اصول ـ جلسه ۰۸۹ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در اخرین شبهه ای هست که برای استحاله اخذ قصد امر در متعلق امر اول ابراز شده است.

و ان بیانی هست که مرحوم اسدمحمدباقر فرموده است. بیان جدیدی هست.

ایشان فرموده است که تعلق امر به قصد الامر، لغو است. این که امر را مولی منبسط بکند روی اجزاء از جمله قصد الامر، انبساطش به قصد الامر لغو است. چون، دو مقدمه ذکر کرد. چون معنای قصد الامر یعنی محرک من نحو العمل امر باشد. امر خدا مرا تحریک بکند. داعی نفسانی تحریک نکند. دو. امر همیشه به غرض این است که محرک نحو العمل بشود. مترتبا بر این دو مقدمه فرموده انبساط امر، امر را منبسطش بکنند، بکشانندش از سائر اجزاء به قصد الامر، گفته لغو است. نسبه به غیر قصد الامر خب، فارق قصد الامر با سائر اجزاء، نسبه به سائر اجزاء خب لغویه نیست. امر می کند مولی. این امر محرک می شود رکوع را سجود را سائر اجزاء را. اما نسبه به قصد امر، فرموده که انبساط امر کشاندن امر روی قصد الامر، اثری ندارد. چرا. چون یا امر به سائر اجزاء، منهای قصد امر، یا محرکیه دارد یا ندارد. از دو حال خارج نیست.

س: برای قصد امر یا برای خودش.

ج: برای ذات.

این امر صلاتی برای ذات نماز منهای قصد امر، یا محرکیه دارد یا ندارد. اگر محرکیه دارد، امر به ذات نماز، محرک این اقا است. می رود دیگر نماز می خواند. ادم خوبی هست. همین که امر کرد خدا به نماز، می رود دنبال نماز. ادم خوبی هست. منقادی هست. می گوید به قصد امر لغو است. همان امر کافی هست. قصد امر یعنی محرکیه امر. یک مقدمه این. خب این محرکیه پیدا کرد. لازم نیست بگوید در حق کسی که امر مولی به ذات، منهای قصد امر، محرک شده است و محرک می شود، لغو است بگوید به قصد امر بیاور. خب دیگر محرک من هست. امر لغو است. امر برای چی هست. برای تحریک است. خب من محرک دارم به ذات دیگر. دوباره بگوید به قصد امر، لغو است. و اگر که نه. امر به ذات، امر می کند به نماز، ذات نماز، هیچ محرکیتی برای این ندارد، تکان نمی خورد، امر هم بهش می رسد، نصیحت هم می شود، هیچ اثری ندارد، خب در حق این اگر بگوید نماز بخوان به قصد امر، باز به قصد امر هم لغو است دوباره.

