بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مساله ثالثه بود. سقوط واجب به فرد محرم. مقتضای اصل لفظی چیست و مقتضای اصل عملی کدام است.
بحث تمام شد در مرحله اول. مقتضای اصل لفظی. لکن یک کلمه ای از مرحوم اغاضیاء باقی مانده است.
مرحوم اغاضیاء فرمود که این جا واجب به فرد محرم ساقط می شود. نه از باب شمول خطاب بلکه از باب حصول ملاک. مرحوم اغاضیاء فرمود که حتی امتناعی بشویم، چون ملاک امر به فرد محرم حاصل می شود، امر ساقط می شود. بالاتر. این که می گویم، تکرارش می کنم، یک نکاتی، حق ایشان اداء نشده است. بالاتر، فرموده حتی اگر نسبه بین امر و ان فرد محرم، عام و خاص مطلق باشد، من وجه که هیچ چی، مطلق هم اگر باشد، باز فرموده که ان واجب به ان فرد محرم ساقط می شود به خاطر حصول ملاک. ملاک را از کجا کشف کرده ایشان. تمام کلام همین جا هست. نکته بحث این جا هست. از کجا کشف کرده است که نماز در دار غصبی، ملاک دارد. با این که امر ندارد. امتناعی هستیم. از کجا کشف ملاک کرده است. این را خوب بیانش نکرده بودیم. وجهش هم این بود که کلامش این جا یک خورده ابهام داشت، رفتیم کلام تفصیلی ایشان را در بحث اجتماع امر و نهی پیدا کردیم، و دیدیم که نه. حقش اداء نشده است. ایشان ادعاء دارد که اگر متعلق امر و نهی واحد باشد، مثل اکرم العالم. لاتکرم الفاسق. خب در عالم فاسق این ها با هم تنافی دارند. اکرم العالم می گوید اکرام کن. لاتکرم الفاسق می گوید اکرام نکن. در این جا فرموده که کشف ملاک ممکن نیست. در عالم فاسق امر ساقط است، تعارض است، کشف ملاک هم ممکن نیست. چرا. فرموده در جایی که متعلق ها واحد است، ان جا ارتکاز به وضوح محقق است که نمی شود یک اکرام هم امر داشته باشد، هم نهی داشته باشد. گفته این جا از قبیل قرینه متصله هست. نمی شود اکرام هم مصلحه داشته باشد، هم مفسده. پس از ان اولش ان اکرم، یا لاتکرم، ظهور اطلاقی برایش منعقد نمی شود. و لو منفصل است، ولی گفته که این جا از اول ظهور اطلاقی منعقد نمی شود. واجب است اکرام عالم، ان اکرامی که نهی ندارد. از اول به ذهن این می اید. چون که از اول ضیق است، کشف ملاک ممکن نیست. به خلاف ان جایی که متعلق امر و نهی دو تا باشد. یک صل و یک لاتغصب. ان جا گفته درست است که عقل حکم می کند به امتناع. نمی شود در دار غصبی، هم وجوب نماز باشد، هم حرمه غصب. ولی فرموده چون متعلق ها دو تا هستند، در ارتکاز واضح نیست. لذا محل اختلاف است. بعضی ها اجتماعی اند، بعضی ها امتناعی اند. واضح نیست. برای صل اطلاق منعقد می شود. واجب است نماز، اطلاق دارد. حتی در دار غصبی. لاتغصب. حرام است غصب حتی در ضمن نماز. گفته ان جا اطلاق منعقد می شود. خب این یک مرحله بحثش هست که نگفته بودیم. حالا که اطلاق منعقد شد، مشکله این است که این اطلاق صل، حجیه ندارد، به خاطر این که ما امتناعی هستیم، لاتغصب را مقدم داشتیم بر صل، حجیه ندارد. فرموده درست است که اطلاق صل حجیه ندارد، و لکن فرموده که این صل چند تا اطلاق دارد. چند تا ظهور دارد. یک اطلاق دارد که صل می گوید نماز به نحو مطلق مراد من هست. اراده مبرزه. یک اطلاق دارد که صل می گوید این که بهت گفتم