اصول ـ جلسه ۰۸۳ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در فرمایش مرحوم اخوند بود.

مطلب اول مرحوم اخوند تمام شد که فرمود امر اگر به مقید تعلق گرفته باشد یا بگیرد، نمی تواند دعوه بکند به ذات عباده. لان الامر لایدعو الا الی ما تعلق به. بحث کردیم و گفتیم دلیل ندارد. و امر می تواند داعی باشد به غیر متعلقش. مرتبطین به متعلقش. خصوصا، این کلمه را اضافه می کنیم، بعض متعلقش. دیگر جای تأمل نداشته باشد. امر همان طور که دعوه می کند به کل متعلقش، به بعض متعلقش هم دعوه می کند. عیبی ندارد. که گذشت.

مطلب ثانی فرمایش مرحوم اخوند پیرامون امر ضمنی بود.

تا به حال مرحوم اخوند می فرمود که امر به مقید تعلق گرفته است. نمی تواند این امر، محرک و داعی به ذات عباده باشد. ذات مقید. در مطلب ثانی می اید قائل یک امری را برای ذات درست می کند. تا با قاعده اخوند جور در بیاید. در مرحله ثانی، مطلب ثانی قائل می اید می گوید که درست است الامر لایدعو الا الی متعلقه. قاعده را قبول داریم. ولی همین ذات نماز هم امر دارد. منتهی امر ضمنی. خب مکلف نماز را می اورد به قصد امر ضمنی. امر ضمنی یدعو الی متعلقش. قاعده شما به هم نخورده است.

س:

ج: اخوند شرعی می داند. استناد کردم به خود کلام مرحوم اخوند. گذشته که اخوند هم وجوب مقدمی را شرعی می داند….

و اما فرمایش مرحوم اخوند در مطلب ثانی. مرحله ثانی که ما بگوییم راست می گویید. الامر یدعو الی متعلقه. ولی همین ذات نماز، متعلق امر است اصلا. امر ضمنی.

مرحوم اخوند در این مطلب سه تا حرف داشت.

یک حرفش این بود که اگر بگوییم قصد امر قید متعلق است، ما در مقید، امر ضمنی را قبول نداریم. انحلال را قبول نداریم. وجوب خورده به نماز مقید به قصد امر. این منحل نمی شود به وجوب ذات نماز و تقید. نه. اخوند گفت ما انحلال را قبول نداریم. نمی توانی بگویی که ذات نماز امر ضمنی دارد. نه. حصه ای از نماز امر استقلالی دارد. این یک حرف مرحوم اخوند بود که عرض کردیم این مبنایی هست. این علی المبنی. در اجزاء که می گویند اجزاء خارجیه، در مرکبات، اجزاء خارجیه، انحلال را قبول دارند. انحلال امر به کل به اوامر ضمنیه اجزاء. اون ها قبول دارند. در مقید محل بحث است که ایا در مقید، اسمش را می گذارند اجزاء تحلیلیه، مقید را تحلیل می کنیم به ذات و تقید. تقید در خارج وجود ندارد. یک امر انتزاعی هست. ایا انحلال در این جا هست یا نه، اخوند این جا انحلال را قبول نکرده است. ولی خیلی ها می گویند فرق نمی کند. فرقی بین اجزاء تحلیلیه و اجزاء خارجیه نیست. همان طور که در اجزاء خارجیه انحلال است، ینحل امر به مرکب به اوامر ضمنیه، کذلک در مقید، اجزاء تحلیلیه، ان جا هم امر ینحل به امر به ذات مقید. ذات نماز امر ضمنی پیدا می کند. و به امر به تقیدش به قصد امر. این که تقید امر انتزاعی هست، مانع از تعلق امر نیست. خب باشد امر انتزاعی. به ید مکلف است، می تواند مکلف منشأ انتزاعش را بیاورد، مانعی ندارد. خب این علی المبنی. اگر مبنای مرحوم اقای اخوند را قبول کردیم، فرمایشش تمام است.

حرف دومی که زد این بود که ان قلت که خب ما مقید قرار نمی دهیم. ما می خواهیم یک طوری قصد امر را در متعلق ممکن بکنیم. خب ما به نحو جزئیه قرارش می دهیم. همین به نحو جزئیه ممکن بود، برای ما کافی هست.

