اصول ـ جلسه ۱۲۱ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در امر رابع بود که مرحوم اخوند فرمود بین مساله ما، الاتیان بالمامور به علی وجهه هل یقتضی الاجزاء و بین دو مساله دیگر، فرق است.

یک مساله مساله مره و تکرار است. ما این طور معنی می کنیم کلام مرحوم اخوند را که فارق بین مساله ما و مساله مره و تکرار در جهه مبحوث عنها هست. نه این که فارقش از جهت موضوع است، موضوع در مره و تکرار امر است، در این جا اتیان است. نه. بعضی ها این جا هم موضوع را امر قرار دادند. نه از ان جهت که ان جا مساله لفظی هست، این جا مساله عقلی هست. نه. بعضی ها هم این جا باز مساله را لفظی قرار دادند. گفتند عقلی نیست. این است که و لو این ها را هم اورده است مرحوم اخوند، فرموده در مساله ما موضوع اتیان است، ان جا امر است، ان جا دلالت است، این جا اقتضاء عقلی هست، این ها را هم اورده است، ولی آهنگ کلامش و اصل کلامش این است که جهت مبحوث عنها با هم تفاوت دارد. در مساله مره و تکرار بحث از جهت حدود مامور به است. جهت مبحوث عنها این است که حدود مامور به ایا مره است یا مرات است. به خلاف مسالتنا. جهت مبحوث عنه در مسالتنا حدود مامور به نیست. جهت مبحوث عنه این است که مامور به را بیاورد، بعد از این که تعیین شده است حدودش، ایا مجزی هست یا نه. این است که می گوید این مساله، متفرع بر ان است. ان جا اگر مره ای شدی، اتیان مامور به در این جا به این است که یک بار بیاوری، این جا مامور به را اوردی. بعد بحث می کنیم یجزی ام لا. اگر تکراری شدی، مامور به در این جا می شود کرات. اتیان مامور به کرات، یجزی ام لا. جهت مبحوث عنه در دو تا مساله متفاوت است گرچه به ظاهر از نظر عملی با هم یکی هستند. اجزائی ها مطابق با مره می شود. عدم اجزائی ها مطابق با تکرار می شود. ولی ملاک ها فرق می کند. اجزائی ها که می گویند مره، از یک ملاک می گویند، مره ای ها که در ان جا می گویند مره، به یک ملاک دیگری می گویند. ان جا می گویند مره، می گویند چون مامور به طبیعه است، طبیعه به یک بار محقق می شود. این ها که می گویند مره، می گویند چون که بعد از این که مامور به طبیعه شد و طبیعه به مره محقق شد، فلامجال لبقاء الامر. ملاک مره بناء بر اجزاء متفاوت است با ملاک مره ان جا. ان تکراری ها در ان جا می گفتند، اگر می گفتند تکرار، می گفتند که تکرار از باب این است که امر مثلا می گوید چند بار بیار. از این باب. تعدد مطلوب. این جا عدم اجزائی ها که می گویند مجزی نیست، از باب این است که امر باقی مانده است. ملاکش حاصل نشده است. مطلوب اصلا حاصل نشده است. این است که ملاکش با هم فرق می کند.

یک کلمه ای را این جا مرحوم اخوند دارد که ما در نوشته نوشتیم که ظاهرا این جمله اشتباه است. این جا دارد تکرار به نفس لفظ. ان اگر قائل به تکرار شدیم به نفس لفظ او بدلیل خارجی. این اشتباه مرحوم اخوند است. مرحوم اخوند فکر می کرده است که در بحث فور و تراخی دارد صحبت می کند. در فور و تراخی بود که یک بحث این بود که فور به نفس لفظ، یک بحث این بود که فور به دلیل اخر. سارعوا. در تکرار کسی نگفته است تکرار به دلیل اخر. این عبارت مرحوم اخوند را شما فکرش بکنید. در ذهن ما این است که این…یعنی در فضای فور و تراخی دارد صحبت می کند.

س:

ج: اصلا به دلالت اخری جا نداشت….می گوییم بعد از مره، متفرع است. وقتی متفرع است، معنایش این است که لزوم ندارد….می گوید تکرار هم بکنی باز هم تکرار فائده ای ندارد. دوباره باید تکرار بکنی….نه این که همه اش. تکرار ان. دوباره تکرار کن….تکرار یک بار….در مره هم اجزاء یکی می شود با مره. در مره هم گفته….