نماز مطلقا واجب است، در نماز مطلقا ملاک است. از همین وجوب. اطلاق ماده نه. اگر می بینید در عباراتش اورده اطلاق ماده، مرادش این است، می خواهد بگوید ماده اطلاق دارد، ضیق نشده به ان حکم عقل. ولی ملاک را از اطلاق هیئه می فهمند. این را تصحیح بفرمایید. ایشان می گوید، حالا حداقل، گفته چند ظهور، دو تا ظهور ما داریم. دو تا ظهور مطلق. وجوب دارد نماز مطلقا. فرض این است که ان مقید لبّی، کالمنفصل است. ضیقش نکرد. ماده اطلاق دارد. واجب است نماز مطلقا، طلب می کنم از تو نماز را مطلقا، دو تا اطلاق دارد. یک. مطلقا این نماز مراد من است. چون قید نیاوردم. گفتم صل. مطلقا نماز ملاک دارد. دو تا می گوید ظهور دارد. بعد که لاتغصب امد، شما امتناعی هستید، لاتغصب را مقدم داشتید، این لاتغصب ان ظهور اولی را از حجیه می اندازد. این که مراد من باشد، با لاتغصب نمی سازد. هم بگویم غصب حرام است، مبغوض من است، هم بگویم نماز بخوان، مراد من است. گفته که لاتغصب ان ظهور در مراد را، اراده مبرزه را از حجیه می اندازد. اما ظهور صل در این که می گوید هر نمازی ملاک دارد، وجوبش، وجوب هر نمازی می گوید ملاک دارد، نه، این به حال خودش باقی هست. ایشان کلامش، این ها را از هم جدا بکنید، ربطی به داستان عدم تبعیه دلاله التزامی ندارد. ان مبنای نائینی هست. این ها را به هم خلط نکنید. ایشان می گوید از اول مدلول مطابقی، دو تا مدلول مطابقی داریم. ببخشید. از اول می گوید دو تا مدلول داریم. یک مدلول می گوید این…دو تا منکشف می گوید. ان که واجب است نماز، خب این مستعمل فیه ما هست. دو تا منکشِف در عرض هم داریم. یکی می گوید طبیعه نماز مراد من است. چون گفتم، طلبش کردم. چون طلب کردم، می گوید کشف می کند مراد من هست. دوم کشف می کند که نماز مطلقا ملاک دارد. ان کاشف اولی از حجیه می افتد. کاشف دومی، در طول نیستند ان ها، این ها در عرض اند، می گوید به حال خودش باقی می ماند. دو تا منکشِف داریم. یکی اش از بین رفت. یکی دیگر به حال خودش باقی می ماند. می گوید اصلا…من این را ازت می خواهم، می گوید این مبرِز دو چیز هست. ان اراده دارم، ان هم مدلول مطابقی نیست. این ها شما صل را مدلول مطابقی اش، در نسبه ایقاعیه اسمش را می گذاشت اگر یادتان باشد. نسبه طلبیه ایقاعیه. در این استعمال کردی. این مدلول مطابقی هست. این مدلول مطابقی، دو تا منکشِف دارد در عرض هم. یک منکشف دارد که این مراد من هم هست. دوستش دارم. یکی هم این است که این ملاک دارد. این داستان تبعیه و عدم تبعیه، ربطی به حرف اغاضیاء ندارد. تلاش مرحوم اغاضیاء به این بود که بگوید این قرینه لبیه، کالمنفصل است. ماده را به اطلاقش باقی بگذارد. همین که ماده به اطلاق باقی ماند، طلب ماده مطلقه می گوید کاشف از دو چیز است. یک کشفش از حجیه افتاد. یک کشف دیگرش نه. وجهی برای سقوطش از حجیه نیست. این است که مرحوم اغاضیاء فرموده که ما می توانیم از صل، در جایی که عنوان ها دو تا باشد، قرینه منفصله باشد، از طلب صلاه، نه از خود صلاه، از طلب صلاه مطلق، طلب انشائی، از طلب صلاه مطلق، ما دو چیز را حداقل کشف می کنیم که یک کشف ما حجیه ندارد. کشف دوم به حجیه اش باقی هست.