مرحوم اخوند فرمود که قصد امر را نمی شود به عنوان جزء قرار بدهد. بگوید واجب است تکبیر و قرائه رکوع ووو و قصد امر. این را نمی تواند بگوید.

چرا.

یک بیانش این بود، البته بیان غیر مهمش، همین طور هم هست. وقتی ادم در مقام جواب است، همه چیز را می اورد. همان هایی هم که یک گیری دارد، مضافا و مع و این طور چیزها را می گوید.

فرموده اولا که این غیر اختیاری هست. قصد امر غیر اختیاری هست. قصد امر یعنی اراده کنی امتثال امر را. اراده خودش امر غیر اختیاری هست.

خب این فرمایش مناسب مرحوم اخوند نیست.

اولا خود مرحوم اخوند در بحث قطع در تعلیقه در کفایه فرموده نه. کثیراما اراده ادم هم اختیاری هست. از بابی که مقدماتش اختیاری هست. در مقدمات، تصوراتی که می کند، می تواند یک طوری تصور بکند، یک طوری مقدمات را پیش خودش جور بکند که یک فکری بکند، اراده بکند. واقعش هم همین طور است. خیلی اوقات طرف اراده ندارد. می گوید حالا یک فکری بکن. تو شاید انگیزه پیدا کنی یک پولی به ما بدی. ان هم یک فکری می کند. می گوید راست گفتی. فکر کردم دیدم به جای هست که به تو پول بدهم. عیب ندارد. اراده امر اختیاری هست. امر وجدانی هست. خودش هم اعتراف کرده است. مضافا به این که اگر قصد امر امر اختیاری نیست، خب چه طور شما می گویید عقلا لازم است. حالا اختلاف بین شما و مشهور. مشهور می گویند شرعا لازم است، شما می گویید عقلا لازم است. خب عقل هم اگر لازم می داند، باید اختیاری باشد که عقل حکم کند که لازم است. از عجائب است این فرمایش که تعبدیات، اختیاری ادم نباشد. این گفتنی نیست. خب این را بگذاریم کنار. این از قلم مرحوم اخوند…

س: قصد امر چه ربطی به اراده دارد.

ج: قصد امر را مثلا می گوید اراده کنی امتثال امر را. ان هم ربطی ندارد. می گویم این را. راست گفت.

این هم که در تقریرات نیاورده است، درست هم هست، این حرف واضح البطلانی هست. از این می گذریم.

مهم جواب دوم مرحوم اخوند است.

مرحوم اخوند در جواب دوم یک کبرایی را ادعاء کرده است متین. و ان کبری این است که امر ضمنی داشتن یک جزئی، دیگر حالا جزء می گوییم، امر ضمنی داشتن یک جزء، منوط است که ان جزء را در ضمن مجموع اجزاء بیاوری. اگر شما یک رکعه نماز خواندی، تکبیر داشت، قرائه داشت، رکوع داشت، ولی واجب شما دو رکعه است. این یک رکعه امر ضمنی ندارد که. امر ضمنی، اصلا همراهش هست، امری که در ضمن مجموع، قطعه ای از امر در ضمن ان امر به کل. این کبری حرف متینی هست. گفته امر ضمنی ان جایی هست که کل را بیاوری. اما اگر جزء را اوردی، امر ضمنی ندارد. تطبیق مرحوم اخوند ناتمام است. تطبیقش کرده بر محل کلام. گفته ذات نماز جزء از واجب است. این جزء امر ضمنی ندارد. این جزء وقتی امر ضمنی دارد که در ضمن کل قرار بگیرد. که عبارت است از ان ها و قصد امر. و فرض این است که شما می خواهی ذات نماز را، یک قسمتی از نماز را به قصد امر بیاوری. ان قسمت می گوید که در ضمن مجموع نیست. چون در ضمن مجموع نیست، پس امر ضمنی ندارد. این تطبیق مرحوم اخوند نادرست است. چرا. به خاطر این که ما که قصد می کنیم امر ضمنی به جزء را، اگر ان جزء باقی مانده، با این قصد ما، محقق نمی شد، حق با مرحوم اخوند بود. ذات نماز، امر ضمنی ندارد. امر ضمنی وقتی هست که در ضمن مجموع باشد. و اما اگر، نکته ظریفی دارد، اگر وقتی من این اجزاء را انجام می دهم، به قصد امر ضمنی اش باشد و به این قصد امر ضمنی، ان جزء اخر هم محقق بشود، کبری محقق منطبق است. تکرارش می کنم. شما وقتی که قصد می کنی امر به این اجزاء را، قصد می کنی امر به ذات نماز را، درست است شما قصد کردی امر ضمنی را، قصد امر کل نکردی، درست است، ولی وقتی قصد کردی امر ضمنی این اجزاء را، به این قصد شما، ان جزء اخر که قصد الامر است، محقق شد. من قصد می کنم امر متعلق به ذات نماز. با این قصد من، دو چیز حاصل می شود. هم قصد امر به اجزاء و هم تحقق جزء اخر. شما که گفتی که اگر این اجزاء در ضمن کل بود، با همین قصد من، او در ضمن کل می شود. با همین قصد امر من، اجزاء، الان اجزاء شده به علاوه قصد امر. خب کل محقق شده است.