این است که فرموده اخذ قصد امر در متعلق امر که لازمه اش انبساط امر است، حالا انبساط است روی تقید اگر شرط باشد، روی خودش اگر جزء باشد. ان ها مهم نیست. امر را منبسط کردن روی قصد امر، گفته لغو است. لایقال خودش التفات دارد. لایقال که نه. این اثر دارد. امر می کند به قصد امر، این اثر دارد. اثرش کجا هست. ان جایی که فعل را عن غفله انجام می دهد. نماز می خواند عن غفله. فرض کن می شود عن غفله نماز بخواند. بدون این که امری دارد، بدون این که امر خدا محرکش باشد. همین طور رفته نماز نخوانده. مردم می خوانند او هم خوانده. عن غفله. اثر قصد امر این است که اگر عن غفله خواند، عن غفله فعل از او صادر شد، بعد متوجه شد، باید از سر نو اعاده کند. این اثر به قصد الامر است. اگر می گفت نماز واجب است، خب می گوید الحمدلله ما نمازمان را خواندیم. و لو حالا همین طوری خواندیم، قصد امر نکردیم. ولی اگر گفت نماز به قصد امر واجب است، الان که از غفله خارج شد، باید اعاده کند. برای خروج از لغویه، همین اثر کافی هست. اکتفاء نکند مکلف به مجرد صدور فعل ازش و لو غفله و صدفه. گفته لایقال. این را هم کسی نگوید که نه. قصد امر اخذش لغو نیست. به خاطر این که محرکیه دارد. سبب می شود که در این فرض اعاده کند. لایقال فانه یقال جواب داده. گفته ان مقدمه دوم ما را این جا مثلا، زبان حالش، یادتان رفت. که گفتیم غرض از امر تحریک نحو متعلق است. الان باز این غرض این جا حاصل نشد. الان که متوجه شد امر دارد، امر خورده به نماز به قصد امر، این خاصیه قصد امر این است که، خاصیه اخذ قصد امر این است که ان امر به ذات می شود محرکش. محرکیه می بخشد به ان امر به ذات. نه این که خودش محرکیه دارد. خودش محرکیه ندارد. الان که فهمید واجب من نماز به قصد امر است، این موجب می شود که امر به نماز برایش الان محرکیه پیدا بکند. پس ما برویم از سر نو نماز را بخوانیم. نماز به قصد امر تحریک نمی کند به قصد امر. نماز به قصد امر، به امر به ذات، محرکیه می بخشد. الان ذات فعل را اورد، امر محرکیه نداشت. حالا از سر نو می گوید…الان که فهمید نماز به قصد امر واجب است، الان فهمید، می گوید یا امر به ذات محرکش هست. که همان کافی هست. یا نیست. امر به نماز به قصد امر هم به درد نمی خورد. بعد از التفات. اثرش می گوید این امر….مقدمه دوم ما گفت غرض از امر تحریک نحو المتعلق است. الان که ملتفت شده است، باز این را امر به قصد امر تحریکش نمی کند به قصد امر. حالا که ملتفت شده که بابا باید نماز را بخواند به قصد امر، ان امر به ذات نماز، محرکیه پیدا می کند. در حال غفله، او محرکیه نداشت….

س: سبب شده که امر به ذات محرک بشود.

ج: نه. ولی بناء بود امر به شیء باید محرک نحو ان شیء بشود. الان که التفات پیدا می کند، امر به قصد امر، محرکیه به قصد امر ندارد. ان امر به ذات نماز را محرکش می کند.

می گوید چرا باید من اعاده کنم. چون ان نماز را به محرکیه ان امر به نماز نیاوردم. از کجا می گویی نیاوردی…گفت غرض از امر تحریک نحو متعلق است. الان این امر به قصد امر، شما را به قصد امر تحریک نمی کند. مقدمه این است غرض از امر تحریک نحو متعلق است. تحریک شأنی فعلی ربطی ندارد. الان محرک این اقا کدام است. الان اگر متوجه می شد، مثل اولش هست. الان که متوجه شده است، باز می گوید ان که محرک شده است، امر به ذات نماز است. امر به ذات نماز محرک شده است. نه امر…منتهی جرا باید این را محرک قرار بدهم، چون گفته با قصد امر. این با قصد امر، تحریک بخش او هست. در حالی که امر به شیء باید محرک نحو متعلقش باشد.

این فرمایشی که ایشان فرموده است.

و لکن در ذهن ما این است که دیگر این اضعف شبهاتی هست که در این مقام گفته شده است.

ما، این ها برای این که صولت کلامش شکسته بشود، ما بالوجدان بالارتکاز احساس می کنیم که فرق می کند پدر ادم بگوید درس بخوان یا بگوید درس بخوان به خاطر من گفتم. فرق می کند. بالوجدان ما می بینیم که فرق می کند. اخذش لغو است، این خلاف وجدان است.

س: نگفت لغو است. تصریح کرده گفته اثر دارد.

می گوید که بلااشکال این ها با هم فرق می کند که نماز بخوان. غسل بکن. یا بگو نماز بخوان به قصد امر من. فرق می کند. در ناحیه محرکیه، باعثیه فرق می کند. این که ایشان بیاید بگوید امر اول اگر محرک هست، به قصد امرش اثری ندارد. محرک هم نیست، خب این را هم بگوید محرک هم نیست، نه. ما می بینیم که تحریک هایش فرق می کند. مقید بکند، تحریکش فرق می کند با مقید نکند.

و اما تحلیل مطلب. ما دو تا حرف داریم راجع به فرمایش ایشان.