این را می خواستیم بگوییم. مرحوم اغاضیاء درست است اطلاق ماده را هم در کلماتش اورده، ولی از اطلاق ماده، این غلط بود که ما نسبه دادیم، از اطلاق ماده کشف ملاک نمی خواهد بکند. از طلب ماده مطلقا، از هیئه. هیئتی که تعلق گرفته به ماده مطلقه. ماده را می گوید مطلق است. چون اگر ماده مقید شد، کشف از ملاک ضیق می شود. مرحوم اغاضیاء کشف را از طلب ماده، طلب ماده مطلقه ادعاء می کند. این که ان طور بیان کردیم، ان بیان ناقص بود.
این فرمایش مرحوم اغاضیاء.
و لکن اشکال ما باقی هست.
ما دو تا اشکال داریم.
اولا، این را بیانش نکردیم، در نوشته این اشکال را نوشتیم، اولا همان طور که طلب ماده مطلقه، کشف می کند، قبول کردیم، کشف می کند از ملاک مطلق، از مصلحه مطلق، ان طرف هم طلب ترک ماده مطلقه، نهی، ان هم کشف می کند از مفسده غالبه. مقدم هم شده است. عیب ندارد. شما می گویی این جا ما دو تا منکشِف داریم. سلمنا. دو تا منکشف است. همان طور که منکشف اول شما، مراد بودن، از حجیه ساقط است، ملاک دار بودن هم از حجیه ساقط است. نهی در ان طرف می گوید مفسده غالبه دارم من. او مصلحه اش به درد نمی خورد. مقدم شدم بر او.
س:
ج: مصلحه مغلوبه کافی هست…یعنی اثر ندارد…ان کاشفیه دارد که مفسده غلبه بر…او مغلوبه هست…نهی که مقدم شد، نهی دو ..
نهی هم دو تا منکشف دارد. یکی این که این فعل مراد من نیست. یکی این که این فعل ملاک مبغوضه دارد. حداقلش.
س:
ج: وقتی نهی می کند، مقدم هم هست، وقتی نهی می کند، تابع ملاک است، باید مفسده غلبه پیدا کند تا این فعلی بشود…وقتی نهی در یک جا…این را خودش هم در باب اجتماع امر و نهی گفته است. همین طور هم هست. اگر در یک جایی امر و نهی با هم تعارض می کنند، نهی مقدم می شود، ایا کشف می کند که مفسده غلبه پیدا کرده…پس مصلحه مغلوبه است. مصلحه مغلوبه به چه درد می خورد. مصلحتی که مغلوب مفسده نهی شده است که نمی تواند مسقط بشود….در باب اجتماع امر و نهی، این ها تزاحمی هستند. ولی مرحوم اخوند، مرحوم اغاضیاء می گویند وقتی نهی مقدم شده، اصلا همین جا هم غلبه و مغلوب را اورده است، وقتی نهی مقدم شد، از تقدم نهی کشف می کنیم که مصلحه مغلوبه است، مفسده غالبه است. اگر مساوی بودند که معنی نداشت این مقدم بشود…پس شما قبول دارید مصلحه مغلوبه است. مصلحه مغلوبه که نمی تواند مسقط واجب باشد….ان مفسده غالبه، این مصلحه را از تاثیر انداخت یا نیانداخت.
خب این اولا. که همان طور که در ناحیه امر، یک منکشفی داریم که مصلحه دارد، در ناحیه نهی هم یک منکشفی داریم که او مفسده غالبه دارد. مفسده غالبه بر او غلبه پیدا کرده است. ان وقت باید دوباره یک بحثی را بکنیم که، واضح دیگر نیست، باید یک بحثی را بکنیم ایا می تواند مصلحه مغلوبه مسقط واجب بشود. این که ایشان ادعاء دارد مصلحه مغلوبه، مصلحتی که مفسده بر او غلبه پیدا کرده است، مسقط واجب است، این خلاف اطلاق واجب ما هست. این اولا.