س:

ج: ضمنی هست. امر ضمنی هم در جایی هست که کل محقق بشود. اما این کل محقق شدن، لازم نیست که با قطع نظر از این قصد من محقق بشود. با همین قصد امر ضمنی من، چه طور می گفتیم با امر خدا، قدره حاصل می شود، حالا با قصد امر من، این ضمنیه محقق می شود. یک تیر هست و دو نشان. وقتی قصد کردم امر به اجزاء را، امر ضمنی را، ان الان هم کل را محقق کردم، هم امر ضمنی را قصد کردم.

پس این که مرحوم اخوند می گوید که امر ضمنی، ان وقتی هست که در ضمن کل محقق بشود، می گوییم راست است. و لکن این جا هم در ضمن کل محقق شده است. چون به همان قصد امر که خودش هم یک جزء اخری هست، به همان، کل محقق می شود. پس این ذات نماز را که به قصد امر اوردی، کل را محقق کردی. ذات نماز، امر ضمنی دارد. غایه الامر ان قصد امر را توصلی اوردی. او را به قصد امر نیاوردی. عیبی ندارد. غایه الامر این است که شما ان قصد امر را دوباره ان را به قصد امر نیاوردی. ذات نماز را به قصد امر اوردی. خود قصد امر را دیگر به قصد امر نیاوردی. خب عیبی ندارد این که. فقط مشکلش این است که چه طور می شود ما یک مرکبی داشته باشیم، عمده اجزاءش تعبدی باشد، یک جزء اش توصلی باشد. مرحوم نائینی گفته عیبی ندارد. ما ایه و روایه نداریم که تعبدیات، باید همه اجزاءشان تعبدی باشند. نه. ممکن است یک تعبدی داشته باشیم، معظم اجزاءاش تعبدی باشد، بعضی از اجزاءش تعبدی نباشند. قصد الامر را غایه این تقریب این است که شما در قصد الامر، قصد امتثال نکردی. اصلا حرف مرحوم اخوند این است که او قصد امتثال ندارد. اصلا حرف مرحوم اخوند هم همین است. تمام مشکل مرحوم اخوند این است که الان در مطلب سوم می گوییم، تمام مشکل مرحوم اخوند این است، می گوید قصد امر برای ذات است. ذات هم که امر ندارد. پس قدره نداری. می گوییم ذات امر ضمنی دارد. اخوند می گوید امر ضمنی وقتی هست که در ضمن مجموع است. می گوییم با قصد امرش، مجموع محقق می شود. روی این حساب فرمایش مرحوم اخوند که فرمود بر فرض جزئیه هم، شما نمی توانی اجزاء را امر دار بکنی، نمی توانی قصد امر اجزاء را بکنی، می گوییم نه. می توانی قصد امر متعلق به اجزاء را بکنی. مشکل ضمنیه قابل حل است. این است که فرمایش سوم مرحوم اخوند هم در این مطلب فرمایش ناتمامی هست.