یک حرف حرف سرراستی هست که در ذهن بعضی از شما رسید و ان این است که این که ایشان منحصر کرده است غرض از امر را منحصر کرده است به محرکیه الی متعلقه. امر به شیء باید ما را تحریک بکند به متعلقش، نه. این برهان ندارد. این دلیل ندارد. ان که برای صحه امر، برای عقلائی بودن امر لازم است، باید باشد، این است که این امر باید اثر داشته باشد. لغو نباشد. و در محل کلام انبساط امر به قصد الامر، امر را به منبسطش بکند بیاورد روی قصد الامر، لغو نیست. درست است این امر ضمنی قصد امر، این به قصد امر، این امر ضمنی ما را، قبول کردیم، ما را تحریک نمی کند به قصد امر ولی اثر دارد. اثرش این است که خود ایشان گفته است. ان امر مولی می گوید ان عمل را به محرکیه امر مولی بیار. اگر قصد امر را نمی اورد، برای مکلف مهم نبود. می رفت به داعی نفسانی می اورد. متعلق امر را به محرکیه امر نمی اورد. حالا که گفت به قصد امر بیار، می رود عمل را به محرکیه امر می اورد. همین کافی هست برای اخذ قصد امر. درست است قصد امر خودش به عنوان جزء، یعنی درست است تنزلی، محرکیه امر، صفت ان امر به ذات است. ان امر به ذات محرکیه پیدا می کند. ولی همین که گفت قصد بکن به محرکیه امر، این سبب می شود که مکلف در مقام عمل، عملش را به محرکیه امر بیاورد. نه به داعی اخر بیاورد. برای امر، لااقل برای امر ضمنی، همین مقدار اثر کافی هست. محرکیه امر برای ان امر به ذات است. راست می گوید. این را قبول کردیم. فائده قصد امر در متعلق این است که من ان عمل را به محرکیه ان امر می اورم. درست است خود محرکیه امر مبعوث الیه نیست. درست است که امر مرا تحریک نمی کند به محرکیه امر. محرکیه امر به انقیاد ادم مربوط است. این راست می گوید. امر ضمنی به محرکیه امر، مرا دعوه به محرکیه امر نمی کند. محرکیه امر یا هست یا نیست. این درست می گوید. ولی همین که من را دعوه می کند به محرکیه ان امر، همین خودش یک اثر است. به متعلقش مرا دعوه نمی کند. و لکن، همین که خود ایشان گفته است، به ان امر به ذات می گوید او را محرکش بکن. عملت را به محرکیه او بیار. خب لغو نیست دیگر این. چون اگر این را نمی گفت، من ممکن بود به یک داعی دیگر بیاورم. این را که گفت، من ان عمل را به محرکیه امر، همان عمل را، نه محرکیه این، به محرکیه همان عمل، اگر نمی گفت نماز واجب است به محرکیه امرش، خب نماز می خواندم به داعی نفسانی. اما وقتی گفت واجب است نماز به قصد امر، این سبب می شود که من نماز را به محرکیه امر به ذات نماز بیاورم. خود این…فعلا ما قبول کردیم که محرکیه برای امر به ذات نماز است. ایشان گفت که اقا یا این محرکیه هست یا نیست. می گوییم درست است. یا محرکیه هست یا نیست. بحث نداریم. ولی فائده اخذ محرکیه امر، فائده اش این است که شما ان عمل را به محرکیه امر می اوری. اگر اخذ نکرد، مطلق می اوری. اخذ کرد، به محرکیه می اوری. این یک جهه است که لازم نیست امر دعوه بکند ما را به متعلقش. اگر دعوه هم ما را بکند، سبب بشود به محرکیه امر اخری، همین هم کفایه می کند. اولا.