ثانیا ان اشکال دومی که ما عرض کرده بودیم، ان هم اشکال عوض نشده است. ان اشکال تمام است. و ان اشکال این است که این که ایشان ادعاء می کند ما دو تا منکشف داریم، در عرض هم، خطاب از دو چیز کشف می کند، یکی از این که اراده دارد، اراده نفسانی، طلب نفسانی دارد، و یکی هم این که این ملاک دارد، در عرض همین دو تا منکشِف می شود للخطاب ظهورات. این که ایشان این ادعاء را کرده، می گوییم نه. این هم نادرست است. ما قبول نداریم، همین، بحث سر همین جا هست، ما قبول نداریم که کشف ملاک به نفس خطاب است. این که طلب کرد این را، این کشف می کند پس این ملاک دارد، نه. ما این را باورمان نیست. اگر طلب کرد شیئی را، کشف کرد مراد من هست، پس ملاک دارد. ملاک، همان طور که دیگران هم، این مختص به ایشان است که این طور صحبت می کند. دیگران همین طور می گویند. می گویند کشف ملاک در طول کشف اراده است. ما ملاک را از مجرد طلب کشف نمی کنیم. بزنگاهش همین جا هست. ما ملاک را از مجرد طلب کشف نمی کنیم. این که طلب کرد گفت بیار، مطلقا گفت بیار، پس مطلقا ملاک دارد، می گوییم نه. باید ببینیم که مرادش چه مقدار است. اگر مرادش ضیق است، پس معلوم می شود ملاک هم ضیق است. ملاک تابع مراد جدی هست. ما ملاک را از وجوب، نه انشاء وجوب، از وجوبی که مراد مولی هست، کشف میکنیم. اگر دلالت کلامی بر مراد مولی سقوط کرد، ما ان جا می گوییم نه. کشف ملاک هم ممکن نیست. اگر به قرینه منفصل، فهمیدیم که صل اطلاقش مراد جدی نیست، پس نمی توانیم بگوییم که صل مطلقا ملاک دارد. همین. بزنگاه همین جا هست. ایا کشف ملاک در طول مراد است. مراد جدی. ما این ادعاء را داریم. می گوییم ما ملاک را از خطابات که نمی فهمیم. خطابات چه کار به ملاکات دارد. خطابات، حکم را برای ما می رساند. بعد که حکم صاف شد، مراد جدی چیست، از باب این که مراد جدی تابع ملاک….مراد جدی تابع ملاک است نه مراد استعمالی. مراد جدی تابع ملاک است، پس اگر مراد جدی عام است، ملاک هم در عام است. اگر مراد جدی در خاص است، پس ملاک هم در خاص است. ادعاء ما این است که انکشاف ملاک از ما هو المراد است لامن نفس الخطاب است. همین را رویش فکر بکنید. ادعاء مشهور اصلا. همه همین طور می گویند. لذا مرحوم نائینی امد از راه دلالت التزامی می خواست یک پیچی بدهد، مساله را حلش بکند. یا دیگران که انکار می کنند مثل مرحوم اقای خوئی مرحوم اسدمحمدباقر می گویند نه. کشف ملاک، تابع ما هو المراد جدا. ان که جدا اراده کردیم، معلوم می شود که ملاک دارد. اما ان که استعمال کردی، دلالت دارد که ان هم ملاک دارد، نه. ان دلالتی ندارد. لذا فرمایش مرحوم اغاضیاء را و لو تصحیح کردیم امروز، یک سر و صورت بیشتری بهش دادیم، و لکن در نهایه، البته این که من عرض می کنم، خیلی هایش هم در کلمات مرحوم اسدمحمدباقر هست، ملاحظه کرده باشید، فرمایشی هست که قابل قبول نیست.
هذا تمام الکلام در مقتضای اصل لفظی.
تحصل مقتضای اصل لفظی چیست. خطابی داریم به طبیعتی، ایا ساقط می شود به فرد محرم یا ساقط نمی شود. مقتضای اطلاق خطاب اگر گفتیم…این را عیب ندارد تکرارش بکنیم.