خب این است که فرموده فارق بین دو مساله واضح است.

و کذا فرموده فارق بین مسالتنا و مساله تبیعه القضاء للاداء ان هم از همین قبیل است فارقش. فارقش اختلاف جهه مبحوث عنه است.

یک مساله ای هست. در قدیم این مساله پررنگ تر بوده است. الان دیگر از مسائل منسوخه شده است. خیلی در اصول فعلی مطرح نیست. ایا قضاء تابع اداء است ام لا. یعنی همان دلیلی که دلالت می کند بر وجوب اداء، همان هم می گوید قضاء واجب است. تبعیه الاداء للقضاء یعنی مستفاد از خطاب موقت، اقم الصلاه من دلوک الشمس الی ان تغیب الشمس، مستفاد از دلیل موقت، دو تا مطلوب است. اصل فعل را می گوید بیار، اقم الصلاه. و در وقت بیار، مطلوب دوم. بعد اگر در وقت نیاوردی، همان خطاب اول می گوید خارج از وقت، من گفتم طبیعه را بیار، طبیعه را نیاوردی هنوز. تبعیه القضاء للاداء یعنی همان دلیل موقت، دو تا مطلوب را ثابت می کند. اصل فعل را فی ای زمان باید بیاوری. و یکی هم باید در وقت بیاوری. خب در وقت نیاوردی، مطلوب اول به حال خودش باقی هست. در مقابل گفتند نه. قضاء تابع اداء نیست. مستفاد از خطاب موقت، یک مطلوب بیشتر نیست. نماز ظهر و عصر الی غروب الشمس. اما ذات نماز واجب است، از این به دست نمی اید. این است که گفتند ان القضاء بامر جدید. امر جدید می خواهد. ان امر اول برای اثبات وجوب قضاء، کفایت نمی کند.

مرحوم اخوند فرموده فارق بین مساله ما و مساله تبعیه، خودش هم اصلا این مساله را فقط اشاره کرده است در مباحث اتیه، یک مساله مستقلی قرار نداده است. این منسوخ شده است. واضح است که قضاء تابع اداء نیست. ولی حالا یک مساله ای بوده است. فارق بین مساله ما و مساله تبعیه القضاء للاداء فارقش باز اختلاف جهه مبحوث عنها هست. در مساله تبعیه القضاء للاداء، بحث از حدود مامور به است. از مفاد خطاب است که ان خطاب موقت، چه مقدار برای ما عهده می اورد. ایا دو تا عهده می اورد یا یک عهده می اورد. ان جا هم بحث از حدود مامور به است. به خلاف مسالتنا هذه که بعد از فراغ از حدود مامور به است. این جا دیگر ان مساله اشتراک این ها در مقام عمل، تشابه این مساله با ان مساله در مقام عمل را نیاورده است. پرواضح هم هست. این جا هیچ شباهتی…از نظر عملی هم هیچ شباهتی به بحث اجزاء ندارد. از نظر عملی شما اگر فعل موقت را در زمان اول نیاوردی، موضوعش نیاوردن است، اگر نیاوردی، ایا باید خارج از وقت بیاوری به دلیل اول یا نه. نیاوردی هست ان جا. اصلا ان جا هیچ ربطی به مساله ما ندارد. بهتر این بود که مرحوم اخوند اصلا این مساله را مطرح نمی کرد. اصلا تشابهی با هم ندارند. ان جا داستان نیاوردن است. اگر نیاوردی ایا باید در خارج وقت بیاوری. ان وقت می گویند اگر قضاء تابع باشد، باید بیاوری. تابع نباشد، واجب نیست. ان جا موضوع نیاوردن است، ربطی به مساله ما ندارد. بین المسالتین کمال المبیانه. هیچ مشابهتی نیست. وجه تشابهی بین این ها نیست تا بیاییم وجه افتراقشان را بیان بکنیم. این است که این مساله هم مشکلی ندارد.

