. همین کافی است ابراز بندگی کرده است. ازش بپرسیم چرا خوردی، می گوید چون خدا حلال کرده است. و لو این حسن هم ندارد. ایشان می گوید حسن لازم است، نه. ما می گوییم حسن فعلی هم لازم نیست. قبح نداشته باشد که نتوانیم بهش استناد بدهیم. قبح…چون تمشی قصد قربه نمی شود. این را فقهاء می گویند. مبغوض باشد نمی شود چون تمشی نمی شود استناد. ما می گوییم همین که مبغوض نباشد، بتوانیم استناد بدهیم، حسن فعلی برای تحقق عباده، شرط نیست اولا همین که مبغوض نباشد، بتوانیم استناد بدهیم، کفایه می کند.

و ثانیا این که ایشان فرموده اضافه منحصر است، کبری را قبول داریم، باید استناد باشد، فرموده منحصر است به قصد امر یا قصد محبوبیه، می گوییم نه. این انحصار ندارد. استناد اعم از این ها هست. فعل حلال را انجام می دهیم چون حلال کرده است. ایشان می گوید نه. فعل حلال اگر می خواهید عباده بشود، باید یک عنوان حسنی برش منطبق بشود. من این اب را می خورم تا قوه پیدا کنم برای عباده خدا، ان وقت این بشود محبوب خدا. ایشان می گوید این اب را، این را هم گفته در ضمن کلماتش، این اب را اگر می خواهید بخورید، عبادیا، ابرازا للعبودیه، باید یک عنوان حسنی منطبق بشود. تقوّی بر عباده خدا. خداوند هم دوست دارد که من قوه پیدا کنم برای بندگی اش. قوه پیدا کردن را دوست دارد و لو غیری. گفته باید یک عنوان حسنی….ما می گوییم نه. این خلاف ارتکاز است. اصلا عنوان حسنی برش منطبق نیست. نمی خورد که قوه پیدا بکند بر بندگی خدا. نه. می گوید من این کار….ممکن است فعلی را که انجام می دهد، اصلا ضعف پیدا بکند. ولی می گوید چون تو گفتی حلال است انجام….می گفتی حرام است، اصلا انجام نمی دادم. ابراز بندگی هست. ابراز بندگی به مجرد….اصلا یک مولایی امر کرده و گفته هر کسی این امر من را امتثال کند، این قدر برایش ثواب می دهم، جائزه می دهم. جائزه نمی داد، این دنبالش نمی رفت. امرش داعی نیست. همین طوری…امر مولی داعی شان نیست. امر باباش داعی شان نیست. ولی چون جائزه برش قرار داده بر امتثالش، می گوید چون برای این که برسم به جائزه ای که تو می دهی، جائزه ای که تو می دهی، من این کار را انجام دادم. اگر بابا گفت چوبت می زنم درس نخوانی، من درس می خوانم نه چون گفت درس بخوان. نه. درس بخوانش محرکیه نداشت. ولی من درس می خوانم تا بابایم من را چوب نزند. ما قبول داریم این مثل ان نیست که چون دوست دارد، چون امر کرده است. ولی خود این هم باز ابراز بندگی هست.

س:

ج: ان هم بندگی او بود. فرق نمی کند.

امر کرده، مترتب کرده بر مخالفه امرش شیئی را. مترتب کرده بر مخالفه امرش شیئی را. من به خاطر ان شیء، ان شیء که او می دهد، برای…همین بحث سر این است، برای رسیدن به ما وعد الله این فعل را انجام می دهم. این هم ابراز بندگی او هست. یک طور اضافه ای هست. درست است مرتبه نازله است. ولی باز هم به خاطر این که به جهنمم نبری من نماز می خوانم خدایا. این هم یک نوع ابراز بندگی هست. به او اضافه دادم. به خاطر این که بهشتم ببری. این ها بعضی هایش واضح تر از…به خاطر بهشتم ببری. من از امر منبعث نشدم. نه. به خاطر این که بهشتم ببری.

ما می گوییم ان العباد ثلاثه، متفاهم عرفی اش همین است. عباد ثلاثه اند یعنی در همین عبادتشان سه نوع اند. نه این که عباده محقق هست، عبادتشان به قصد امر است، به قصد محبوبیه است، بعد از فراغ از تحقق عبادیه، ان وقت این عبادتی که مفروغ است عبادیه اش، ازشان سر می زند، یا داعی شان ان است، یا داعی شان ان است و یا ان. این خلاف ظاهر است. ببینید چه می فهمید از این روایه. ان العباد ثلاثه. قوم عبدوا الله لکونه اهلا له. یعنی همین اهلیه منشأ شده من این کار را انجام بدهم. نه این که عباده می کنم به قصد امر. بعد داعی طولی ام اهلیه است. این ها خلاف متفاهم عرفی است. ان العباد، همین عبادتشان به خاطر این ها هست. نه این که عبادتشان…یعنی عباده کردنشان، عباده شدن فعلشان به این ها هست. نه این که عبادتشان به قصد امر است یا محبوبیه است، منتهی وراءش، بعد از فراغ از عبادیه، یا ان است یا ان است یا این. ان العباد ثلاثه. عباد سه قسم اند. بعضی عباده می کنند چون خدا را اهل دیدند. این ها منبهات است. اصلا بعضی ها می گویند کار ندارد امر کردی یا نه. چون اهل هستی می اورم. اصلا عکس مطلب. امر هم باعثشان می شد. ولی در کمّلین این است. کمّلین به این مرحله رسیدند نه چون امر کردی. اصلا امر یعنی چی. باعث من امر بشود این اصلا نقص است. منقصه است برای من. نه. باعث من که این فعل را انجام می دهم، چون تو را اهل می بینم. اصلا اساس ابراز بندگی من این است که تو را اهل ببینم. نه چون امر کردی. اصلا این جا امر باعثیه ندارد برایشان. یک مرحله ای رفته است که…