بحثی که شد این بود که ایا ما اجتماعی هستیم، یا امتناعی هستیم. اگر اجتماعی شدیم، تعلق تکلیف به جامع اشکالی ندارد. تعلق گرفته تکلیف به جامع نماز. حتی جامع در ضمن قصر. چون اجتماعی هستیم، می گوییم عیبی ندارد. تعلق تکلیف به جامع بناء بر اجتماع، مانعی ندارد. بناء بر امتناع، مشهور، این که می گویم مشهور یک نکته ای دارد، مشهور می گویند که نه. تعلق تکلیف به جامع، محال است. نمی شود ان نماز در دار غصبی هم امر داشته باشد. متعلق صل، ان نماز را هم شامل بشود. این محال است. امتناعی ها می گویند تعلق تکلیف به جامع محال است.
خب نکته بدی نفرمودند بعضی ها که در حقیقه بحث ما ربطی به جواز اجتماع امر و نهی ندارد. بحث ما مربوط به ان جا نمی شود. چرا. چون بناء بر جواز اجتماع، شما گفتید امر ساقط می شود به فعل محرم. ان جا لبّش به فعل محرم نیست. شما اجتماعی هستید. می گویید این هم واجب است، هم حرام است. پس صل که سقوط می کند، به خاطر متعلق امرش را اوردی. سقوطش به فعل محرم نیست. الان نکته سقوط چی هست. چرا صل ساقط می شود. صل به چی ساقط شد الان. می گوییم صل ساقط شد به فرد محلل. درست است همراه این فرد محلل، یک فرد محرمی، یک جهه حرمتی هم بهش ضمیمه شده است. اجتماعی ها، بناء بر اجتماع جائز است، تعبیر صحیح ترش این است که بناء بر اجتماع از محل بحث خارج است. خارج باید باشد. بحث ما این در حقیقه می شود. اگر امری تعلق گرفت به فعلی، آن فعل، فرد محرمی داشت، ان فرد محرم ما نتوانستیم مصداق این مامور به بکنیم، نتوانستیم…فرد محرم است، مصداق این نتوانست بشود، هل یسقط این امر به ان فرد محرم که مصداق این نیست. او لایسقط. این است که منحصر می شود بحث سقوط به استیفاء ملاک که اغاضیاء این تلاش را دارد می کند. منحصر می شود سقوط واجب به فرد محرم، منحصر می شود به ملاک. از باب این که ملاک را تحصیل کرده است. فرد نیست. بناء بر جواز اصلا فرد واجب است. فرد محرم نیست. بناء بر امتناع یا موارد دیگری که پیدا بشود، فردیه بر این واجب ندارد. فرض کلام این است تعلق گرفته است امری به طبیعتی. یک فردی را می اوریم. ان فرد، فرد این واجب نیست. اگر فرد واجب بود، سقوط به فرد واجب بود. مثل اجتماعی ها. ان فرد فرد این واجب نیست. ایا مسقط است یا نه. فرد ذات است. بما هو ذات هست. بما هو واجب، فردش نیست. هل یسقط. ملاک سقوط، جهه سقوط می شود وفاء به ملاک. ایا وافی به ملاک هست یا نه. صل می گوید من هستم. چه فرد محرم را بیاوری یا نیاوری. مقتضای اطلاق صل عدم سقوط است. صل می گوید وجوب هست چه نماز در دار غصبی را بیاوری چه نیاوری. بیاوری هم باز من می گویم صل. چون فرد من را نیاوردی. فرد واجب را بیاورید، انطباق قهری، الاجزاء عقلی. بحث نداریم. چون فرد ان نیست، بر او منطبق نیست، خب …واضح است بدیهی هست تا فرد واجب را نیاوردی، خطاب ساکت نمی شود. می گوید بیار بیار. مگر محصل ملاک را بیاوری. محصل ملاک هم فرع بر این است که احراز ملاک بکنی. و چون احراز ملاک میسر نیست، خطاب صل، مقتضای اطلاق صل، اصل لفظی، مقتضای اطلاق صل، مساله ثالثه پر واضح است، از ان دو تا مساله دیگر، واضح تر است. مقتضای اطلاق صل، این است که بیار. و لو بعد فرد الحرام. اصل تعبدیه است. اصل عدم توصلیه است. در این مساله ثالثه فقط یک حرف نائینی بود که نکته اضافی داشت گفته حتی علی الاجتماع. چون حسن فاعلی را اورد. گفتیم این ها فائده ای ندارد. یک حرف اغاضیاء بود گفت که ساقط می شود حتی علی الامتناع به ملاک. یک حرف اخوند بود که گفت ساقط می شود به ملاک در خصوص توصلیات. نه. وجهی برای سقوط …سقوط به خطاب که قطعا این جا جا ندارد. در ان مسالتین، جا داشت کسی اطلاق را…این جا جای تمسک به اطلاق برای سقوط نیست. اطلاق صل می گوید نماز را بیار چه در ضمن فرد محرم اوردی چه نیاوردی. نائینی امد از ان طرف توسعه داد. اغاضیاء از این طرف. اخوند باز ضیق تر. نه. نه حرف نائینی مشکل ساز بود، نه حرف اغاضیاء حل مشکل کرد. اطلاق صل در ان جایی که فرد محرم باشد، اطلاقش به حال خودش باقی است.