بعد از این که مرحوم اخوند این امور را که راجع به تحریر محل نزاع است، در حقیقت مرحوم اخوند، محل نزاع را تحریر کرد. تحریر محل نزاع کرد. الاتیان بالمامور به علی وجهه یعنی چه، یقتضی یعنی چه، اجزاء یعنی چه، فرقش با مسالتین، فارقش چی هست. بعد از این ها وارد اصل مساله شده است.

فرموده است که در دو مقام باید بحث بکنیم. بحث اجزاء را در دو مقام مطرح کرده است.

المقام الاول.

مقام اول این است که اتیان به مامور به مجزی هست از امر خود ان مامور به. مامور به به امر واقعی را اوردید، نماز را که امر واقعی دارد، اوردید. ایا مجزی از امر واقعی اش هست یا نه. مامور به به امر ظاهری، استصحاب گفت این واجب است، اوردید. ایا مجزی هست از این امری که خود استصحاب اورده یا نه. امر خودش.

خب مرحوم اخوند فرموده است که واضح است اتیان به مامور به علی وجهه یقتضی الاجزاء از ان امر خودش. لاستقلال العقل بذلک. عقل مستقل است. می گوید وقتی مامور به را اوردی، دیگر امرت باقی نیست. واضح است.

این را امدند دو تا تقریب کردند برایش که درست هم هست.

تقریب اول این است که شما مامور به یک امری را که می اورید، قطعا ان امرش ساقط می شود. حالا…یک داستانی دارد در اثناء بحث می اید، امرش ساقط می شود یا داعویه امرش ساقط می شود. خلاصه عهده نداری. تعبد باقی نمی ماند. عهده نداری. حالا بعضی ها می گویند مشهور می گوید امر ساقط می شود. بعضی ها امدند گفتند امر ساقط می شود یعنی چه. امر کار شارع است. ساقط و این حرف ها معنی ندارد. داعویه اش. محرکیه اش. باعثیه اش. دیگر الان به شما نمی گوید بیار. حالا ان ها یک بحث هایی هست که در ابحاث اتیه خواهد امد. می گوییم عهده دیگر نداری. دیگر نمی خواهد دوباره بیاوری. دوباره همان مامور به را نمی خواهد بیاوری. چرا نمی خواهد بیاوری، چون وقتی که شما، تقریب اول….چون که بعد از این که مامور به را علی وجهه اورده اید، اگر خواسته باشد که امر بماند، باز هم عهده داشته باشید، یا باید از ان جهت باشد که مطلوب مولی حاصل نشده است که خلف است. فرض این است که مامور به علی وجهه را اوردید. یا از این باب است که مطلوب را اوردی، غرض حاصل نشده است. که یادتان هست مرحوم اخوند می گفت گاهی مطلوب را می اوری، ولی هنوز غرض حاصل نشده است، امر باقی هست. می گوییم این هم باز غلط است. چون فرض این است که شما مامور به را به جمیع خصوصیاتش اوردی. مامور به به جمیع خصوصیات، وافی است به غرض. اگر شما خصوصیات را همه را شرعی بدانید، مامور به مع الخصوصیات الشرعیه، وافی به غرض است. اگر وافی به غرض نبود که شارع امر نمی کرد. و اگر نه. بعضی خصوصیات را شرعی می دانید، بعضی عقلی، باز فرض این است که شما مامور به را با خصوصیات شرعی و عقلی اوردی. پس معنی ندارد که غرض باقی مانده باشد. این است که اگر بگویی هنوز امر باقی هست، چون غرض حاصل نشده است، این هم غلط است. می ماند شق ثالث. بگویید مطلوب حاصل شده است، غرض هم حاصل شده است، در عین حال هنوز امر باقی هست. این معنایش این است که معلول باقی هست بلاعله. این هم که مستحیل است.

برهان عقلی اوردند.

کلام اخوند می گوید عقل مستقل به اجزاء است. عقل واضح است که حکم می کند. این را بازش کردند که چه طوری. به چه تقریبی عقل می گوید که سقط امر. سقط فی العهده.

تقریب و تحلیلش این است که اگر خواسته باشد امر بماند، یا خلف است یا غلط است یا معلول بلاعله است.