ثانیا عرض ما این است که یک حرفی که در بحث داعویه الی نفس، اجمالش را گفتیم، بعدا دیگر دنبال نکردیم. ما یک ادعاء داریم و ان ادعاء این است که این که ایشان و دیگران قصد امر را معنی می کنند محرکیه امر، ما این را می گوییم نه. این درست نیست. ایشان قصد امر را معنی می کند محرکیه امر. بعد می اید می گوید امر به محرکیه امر، لغو است. چون امر به ذات یا محرکیه دارد یا ندارد. ما می گوییم اصلا معنای قصد امر، محرکیه امر نیست. ببینید می پسندید یا نه. ان داعویه شیء الی داعویه نفسه را ما عمده اش با این بیان حل می کنیم. گذاشته بودیم یک جای دیگر صحبتش بکنیم همین جا هست. ما می گوییم قصد امر یک امر نفسانی هست. محرکیه خارجی نیست تا ایشان بگوید یا امر به ذات محرکیه دارد یا ندارد. نه. محرکیه خارجیه نیست. قصد امر یک امر قلبی هست. چه بسا دعاوی زیادی دارد انسان برای یک فعلی. ولی با تامل با تعمق، ان دعاوی غیر الهی را از خودش دور می کند. قصدش را خالص می کند برای خداوند تبارک و تعالی. قصد امر یک امر قلبی هست. یک بناء قلبی هست. محرکیه امر نیست. این که گفت امر نمی تواند دعوه کند به محرکیه خودش، اصلا داستان محرکیه نیست. نماز را به قصد امر بیار. قصد امر یکی از افعال است. منتهی افعال جوانحی. در کنار سائر اجزاء و شرائط، یکی از اجزاء یکی از شرائط، این است که در قلبت، این قصد را داشته باشی چون خدا فرموده، قصد دارم که او را امتثال بکنم. قصد امر محرکیه نیست. تا ایشان بگوید یا امر به ذات محرکیه دارد، پس به محرکیه لغو است. یا ندارد، خب امر هم بکند فائده ندارد. محرکیه پیدا نمی شود. اصلا معنای قصد امر، محرکیه نیست. قصد امر بیار، یک امر نفسانی هست که در کلمات حاج شیخ اصفهانی هم اشاره شده است. یعنی نفست را از دواعی نفسانی، غیر الهی تخلیه کن. قصد کن امتثال امر مولی را. مجرد محرکیه…چه بسا ممکن است امر خدا محرک است. لولا امر خدا ما نماز ….ولی باز هم نمازش ریاءیی هست. ذهنش را تخلیه نکرده. این قصد امتثال یک فعلی هست مجرد محرکیه نیست. تا ایشان بگوید این لغو است. انبساط امر روی قصد امر لغو است. روی محرکیه امر لغو است. می گوییم قصد امر یک امر نفسانی هست. چه بسا امر محرکیه دارد. و لکن خصوصا خلوص هم که باید باشد. فقط. قصد امتثال فقط را بیاری، این واضح تر است. امر هم محرکیه دارد. لولا امر این نمی اورد. نماز نمی خواند. ولی وقتی هم که نماز می خواند این طور نیست که قصد دارد امر خدا در نفسش..این نیست. نه. مردم من را تعریف بکنند، ریاء. این ها منبه است که قصد الامر معنایش محرکیه امر نیست. ارتکازتان را دریابید. وقتی می خواهم بگوییم نماز را قربه الی الله بیار، یعنی در نفست، قصدت این باشد که خدا گفته است. این محرکیه این ها از فلسفه امده به فقه. محرکیه و علیه…این باب باب محرکیه و علیه و داعویه و این حرف ها نیست. نماز بخوان به قصد امر یعنی در نفست، که مهم است، در نفست این باشد که می خواهم امتثال بکنم امر خدا را. خب اگر این قصد را در متعلقش اخذ نکرد، مثل دفن میت. گفت دفن کن میت را. من می روم دفن میت می کنم هیچ وقت تلاش نمی کنم این برای خدا باشد. رفع موانع نمی کنم. موجبات ریاء را….همین طور هم هست. می گوییم ریاءیی هم شد عیب ندارد. ساقط می شود. به خلاف این که گفت نماز بخوان به قصد امتثال. ان جا مواظبم مبادا ریاء بشود. مبادا قرائه را این طور خواندیم که فهمیدیم یک کسی پشت سر ما هست این طور قرائه را خواندیم ان طور رکوع کردیم. ان طور سجود کردیم. این ها امور عرفیه هست. نگاه کنید. محل ابتلاء است. حج را انجام دادیم، حالا یک نفر کنار ما بود، مواظب باشیم مبادا او تاثیر گذار باشد در کیفیه انجام دادن. این ها امور جوانحی است که…سخت هم هست که امر خدا را خالصا بیاورم. برای امر خدا چه بسا نیاز دارد به تأمل به تعمق، چه بسا نیاز دارد اگر می خواهم این را به خاطر خدا بیاورم، باید از این رفیقم جدا بشوم و الا قصد قربه از من متمشی نمی شود. باید در شب بیاورم. پنهانی بیاورم. اهل و عیال خبردار نشوند. این طور است دیگر در ذهن انسان. این قصد امتثال یک واقعیتی هست. یک امر نفسانی هست. معنای به قصد امتثال، همین قصد قربه، برای این که به خدا مقرب بشوم. چون تو گفته ای که به غرض تقرب. قصد امر معنایش محرکیه امر نیست. قصد امتثال امر اشاره به یک نوع اقسام قصد قربه است. ان قصد قربه که به قصد امتثال امر محقق می شود، یک امر قلبی هست. امر بنائی هست. شرائطی دارد. موانعی دارد. او، مجرد محرکیه امر نیست. لذا فرمایش ایشان که گفتیم اضعف فرمایشات است، از پایبست ویران است. این که ایشان می گوید محرکیه امر معنای قصد الامر است. یا امر به ذات محرکیه دارد پس نمی خواهد ان را بیاورد. یا محرکیه ندارد. پس او را بیاورد فائده ای ندارد. می گوییم نه. اصلا معنای قصد امر محرکیه امر نیست. اخذش….یک واقعیه دیگری هست. توش داعویه امر هم هست. ولی بالاتر از مجرد داعویه است. یک بار سنگینی هست. ایشان می گوید مجرد این است. معنی می کند لذا می گوید یا امر به ذات داعویه دارد یا ندارد. دارد، لغو است. ندارد، باز هم لغو است. ما قصد الامر را، حالا روی این یک فکری بکنید، ما قصد الامر را یک معنای قلبی می دانیم. نه محرکیه خارجی. یک امر قلبی می دانیم. البته درش هست محرکیه خارجی ولی علاوه هم هست. قصد امر….