س:
ج: فرد ذات…لذا گفتم اگر سقوط باشد، به ملاک است. ملاک هم یکی راهش راه اغاضیاء بود یکی راه اخوند بود….این نماز از ان حیث که نماز هست، حرام نیست….اغاضیاء هم جامع را تصویر نکرد. گفت امر ساقط است نسبه به جامع. منتهی در فرد گفت ملاک است….جامع محال است. همه شان می گویند محال است غیر از این که الان گفتم مشهور، یکی مرحوم اسدمحمدباقر اشاره کرده، خواهیم گفت. همه می گویند، فردیه برای مامور به را همه منکر اند در این مساله. تعلق امر به جامع را همه منکر اند. نائینی بالاترش هم گفت…
س: چه عیبی دارد که مولی بگوید یا متعلق خطاب من را بیار یا ملاکش را تحصیل کن.
ج: عیبی ندارد. قطعا ملاک طرف عدل تخییری نیست. در واجبات ملاک در سلسله معالیل است. تحصیل ملاک این ها بافیدنی است.
و اما اصل عملی. مقتضای اصل عملی چیست، خب معلوم شد دیگر در دو تا مساله قبل که ما سراغ برائه می رفتیم، ما تعلق امر را به جامع تصویر می کردیم. بعد می گفتیم دوران امر است بین تعیین و تخییر که مثل اقای خوئی مثلا در مساله اول قبول نداشت. در مساله دوم قبول داشت. مرحوم نائینی نه در مساله اول جامع را قبول داشت، نه در مساله دوم. مستقیم رفت سراغ استصحاب و اشتغال. این مساله سوم هم تعلق امر به جامع مجال ندارد. لذا دوران امر بین تعیین و تخییر این جا جا ندارد. اگر که سقوطی باشد، از جهه ملاک است. ملاک خواسته باشد مسقط تکلیف بشود، این به احد نحوین است که قبلا هم گذشت. یا به این است که از اول امر تعلق بگیرد، فعلی بشود بقاءً او محصِّل ملاک بشود، بقاءً این مسقط ان امر بشود. یا از اول، نحوه دوم، از اول تکلیف مشروط بشود نماز بخوان، مشروط به این که اگر ملاکش را تحصیل نکنی. که این ها گفتنی نیست. یک راهش هم این است. خب نماز بخوان اگر ملاکش حاصل نشود. بعد در ضمن فرد حرام ملاکش حاصل می شود و امر از اول فعلیه ندارد مثلا. گفتیم که به دو نحو می شود، به نحو شرط متاخر به نحو شرط مقارن. به نحو شرط متاخر گفتیم مجرای برائه است. نماز واجب شده، شک دارم وجوب نماز مطلق است، حتی در نماز در دار غصبی را بیاورم، باز هم وجوبش هنوز هم هست. اطلاق دارد. یا نه. اطلاق ندارد. مشروط به این است که ان محصل ملاکش را شما نیاوری. مشروط به شرط متاخر که اگر ان را در ظرف خودش بیاوری، این از اول وجوب ندارد. از اول دوران امر است بین این که وجوب مطلق است یا وجوب مشروط است. فرض بعدی هم این بود…خب گفتیم این مجرای برائه است. اطلاق به اصطلاح کلفه زائده است. برائه می گوید وجوب مطلق ندارد. نحو دوم هم این بود که می گفتیم وجوب الان هست. الان شرطی ندارد. گفتیم عرفی اش هم همین است. وجوب الان هست. بعد شما یک فعلی را که می اوری، اگر محصل ملاک باشد، رافع وجوب است. بقاء رافع وجوب است. از وجوب شرطی ندارد. اگر این طور گفتید که گفتیم این طور عقلائی تر است و ان شرط متاخر را ما گفتیم در شریعه به ان کیفیه نیست و لذا نائینی هم ان طور اصلا مطرح نکرده است. طبیعی اش همین است که الان واجب می کند نماز را. بعدا شما اگر محصل ملاک را اوردی، از مطلوبیه می افتد.