بعضی ها تقریب دومی کرده اند. همین حکم عقلی را گفته اند که معنی ندارد بعد از این که ما مامور به را علی وجهه اوردیم، معنی ندارد. عند العقل امر ساقط است چون اگر بگویی امر باقی هست، لازمه اش طلب تحصیل حاصل است. اگر بگویی هنوز امر باقی هست، باید بگویید که مولی طلب کرده از ما تحصیل ان را که حاصل شده است. چرا. به خاطر این که ان را که شما اوردی، فرض این است که مامور به است به جمیع خصوصیاتش. اگر امر باقی باشد، احد الامرین است. یا همان را می گوید بیار، این طلب حاصل است. همان که حاصل شده است. اگر می گوید غیر او، فرد دیگر را بیار، فرد دیگر مامور به نیست. مامور به فرد دیگر نیست. مامور به ما ان طبیعه مع الخصوصیات بود که حاصل است. اگر بگویید فرد دیگر از طبیعه، این خلف فرض است. به فرد اخر ما امر نداریم که. به ان که امر داشتیم، او امده است. اگر امر هنوز باقی باشد، ما را به همان می گوید بیار، این طلب الحاصل است. به فرد اخر بگوید بیار، فرد اخر مامور به نیست.

س:

ج: طبیعه دیگر می شود فرد دیگر….شما از اول مامور به تان را معین بکنید. یک وقت می گویید مامور به من دو تا فرد است، خب یک بار اوردی، هنوز مامور به اورده نشده است. اتیان مامور به علی وجهه نیست. نه. فرض این است که مامور به ما طبیعه است به خصوصیاتی که بهش ضمیمه شده است. شما هم این طبیعه با این خصوصیات را اوردی. اگر امر خب هنوز باقی باشد، می گوییم این امر می گوید همان را بیار، همان را که اوردی، که مامور به بوده است، او که حاصل شده است. طلب الحاصل است. اگر می گویی غیر او را بیار، غیر او که امر نداشت. خلف است. شما از اول گفتید مامور به من طبیعه مع الخصوصیات است. طبیعه مع الخصوصیات محقق شد. این فرد اخر مامور به نیست. طبیعه هم باشد همین است. اصلا شما بگویید طبیعه. اگر گفت بیار طبیعه را. اصلا خصوصیات را هم بگذارید کنار. علی وجهه را. بیار طبیعه را. مامور به شما طبیعه است. شما هم طبیعه را اوردی. اگر امر خواسته باشد باقی بماند، ایا می گوید همان طبیعتی را که اوردی بیار. ان طبیعتی که اوردم، طلب حاصل است. اگر می گوید طبیعه را در ضمن فرد دیگر بیار، طبیعه در ضمن فرد دیگر امر ندارد. اصل طبیعه امر داشت. طبیعه در ضمن فرد اخر، امر ندارد. نکته ظریفی است. طبیعه تصورش ملازمه با تصدیقش دارد. می گویم ذات طبیعه حصل. طبیعه به قید در ضمن فرد اخر، او لم تحصل، ولی او امر ندارد….بناء شد واجد ملاک محقق شد….یکی اش خلف است، یکی اش محال است….اگر امر همان را که اوردم می گوید همان را بیار، این که طلب الحاصل است. یکی دیگر با قید دیگری، امر ندارد….یکی اش محال است. یکی اش امر ندارد….از باب این که خلف است، محال است.

خب این واضح است. این ها تقریبات، ان حکم عقل را می خواهند تقریب بکنند، تحلیل بکنند. امور واضحه ای هست. این ها را هیچ کسی شک ندارد. اگر متعلق امری را اوردی، خود ان امر ساقط است. جای بحث ندارد.

مرحوم اخوند که دیده در این مقام اول اصل مساله واضح است، کسی شک نکرده است، کسی بحث نکرده است، اورده یک بحث دیگری را مطرح کرده است و ان بحث مهمی است. در فقه مؤثر است. بحث تبدیل الامتثال. امتثال را ما تبدیل بکنیم به امتثال اخری.

در ضمن عباراتش به سه تا مطلب دیگر اشاره کرده است. می گوید ان ها از محل بحث خارج اند.