خب این مطلب دوم مرحوم اخوند که در ذهن ما این است که بد حرف زده است مرحوم اخوند در این جا. این خواسته بالاخره حرف طرف را به هر طور شده، به دعاوی واضحه البطلان هم خواسته ردش بکند. نمی دانم کی هست. در تقریراتش می گوید بعضی از مهره این حرف را گفتند. ان کی هست، نمی دانم. ان مصحح هم ننوشته است که این مهره کی هست که می خواهد مطلب را، همان جواب اول که در مقام تصور مشکل ندارد، در مقام امتثال هم مشکل ندارد، ان را نسبه داده به بعضی مهره و وارد جوابش شده. تلاش می کند که بگوید این حرف، حرف باطلی هست.

و اما مطلب سومی که در بیانات مرحوم اخوند است، این است که مرحوم اخوند یک مطلب را مسلم گرفته است در ضمن کلماتش. و ان مطلب این است که ما نمی توانیم نماز به قصد امر را، مقید به قصد امر را، یا مرکب از قصد امر را، ما ان را نمی توانیم به قصد امر بیاوریم. ان که به قصد امر اورده می شود، ذات نماز است. ذات نماز را مردم به قصد امر می اورند. ان وقت گیر کرد. گفت ذات نماز که امر ندارد. پس قدره ندارد. یک چیزی در کلام مرحوم اخوند مفروغ عنه است، که ما مرکب، مقید، هر چه می خواهی بگویی، این را نمی شود….اگر ما می توانستیم نماز به قصد امر را به قصد امر بیاوریم، هیچ اشکالی از نظر اخوند نبود. خب نماز به قصد امر، امر دارد دیگر. خب به قصد امرش می اوریم. همه اجزاءش هم می شود تعبدی. مشکلی نداشت اصلا. ولی مرحوم اخوند در ذهن مبارکش این است که نه. ما ذات نماز را به قصد امر می اوریم. حالا این که در ذهن مبارکش این است که ما ذات نماز را به قصد امر می اوریم، از چه جهه در ذهنش این بوده و هست، روشن نیست. شاید در ذهنش این است که ارتکاز بر این است عباده را به قصد امر می اوریم. نماز عباده است. قصد امرش که عباده نیست. عباده را باید به قصد امر بیاوریم. ارتکاز هم بر همین است. می گوید نماز را به قصد امر بیاور وقتی بیان می کند. نمی گویند نماز به قصد امر را به قصد امر بیاور. این واضح است. عقل هم که می گوید قصد امر، عقل هم می گوید نماز را به قصد امر بیاور. قصد امر خودش دوباره قصد امر ندارد. عباده ذات فعل است. ذات فعل را هم شما به قصد امر….مثلا ارتکاز بر این است. شاید از تقریراتش این استفاده بشود. شاید هم ان که مثل محقق اصفهانی فرموده است که اصلا این محال است. محال است نماز به قصد امر را، به قصد امر بیاوری.

س:

ج: یک راهی درست کنیم که ان را ارتکاز را…مثلا می گوییم مفروغ عنه است پیش همه. گفتنی نیست…امکان را باید یک طور درست کنیم که گفتنی باشد. شما قصد امر را گفتید ممکن است در متعلق اخذ بشود به این نحو که بگوید واجب است نماز به قصد امر را به قصد امر بیاور. این کل را. کسی این را نمی گوید.

مرحوم حاج شیخ اصفهانی می خواهد بگوید اصلا این محال است. نماز به قصد امر را، کل را به قصد امر بیار، اصلا می گوید محال است. چرا. فرموده که نماز به قصد امر را بیار، یعنی امر داعویه داشته باشد برای نماز. معنای نماز به قصد امر این است. نمازت به قصد امر باشد یعنی به داعویه امر باشد. چون خدا گفته است. امر خدا داعی باشد. اگر بناء باشد بگویی واجب است نماز به قصد امر، واجب است به قصد امر بیاوری، یعنی امر دوباره باید داعی بشود برای داعویه امر. گفتش همان طور که شیء محال است عله نفس باشد، محال است شیء عله علیّت خودش باشد. نماز به علیّت امر را، به قصد امر یعنی امر عله باشد، نماز به علیّت امر را، به علیّت امر بخوان. یعنی امر به کل، علیّت امر را درست بکند. شیء علیّت خودش را بسازد. شیء عله علیّت خودش باشد. گفته این امر محالی هست. این است که مثلا مرحوم اخوند، همه اش می گوید که ذات نماز را باید به قصد امر بیاوری. این معلوم است معقول نیست. متعلق امر نماز مع قصد الامر است. الامر یدعو الی متعلقه. امر داعی به متعلقش هست. این جا محال است امر داعی به متعلقش باشد. می ماند ذات نماز. ذات نماز هم که امر ندارد. حرف اخوند این طور درست می شود. امر به مرکب، امر به مقید به خود متعلق، محال است داعویه داشته باشد. چون این می خواهد عله علیّت خودش بشود. به جزءش هم که متعلقش نیست. پس مکلف در یک جهه به قدره مکلف بند می شود. قدره ندارد. یک جهتش را هم که نگاه می کنیم، خودش محال است.