س:

ج: او امر کرده است….اصلا امر هم ندارد. عباده ذاتی است اصلا. منشأ این که این انجام می دهد، داعی بر انجام، همان داعی اولی اش، چون خدا را اهل می بیند. اصلا امر هم نکرده بود، اصلا مباح کرده بود، می گوید چون تو را اهل می بینم، من به خاطر تو. تو حلال کردی این کار را می کنم مثلا.

ما در ذهنمان این است که ان العباد ثلاثه قوم عبدوا الله لانه اهل للعباده، او را اهل عباده می بینند یعنی جهه امری مد نظر نیست. عقوبه…عقوبه هم بر مخالفه او هست. ان ها مد نظر نیست. بهشت مترتب بر او هست، اصلا. می گوید بهشت ببری یا نبری، جهنم ببری یا نبری، امر داشته باشی یا نداشته باشی، من تو را اهل بندگی می بینم. اگر هم تو امر کردی، راه بندگی را از تو می گیرم. راه بندگی را به من نشان دادی. امر برای ان ها….ان الاحکام الشرعیه الطاف فی الاحکام العقلیه. اوامر خدا راه نشان دادن است. راه بندگی را به من نشان دادی چه طور بندگی بکنم. ولی وقتی بندگی می کنم، نه چون امر کردی.

قوم عبدوا الله را ما این طور معنی می کنیم. نه این که قوم عبدوا الله یعنی بندگی خدا می کنند به خاطر امرش، یا به خاطر محبوبیه اش، آن وقت تاره لکونه اهلا، و اخری…ارتکاز هم همین است. ان که مثل بنده هستند، ملاحظه کنیم. ان هایی که مثل من هستند نگاهش بکنیم، می گوید مردم که نماز می خوانند، سختشان هست بلند می شوند، خوابشان می اید، دم صبح است، برایشان سخت است، همان آتش و همان عقوبه های محتمل، احتمال هم این جا ها چی هست، همان احتمال ها سبب می شود که نماز بخوانیم.

س: به خاطر مخالفه امر است.

ج: الان او مترتب است. درست است مخالفه امرش…همه جا این طور نیست. امر محتمل هم باشد همین است. بعضی ها احکام عقلیه اصلا هستند. حکم شارع هم نباشد…

همین است. او که این را تحریک کرده است و او را وادار می کند برای ابراز بندگی، عبارت است از فرار از ان عقوبه. طمع ان بهشت. ان چیزهایی که در بهشت می بیند، او را تحریک می کند که این فعل را انجام می دهد. مطلق الاضافه.

حاصل الکلام این که ایشان فرموده قوام عباده به دو چیز است اولا فعل حسن باشد. می گوییم نه. حسن فعلی هم لازم نیست برای ابراز بندگی. مبغوض نباید باشد. تمشی بشود اسناد. ثانیا فرموده اضافه کافی هست و این اضافه به احد الامرین است. می گوییم این که فرمودید اضافه کافی هست، درست فرمودید. اضافه کافی هست. اما اضافه منحصر به احد الامرین است، از قدیم یادم هست که فلاسفه این حرف ها را می گویند. حکماء می گویند. می گویند اگر نماز بخوانی که به بهشت بروی، نمازت باطل است. نماز بخوانی از جهنم…ان ها می گویند این نماز ها باطل است. حالا ایشان امده این را اصلاح کرده. گفته در مرتبه داعی بر داعی عیبی ندارد ولی بایستی نماز بخوانی چون خدا گفته است. نماز بخوانی چون محبوب خدا هست. ایشان حرف ان ها را نمی گوید. ایشان می گوید عیبی ندارد برای خلاصی از جهنم منتهی تحلیل می کند. می گوید این ها داعی بر داعی است. ان ها می گویند نه. اصلا نماز بخوانی، حتی داعی بر داعی، می گویند نماز بخوانی، در ذهنت این باشد که جهنم نروی، می گوید نمازت باطل است. گفتند این را. ملاحظه بفرمایید در کلمات ان ها هست. نه. ان حرف که قطعا باطل است. فقهی نیست. شاید ان ها باطل است، زبان دیگری دارند صحبت می کنند. ربطی به شرع ندارد. باطل خودشان هست مثلا. باطل فقهی نیست.

ان حرف که باطل است.

این که ایشان امده، حد وسطی، فرموده نه. عیبی ندارد. منتهی به نحو داعی بر داعی، باید داعی نباشد.

حرف سوم این است که نه. خدا، یک نماز گفتی. نماز می خوانم. نه چون امر کردی. ولی همین که من را به جهنم نبری، چشم. نماز می خوانم. برای به جهنم نبری. ما می گوییم برای اضافه کفایه می کند.

هذا تمام الکلام حول این که ما دواعی داریم یا نداریم. منحصر است داعی ما در دو تا یا دواعی داریم.

و اما اصل بحث باقی ماند. فردا از کلام مرحوم اخوند شروع می کنیم. مرحوم اخوند اخذ سائر دواعی را هم انکار کرده است.