یکی امتثال بعد الامتثال. امتثال کردی، دوباره می خواهی امتثال بکنی. این از محل بحث خارج است. واضح است امتثال بعد الامتثال محال است، واضح است. به خاطر این که به امتثال اول، امر ساقط شد. دیگر بعد از امتثال اول، امکان ندارد امتثال دوم. الامتثال بعد الامتثال جای بحث ندارد.

کذا ضم الامتثال الی الامتثال ان هم بحث ندارد. کسی نماز خوانده است، امتثال محقق شد، امر ساقط، دوباره می خواهد یک نماز دیگر بخواند. این هم به علاوه او، امتثال بشود. معقول نیست. چون امر اول ساقط شده است. امتثال امکان ندارد.

الامتثال بعد الامتثال. ضم الامتثال، این دو تا با هم امتثال باشند. هر دو تا با هم امتثال باشند. این را در عبارات مرحوم اخوند، این هایی که من می گویم، نگاهش بکنید، موجود است.

الامتثال بعد الامتثال، ان امتثال مستقل باشد، این امتثال مستقل باشد، نه دو تایشان با هم امتثال باشند…

س:

ج: رفع ید نمی کنیم…..با رفع ید می شود. ان می شود تبدیل الامتثال. نه. فعلا الامتثال بعد الامتثال. ان امتثال در جای خودش باشد مستقلا امتثال. این هم مستقلا امتثال، محال است. ان امتثال قبلی در جای خودش باشد، این با او ضمیمه بشود، دو تایشان هم بشوند امتثال، این هم معنی ندارد.

سومی عبارت است از امتثال بعد هدر الامتثال. می گوید این باز لاریب فی امکانه. مولی گفت اب بیار. ما هم اب اوردیم، امتثال کردیم. ولی این را خودمان چپه اش کردیم. هدر کردیم امتثال را. خب بلااشکال جائز است، نه این که جائز است، واجب است از سر نو اب بیاوریم. الامتثال بعد هدر الامتثال الاول. این هم جای شبهه ندارد که ممکن است. الامتثال بعد هدر الامتثال.

س:

ج: ان ها گیر دارد. واضحش همین هایی هست که من مثال می زنم…خود مولی اگر اب ریخت، تمام است. می گویم به من چه. خودت ریختی. تو گفتی اب بیار. من هم اب اوردم. خودت ریختی.

و اما قسم چهارم محل بحث است. محل بحث تبدیل الامتثال بالامتثال است. تبدیل الامتثال بالامتثال همین که در میان مردم رائج است. می گویند ولش کن، ان که اوردیم، نه. رفع ید می کنند از امتثال بودن او. می گویند نشد. ولش کن. حالا از سر نو یک نماز دیگر بخوانیم. یک نماز خوانده است، به دلش نچسبیده است. می گوید ان نماز هیچ. حالا از سر نو یک نماز دیگر بخوانیم. تبدیل الامتثال بالامتثال.

ایا تبدیل الامتثال بالامتثال مثل هدر الامتثال است. این به دست من است. می توانم ان را…این خیلی اتفاق می افتد. غسل می کند. وسط غسل می گوید ولش کن. بذار از سر نو. هیچ. از سر نو یک غسلی بکنیم. تبدیل الامتثال بالامتثال یعنی رفع الید از امتثال اول، به جایش این را ان جا بگذاریم.

اصل داستان تبدیل الامتثال بالامتثال جائز است یا نه، ریشه فقهی دارد. در تکرار نماز فریضه، فردی خوانده است، بعد جماعه منعقد می شود، می گویند این از مصادیق تبدیل الامتثال است. مکلف می گوید که خب ما فردی خواندیم. ان هیچ چی. بیاییم حالا جماعه بخوانیم. روایه هم دارد. مستحب هم هست. بعد هم در بعضی از ان روایات دارد که و الله یختار احبهما. اصلا در ان روایات می گوید همین نماز دوم فریضه است. به نیه نماز واجب می خوانیم دوباره نه نماز مستحب. به نیه نماز واجب چهار رکعه نماز واجب می خوانم به جماعه قربه الی الله. واجب را قبلا خوانده ای، الان دوباره واجب را می خوانی. می گویند این از باب تبدیل الامتثال است. این به جای او هست. یعنی او از گردونه امتثال خارج می شود، این نماز واجب من می شود. تبدیل الامتثال بالامتثال قوامش به این است که مکلف رفع ید بکند از فعل سابق، بدل بکند. اصلا در خود تبدیل افتاده. او را بدلش بکند به این. این را جای او بگذارد یعنی او را از گردونه امتثال خارجش بکند. نه این که او هم امتثال است، باز هم من امتثال….این می شود الامتثال بعد الامتثال. نه….اگر جای بحث داشته باشد، ان جای بحث دارد که ما فعل اول را از امتثال بودن….