س: چه علاوه ای دارد.

ج: گاهی محرکیه خارجی دارد لولا این. گفتند هم در فقه. گاه گاهی این طوری هست. تشریک در داعی است. داعی مستقل است. اگر او نبود، باز هم محرکیه داشت….

اصلا معنای قصد الامری که در تعبدیات بحث می کنند، معنایش این است. تعبدی اش می کند. بدون او ساقط نمی شود یعنی در قلب شما، در نفس شما، این باشد که عمل را می اورم چون خدا گفته است در کنار این که چون خدا دوست دارد چون خدا اهل است، چون خدا گفته است. یک امر قلبی هست. ربطی به محرکیه ندارد. تحلیل اصلی ما در بحث قصد الامر این است. و به همین جواب هم ما در ان نوشته نوشتیم، آن روز هم فی الجمله صحبت کردیم، دیگر یادمان رفت دوباره در ذهنم سپردم یک جای دیگر صحبت بکنیم. نمی دانم داعویه امر الی داعویه نفسه، این ها ربطی به قصد الامری که در فقه بحث می کنند، شرط عبادیه عباده است، ندارد.

بهذا یتم الکلام در بحث تعبدی و توصلی.

مشکلش همین مرحله است. بقیه اش روان است. ان که گیر دارد، گیر و گور دارد، دقت دارد، همین مرحله است که اجازه بدهید من این را تلخیصش بکنم.

س: اگر امر محرک باشد ولی هنگام عمل قصد نکند

ج: فائده ندارد.

تلخص:

بحث ما در این مرحله بود. ایا می تواند قصد امر را در متعلق امر اولش اخذ بکند. بگوید نماز بخوان به قصد امر. می تواند یا نه.