س: یعنی اطمینان داریم شرط متاخر نداریم.
ج: نه. این ها، تقنین این طور نیست. این منبه اش همین بود که فقط اسدمحمدباقر مطرح کرده بود. دیگران این حرف ها را نمی زدند.
خب حالا اگر این طور شد وجوب بالفعل است. بعد شما نماز را در دار غصبی اوردی. خب شک می کنی که ایا این محصل ملاک هست، که رافع وجوب باشد بقاء. یا محصل ملاک نیست، خب شک کردی در این که محصل ملاک است یا نه، همان داستان می اید. استصحاب بقاء وجوب. بناء بر این که استصحاب در شبهات حکمیه جاری باشد. مثل مرحوم نائینی گفت استصحاب می کنیم. و اگر استصحاب را قبول نداشتی، نوبت می رسد به قاعده اشتغال که باز مرحوم اسدمحمدباقر قبول نداشت. ما گفتیم هر دو تاش درست است. هم استصحاب داریم هم قاعده اشتغال. یقین داریم به حصول تکلیفی. شک داریم در بقاء ان تکلیف. یقین…درست است الان هم شک در ثبوت داریم. راست می گویید. ولی شک در ثبوت تکلیف فی هذا الان بعد از نماز در دار غصبی، درست است شک در ثبوت است، ولی چون این شک در ثبوت، مسبوق است به علم به ثبوت، این قبلا یقینا بود، عقل، عقلاء، این جا حکم به اشتغال می کنند و می گویند نه. اشتغال…اشتغال یقینی یستلزم فراغ یقینی دیگر این پرواضح است. یقینا یک نمازی سر ظهر دامن گیر من شد. رفتم در مکان غصبی نماز خواندم. شک دارم که رافعش امد یا نه. به نظر ما پر واضح است. چه طور شده مرحوم اسدمحمدباقر تشکیک می کند. از ان طرف می اید نمی دانم حق مولویه و ان را تثبیت می کند، برائه عقلی را انکار می کند و این جا که باز می اید قاعده اشتغال را انکار می کند، با هم سازگاری ندارد. نه. نه ان طور، نه این طور که دوباره بیاییم بگوییم که….شاید قاعده اشتغال را روی مبنای قوم منکر می شود. روشن نیست عبارتش. ولی با ان حق الطاعه ای که ایشان تثبیت کرده در بحث برائه، حق الطاعه را اگر ملاحظه کنیم، این جا پرواضح است که یک تکلیفی دامن گیر من شد. شک دارم از زیر بار تکلیف خارج شدم یا نه. حق الطاعه اقتضاء می کند که ما این را مجددا بیاوریم. در ذهن ما قاعده اشتغال پرواضح است. دیگر نشد. اشاره کرده ایشان تعلق تکلیف را به جامع بناء بر امتناعی. یک چیزی را گفته. می گذاریمش برای باب اجتماع امر و نهی. وقت تمام شد. ان شاء الله روز شنبه یقع الکلام در مساله رابعه التعبد و التوصلی در علم اصول و کلام مرحوم اخوند را مطالعه بفرمایید ان شاء الله شنبه وارد بحث کلام مرحوم اخوند بشویم.