این فرمایشی که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده است. دیگر نمی شود قصد قربه خودش باز به قصد قربه باشد. خب این حالا فرمایشی که حاج شیخ اصفهانی در تایید کلام مرحوم اخوند فرموده است.

و لکن در ذهن ما این است که این ها شبهات اند. این ها خلاف وجدان ما هست. این که نمی شود فعلی را به قصد امر او بیارم چون او امر کرده است. او امر کرده است که این را به خاطر امر من بیار. در ذهن ما پرواضح است که ممکن است. پدر امر می کند به فعلی و می گوید این فعل را چون من گفتم بیار. ما می گوییم عیب ندارد. ما می گوییم راست می گویید امر می گوید تو درس بخوان چون بهت می گویم درس بخوان. عبد می گوید باشد. من درس می خوانم چون تو گفتی درس بخوان. ولی، به قصد امر تو، چون تو گفتی درس می خوانم، چون تو گفتی درس می خوانم، ولی از باب این که می بینم، به حرفت چون تو گفتی گوش می کنم، ولی قصدم این نیست که، داعی من این نیست که فقط چون تو گفتی. نه. خودم فکر کردم، به خاطر این که دیدم خوشحال می شوی، به خاطر خوشحال می شوی، به خاطر این که روان من شاد می شود، گفتم حالا که بابام گفته بیایم، به خاطر بابام این کار را بکنم، به خاطر بابام این کار را بکنم تا دل او شاد بشود. به خاطر بابام این کار را بکنم تا خودم از نظر روانی شاد بشوم. قربی نیست این که. با این که چون تو گفتی درس می خوانم. درس می خوانم چون تو گفتی. اگر نمی گفتی، من درس نمی خواندم. اما داعی نفسانی من، پشت این داعیِ چون تو گفتی، داعی نفسانی من، این را باز چون تو گفتی هست، باز هم تهش هم چون تو گفتی هست، یا نه. خوشم می اید که حرف تو را به خاطر تو زمین نیاندازم.

س:

ج: همان طول کافی هست. داریم همین را وجدانی اش می کنیم اول.