قدیمی ها گفتند نمی تواند چون دور است. مرحوم اخوند رد کرد. گفت دوری در کار نیست. با لحاظ حل شد. همه این را قبول کردند. دیگر از دوری که در کتاب های ابتدائی مطرح می شود، دیکر او نسخ شد. همه گفتند راست می گویید. حل است. دور به ان تقریب غلط است.

چه مشکله ای دارد.

مرحوم اخوند یک مشکله دارد. مرحوم نائینی یک مشکله دارد. مرحوم اغاضیاء هم مثل نائینی. مرحوم اسدمحمدباقر هم یک مشکله خودش را دارد.

مشکله اخوند این بود که می گفت قدرت در مقام امتثال ندارد. اساس حرفش دو کلمه بود. می گفت در مقام امتثال باید نماز را بیاورد به قصد امر به ذات نماز. اگر امر به مقید بخورد، امر به مقید تعلق بگیرد، می گفت ذات نماز امر ندارد. چون امر ندارد، پس قدرت ندارد بگوید چهار رکعت نماز می خوانم به قصد امر به ذات نماز. این یک کلمه. به ضم این که انحلال در مقید غلط است. انحلال را در مقید منکر شد. در مرکب هم گفت که، به خاطر ضمنیه محقق نیست، امر ضمنی نداریم. نماز به قصد امر به ذات نماز، این امر به ذات نماز امر ضمنی هست اگر قصد امر را اخذ کند.. اخوند گفت به نماز به قصد امر ضمنی به نماز، قدرت ندارد. چرا. چون نماز امر ضمنی ندارد. شرط بگویی امر ضمنی ندارد لبطلان الانحلال. جزء بگویی امر ضمنی ندارد، لفقد الضمنیه. تمام اساس حرف اخوند همین بود. وقتی امر می کند می گوید نماز را بخوان به قصد امرش. قصد امر خودش خارج است. ذات نماز را به قصد امر بیاوری. این ذات نماز را به قصد امر بیاوری، قدرت نداری. امر ضمنی را انکار کرد. امر به نماز را ضمنی قرار داد. یک. امر ضمنی را انکار کرد دو. گفت قدرت ندارم نماز را به قصد امر بیاورم. این اساس حرف اخوند بود.

مرحوم نائینی امد گفت امر ضمنی مشکل ندارد. مرحوم اقای خوئی، نائینی گفتند انحلال است. انحلال حق است اصلا. مشکل ندارد. جزئیه هم گفت مشکل ندارد. همان بیانی که گفتیم. گفتند از جهه قدرت ما قدرت نداریم. هم نائینی هم اقای خوئی فرمود ما امر ضمنی داریم. انحلال را قبول داریم. پس قدرت داریم.

و لکن مرحوم نائینی امد گفت ممتنع است به یک بیان اخری. ممتنع است از باب تقدم شیء بر نفس در مقام جعل. در مقام فعلیه. در مقام امتثال که بیان کردیم. در سه مقام گفت ما مشکل داریم. لذا نمی تواند. یکی اش هم کافی هست. ولی گفت در سه مقام مشکل داریم. لذا نمی تواند اخذ بکند قصد امر را. این محذور نائینی بود. محذور نائینی تقدم شیء بر نفس است. قدرت را هم حل کرد.

مرحوم اقای خوئی امد گفت نه اقا. ما در هر سه مرحله محذور نداریم. در مرحله جعل محذور نداریم با لحاظ حل شد. در مرحله فعلیه محذور نداریم چون فرض وجود نیست. در مقام فعلیه وقتی ما محذور داریم که امر را فرض وجود بکند. اقای خوئی گفت فرض وجود در کار نیست. این که شما گفتی در مقام امتثال مشکل داریم. گفت در مقام امتثال هم مشکل نداریم به خاطر این که ما نماز را می گوییم به قصد امر ضمنی بیاورد. مشکل وقتی بود که به قصد امر به کل بیاورد. این حلی بود که مرحوم اقای خوئی بیان کرد. نه محذور اخوند را قبول کرد نه محذور نائینی را. منتهی با این بیانات مختلف. نتیجه گرفت پس اخذ قصد امر در متعلق امر اول ممکن.