س:

ج: دومی را می گوید چون می گوید فریضه. فریضه وقتی هست که او را از گردونه…اگر او را از گردونه خارج نکنیم، این فریضه نمی شود. منتهی خدا لطف می کند، بهترینش را انتخاب می کند. و لو تو از گردونه خارج کردی ولی من همان را قبول می کنم. روایه می گوید همین دومی فریضه است. این دومی فریضه شدن به همین است….این ها امور عرفیه است. خود ما ها هم همین کار ها را می کنیم. در ذهنمان می گوییم نشد. او نه. او نه، در ارتکازمان نه، یعنی او امتثال نباشد. از سر نو یکی دیگر را می خوانیم به عنوان امتثال.

ایا تبدیل الامتثال بالامتثال ایا ممکن است یا ممکن نیست. مشهور بین علماء، این ها اتکاءشان به همان روایات است که خواهیم خواند. مشهور بین علماء این است که ممکن است. عیبی ندارد. بعضی ها مثل حاج شیخ اصفهانی، بعضی از اصولیون عقلیون که خیلی اهل دقت اند، ان ها می گویند نه. تبدیل الامتثال محال است. ان وقت باید ان روایات را بیایند توجیه بکنند.

مرحوم اخوند یک تفصیلی داده است. ان ذهن عقلی اش این را نمی تواند بپذیرد. از ان طرف هم روایاتی هست که ظاهرش جائز است. امده یک تفصیلی داده است که هم به عقلش پاسخ گفته باشد و هم ان روایات را حل کرده باشد. مرحوم اخوند در این که تبدیل الامتثال به امتثال جائز است، تفصیل داده است که ایا فعل اول، غرض اقصی را تامین می کند یا نه. هنوز غرض اقصی به حال خودش باقی هست. اگر فعل اول غرض اقصی را تامین بکند، گفته تبدیل دیگر معنی ندارد. تمام شد دیگر. چه طور می توانی تبدیل بکنی. مولی گفته است اب بیار، اب را هم بردیم و در دهانش هم ریختیم و عطشش رفع شد، تمام شد رفت دوباره ؟چه طور؟ تبدیل بکنیم. تبدیل امتثال مجال ندارد. غرض اقصی حاصل شد. و اما اگر غرض اقصی حاصل نشده است، گفته اب بیار، اب بیار من هم اب اوردم. ولی ان که گفته اب بیار، برای رفع عطشش هست. هنوز غرض اقصی که رفع عطش هست، حاصل نشده است. مامور به را اوردیم علی وجهه. گفت اب خنک علی وجهه را اوردم جلویش گذاشتم. الان دیگر امر ساقط شد. ولی هنوز غرض اقصی حاصل نشده است. غرض ادنی که تمکن از شرب ماء است، حاصل شده است. غرض ادنی مولی. تمکن پیدا کند از شرب لیرتفع عطشه. ولی غرض اقصایش هنوز حاصل نشده است. گفته است که این جا جای تبدیل الامتثال است. فورا عبد بگوید نه. این را نخورید. این قبول نیست. این باشد، می روم یک لیوان دیگر اب می اورم. تبدیل بکند امتثالش را به امتثال اخر. گفته است که عیبی ندارد. ملاحظه بفرمایید کلماتی که در این باره دیگران گفته اند. تامل بفرمایید.

ما معمولا سوم شعبان را هر سال تعطیل می کنیم. و بعضی ها هم معترض اند و اکثریه خوشحال اند. البته ممکن است اعتراض ان ها هم اثباتی باشد. این است که ما همچنان سوم شعبان را تعطیل می گوییم و تعطیل خواهیم کرد ان شاء الله روز چهارشنبه خدمت خواهیم رسید.