می شود ما بگوییم این طور نیست که هرگاه فعل را به قصد امر اوردی، دیگر ان فعل شد فعل قربی. نه. برای قربی بودن این کافی نیست. مجرد این که…اصلا گه گاهی می شود که فعل را چون او امر کرده است، می اورم. امر نمی کرد، نمی اورم. ولی داعی من بر این فعلی که او امر کرده است، لولا امرش، امر او داعویه پیدا کرده است، لولا امرش نمی اوردم، ولی مع ذلک این فعل من قربی است. می گوید درست است، چون من گفتم تو اوردی. ولی ان اساسش این است که خودت دوست داشتی بیاوری. اساسش من نبودم. الان مردم هم همین طور هستند. گاه گاهی واقعا می گوید نماز را برای خدا می خوانم. ولی نماز برای خدا را….برای خدا می خوانم. قصد قربه دارد. ولی می گوید که تهش را که نگاه کنی، این نماز به خاطر امر خدا را می اورم ولی برای این که در جامعه من….این است که….قصد امر….این را داریم صحبت می کنیم. این که مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده نمی توانی….نماز می خوانم چون تو گفتی. خب نماز می خوانم چون تو گفتی، دو جور است. نماز می خوانم چون تو گفتی به خاطر همان گفته تو. این قصد قربه است. اما نماز می خوانم چون تو گفتی. نمی گفتی نماز نمی خواندم. ولی وقتی که نماز خواندم چون تو گفتی، نه به خاطر این که حالا تو گفتی. نه. منشأش این است که من خودم، ان گفته تو را چون تو گفتی انجام می دهم، اما نه چون تو گفتی. ان داعی بر فعل من نیست. ان داعی بر فعل من باز این است که یک پولی به من بدهند. یک مقامی به من بدهند. ما در ارتکازمان این است نماز را به خاطر خدا بیاورم، این نماز به خاطر خدا در ارتکاز ما، تحلیلش، که یک امر تعبدی هست، تحلیلش این است که چون تو گفتی نماز را به خاطر خدا بیار. الان من به خاطر خدا اوردم را مستند به او می کنم نماز می خوانم به خاطر تو. چرا نماز می خوانی به خاطر من. چون تو گفتی به خاطر من نماز بخوانی. همین می شود یا نمی شود. همین را حاج شیخ اصفهانی می گوید محال است. نماز به خاطر تو را می اورم. چرا. چون تو گفتی به خاطر من بیار. پس می شود مولی امر بکند به فعل مقید به قصد قربه. به فعل مقید به این که امر من داعی هست. می شود…یک مرتبه بالاتری هست. حاج شیخ اصفهانی هم یک عبارتی را….ان ها را در تقریب کلام اخوند فرموده ولی در یک عبارتی هم، خیلی روشن نیست، مطالعه بفرمایید، ظاهرا همین را می خواهد بیان بکند، همین که عرض می کنیم که می شود انسان فعل به قصد امر را، فعل به خاطر او را بیاورد چون او گفته فعل را به خاطر من بیار. تحلیلش این است. چون ما می توانیم فعل به خاطر او را به داعی امر او بیاوریم، می توانیم به داعی نفسانی بیاوریم. فعل به خاطر او هست. فعل را چون تو می گویی من می اورم. اما پشتش نه چون تو گفتی این طور بیار. نه. به خاطر این که خودم دوست دارم این مطلب را. باشد حالا شما که می گویید…همین طور هم هست. مرد به عیالش می گوید که خب تو گفتی این کار را بکن، به خاطر تو این کار را می کنم. اگر نمی گفت، نمی کرد. ولی او بر می گردد می گوید خب به خاطر من می گویی ولی پشتش به خاطر مادرت بود که این کار را انجام دادی. اگر هم من نمی گفتم، انجام نمی دادی. راست می گویی این را. محرکت حرف من است. ولی ان غایه القصوی، قصد قربه نداری. غایه القصوی یک چیز دیگری هست. تمام تلاش ما این است می شود بگوییم خدایا نماز می خوانم به خاطر امر تو. چون تو گفتی نماز بخوان به خاطر امر من. این می شود یا نمی شود. می تواند یک امری، می تواند…در طول است. تحلیلش هم این است. در طول است. مجرد این که فعل را به خاطر او اوردم، او تعبدی نمی شود. مادامی که…بحث بحث عقلی است. ربطی به عرف ندارد. مادامی که ان پشت، ان غایه القصوی، امر او نباشد. فعل را چون تو گفتی انجام دادم، تو نمی گفتی انجام نمی دادم، این جامع است بین این که به خاطر تو یا به خاطر خودم.

ما حرفمان این است. این که محال است، این ها ببینید گفتنی هست اصلا یا نه، محال است مولی بگوید، محال است پدر بگوید و امر بکند بگوید درس به خاطر من را بخوان. بخوان به خاطر من. این ها گفتنی نیست. می تواند بگوید درسِ، مقید، درسِ به خاطر من را. به خاطر این که من خوشحال بشوم، درسِ به خاطر خوشحال شدن من را، هر دو را، امر به هر دو، درس به خاطر خوشحال شدن، به مرکب امر بکند. بگوید بیار. من هم که بیارِ پدرم را امتثال می کنم، این طور می گویم: گفت درس بخوان به خاطر من. چشم. امتثال می کنم. امر کردی که درس بخوان به خاطر من. من این امرت را امتثال می کنم. این امرت را. نه ان به خاطر. این امر به مرکب را من امتثال می کنم. ملاحظه بفرمایید فکرش بکنید ببینید می شود گفت.