در این بین مرحوم اسدمحمدباقر پیدا شد. مرحوم اسدمحمدباقر گفت راست می گویید دور نیست. راست می گویید تقدم شیء بر نفس در مقام جعل نیست. این هم درست است. تقدم شیء بر نفس اگر امر موضوع…چون امر موضوع نیست، این هم درست است. مقام امتثال را مطرح نکرده است. ان واضح بوده پیشش. امد فرمود که حرف نائینی را با یک بیان دیگر می شود درست کرد و ان فرض وجود برای وصول الامر. حرف نائینی هست منتهی به بیان اخری. فرض وجود امر لازم نیست. حق با اقای خوئی هست گفت. ولی فرض وصول امر لازم است. تا گفتید فرض وصول امر لازم است، یعود المحذور نائینی.

ما جواب دادیم دفاع کردیم از مرحوم اقای خوئی گفتیم نه. فرض وصول امر هم لازم نیست. اگر فرض وصول امر، یا وصول امر، اصل امر، وصول امر، لازم باشد، حرف نائینی زنده می شود. راه جواب حرف نائینی در مرحله فعلیه این است که بگوییم امر مفروض الوجود نیست. وصولش هم مفروض الوجود نیست.

خب این یک وجهی بود که زنده کرد کلام نائینی را.

بعد یک وجه دیگر هم خودش اضافه کرد. مساله لغویه. گفت انبساط امر، وجه مختص به خودش، نه دوری هست، نه عدم قدرتی هست، نه. این ها هیچ محذوری مثلا نیست. هیچ کدام این ها تمام نیست. محذور این است. اگر امر را منبسط بکند به قصد الامر، امر ضمنی به قصد الامر می گوید معنی ندارد. امر ضمنی. همان انبساط است. امر ضمنی به قصد الامر گفت معنی ندارد. چون قصد الامر هی محرکیه الامر. و امر به شیء باید محرک نحو شیء باشد. دو مقدمه را ضمیمه کرد. گفت این معنی ندارد.

ما هر دو مقدمه را منکر شدیم و در نهایه عرض ما این است که این که مرحوم اقای خوئی فرموده است اخذ قصد امر در متعلق امر محذوری ندارد، نتیجه، تمام است با یک اختلاف. و ان اختلاف این است که ایشان می فرماید اخذ قصد امر ضمنی، ما می گوییم نه. اخذ امر به کل. ایشان برای این که ان اشکال مقام امتثال را حل کند، پناه برد برای این که اشکال مقام امتثال را حل کند، پناه برد به امر ضمنی. گفت اشکال ندارد مقام امتثال چون این امر امر ضمنی هست. به قصد امر ضمنی. قبلا هم که انحلال را قبول داشت. با این تفاوت ایشان می فرماید می تواند بگوید واجب است نماز به قصد امر یعنی به قصد امر ضمنی به ذات صلاه. ما می گوییم نه. می تواند بگوید واجب است نماز به قصد امر، همان امری که هست. سواء این که ان امر، همان شخص امری که جعل خواهم کرد یا بگوید واجب است نماز به قصد امر کلی. کلی اش واضح تر است. می تواند بگوید واجب است نماز به قصد شخص همین امری که الان انشاء کردم. می تواند بگوید واجب است نماز به قصد امر کلی. که وقتی که امر می کند، یک مصداقش محقق می شود. این ها امر اعتباری هست. این ها امور اعتباری هست. امور اعتباریه، روضه اخرش، این ها امور اعتباری هست امور اعتباریه سهل المؤونه است. این محاذیری را که برای امور اعتباریه درست کردند، در ذهن ما این است که تمام این محاذیر، شبهات اند. یک امر واضحی هست که می تواند پدر به فرزندش بگوید پسرم درس بخوان چون من گفتم. به قصد همین امتثال امر من درس بخوان. می تواند این طور صحبت کند. انشاء یعنی صحبت کردن. می تواند این طور…

هذا تمام الکلام در مرحله اول. اخذ قصد امر در امر اول. حالا ان هایی که گفتند در امر اول محال است، مثل نائینی، مثل شیخ انصاری، گفتند خب به امر ثانی ممکن است. یقع الکلام فردا در مرحله ثانیه. کفایه را مطالعه بفرمایید. ببینیم چه طور است.