بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این بود که ایا اوامر و نواهی انحلال پیدا می کنند یا این که انحلالی در کار نیست.
معروف این است که نسبه به متعلقات انحلال نیست. اطلاق بدلی هست. نسبه به موضوعات انحلال هست و اطلاق شمولی ست.
مرحوم اسدمحمدباقر فرمود که وجه و نکته این مساله چیست. چرا در موضوعات انحلال هست، در متعلقات نیست. بیان کرد بیانی را که چندی قبل به مناسبت فرمایش مرحوم نائینی متعرض شدیم و بعدها هم در بحث نواهی به تبع اقای خوئی که مفصل این بحث را متعرض شده است، متعرض خواهیم شد. حالا به همان مقداری که فرمایش ایشان هست.
ایشان سر مطلب را مرکزیه متعلق و موضوع قرار داده است. جایگاه متعلق جایگاهی هست که اقتضاء شمول ندارد به خلاف مرکز و جایگاه موضوع، جایگاهی هست که اقتضاء شمول را دارد. گفته اختلافشان به اختلاف مرکزشان هست.
به این بیان که متعلق فرض وجود نشده است بلکه طلب شده است ایجادش یا ترکش. به خلاف موضوع، متعلق المتعلق، فرض شده است وجودش. اکرم العالم ایشان می فرماید در ان قضیه لبیّه، قضیه مأوّله، در ملفوظه که فرضی نیست. اکرم العالم گفته است. ولی لبّش، قضیه لبیه اش این است که اذا وجد عالم یجب اکرامه. همان فرمایش مرحوم نائینی ست که خطابات شرعیه بر می گردد به قضایای شرطیه. ایشان هم همان را قبول کرده. اکرم العالم یعنی اذا وجد عالم یجب اکرامه. خب اذا وجد گفته است…گفته اذا وجد، وقتی وجودها متکثر شد، ان یجب ها هم تکثر پیدا می کند. اذا وجد العالم یجب اکرامه اکرام فرض وجودش نشده. تکثر در ان جا معنی ندارد. ولی در ناحیه موضوع که عالم است، فرض وجود شده. اذا وجد عالم. خب وجود عالم تکثر پیدا می کند، این عالم وجود پیدا می کند، ان عالم، در نتیجه فیجب هم تکثر پیدا می کند.
گفته لمّش این است که در موضوعات انحلال است، در متعلقات انحلال نیست. لذا بالنسبه به موضوعات، تکرار لازم است. و نسبه به متعلقات، مره کفایه است.
این فرمایشی که ایشان فرموده.
و لکن در ذهن ما این است که این فرمایش درست نیست.
ما دو تا حرف داریم.
یک حرف این است که این که ایشان به تبع مرحوم نائینی و بعضی دیگر ادعاء کردند که متعلق المتعلق که اسمش موضوع است، او در قضیه لبیّه، در قضیه ذهنیه، واقعیه، او مفروض الوجود است. حرمت علیکم المیته یعنی اذا وجدت میته یحرم اکلها مثلا. اکرم العالم اذا وجد عالم یجب اکرامه. ما این ادعاء را نتوانستیم بپذیریم. گفتیم این خلاف ارتکاز است. چندی قبل هم همین ادعاء را تکرار کردیم. گفتیم مردم از اکرم العالم این معنی را نمی فهمند. شاهد اوردیم گفتیم ارتکاز بر این است وقتی می گویند حرمت علیکم الخمر، و لو الان خمر وجود ندارد، ولی الان احساس می کنیم که حرمت، فعلیه دارد. گاه گاهی ما همین که قدرت داریم خمر را ایجاد بکنیم، ممکن است در معرض بیاید، حرمت علیکم الخمر می گوید حرام است این خمر بر تو حرام است. ان وقت عقل می گوید چون حرام است، شما ایجادش نکن. اگر ایجادش بکنی، ممکن است مبتلی بشی، این کار را هم نکن. این را هم باز عقل به تبع فعلیه حرمت، حکم می کند. حرام است خمر ما در ارتکازمان این حرمت را فعلی می بینیم و لو خمری الان موجود نباشد.
این که ایشان فرموده متعلق المتعلق فرض وجود شده است، موضوع، فرض وجود شده است، می گوییم نه. ما فرض وجودی احساس نمی کنیم. فرقی بین اکرم العالم با تیمم بالماء. ایشان در تیمم بالماء امده گفته که ان جا فرض وجود نشده. این ها استظهارات است. فرقی نمی کند. در هیچ کدام از این ها ما فرض وجود را احساس نمی کنیم.
این که می گویند، معروف است، در مسلک مرحوم نائینی می گویند فرق متعلق و موضوع این است که متعلق لم یفرض وجودش، موضوع فرض وجودش، گفتیم نه. ما این را احساس نمی کنیم. متعلق مَرکَب حکم است. فرقشان این است. او متعلق مرکب حکم است، متعلق المتعلق، او قید متعلق است. همین مقدار. متعلق المتعلق، متعلق را ضیق کرده. اکرم العالم. اکرام را ضیق کرده است. و بالوالدین احسانا، واجب است احسان بالوالدین، به ذهن نمی اید که یعنی اذا کان والد فیجب. این اذا…ان که…خصوصا در ان جاهایی که متعلق، خودش امر ذات التعلق است. برّ، باید یک متعلقی داشته باشد. ان جا دیگر به ذهن واضح تر است که فرض وجودی در کار نیست.
خب حالا یک مبنی هست. ایا متعلق المتعلق شأنش تضییق فقط متعلق است. فرض وجودی در کار نیست. می خواسته اکرام را ضیقش کند. اکرام کی. اکرام عالم. هر اکرامی را دوست نداشته. گفته اکرام عالم. عالم را اورده تا اکرام را، دائره اش را ضیق بکند. همین مقدار شأنش هست. یا نه. در قضیه مأوّله، ما می گوییم قضیه مأولّه، این ها منبهات است، مأولّه مطابق همین ملفوظه است. چه طور در ملفوظه فرض وجود نیست. اکرم العالم یعنی واجب است اکرامِ عالم. عالم را اورده تا اکرام را ضیق کند. مأولّه اش هم همین است. اکرامِ عالم را واجب کرده است. اما مأوله این باشد که اذا وجد عالم، ما می گوییم مقام اثبات…می شود ان را هم بگوید. گفته بعضی از جاها. گفته اذا زالت الشمس وجبت الصلاه. ان جا ها که گفته ما بحث نداریم. نه. در جایی که حکم را روی متعلقی اورده، و ان متعلق هم یک متعلقی دارد. قضیه شرطیه ای در کار نیست. قضیه ملفوظه ما همین مقدار است. اکرم العالم. ایا اکرم العالم لبّش اذا وجد عالم یعنی در مقام جعل مولی این طور جعل کرده است. اذا وجد عالم یجب اکرامه یا گفته واجب است اکرام عالم. ما می گوییم مقام اثبات، بیش از این یارایی ندارد. دلالتی ندارد. متعلق…ما نمی گوییم موضوع ان نیست. نه. اصلا موضوع یعنی ما فرض وجوده. اصلا ما می گوییم موضوع ما فرض وجوده. اذا زالت الشمس موضوع است برای وجبت الصلاه. ولی اگر به صوره متعلق المتعلق اورد، فقط متعلق المتعلق است. موضوع نیست. به معنی ما فرض وجوده نیست. اگر به نحو قضیه شرطیه اورد، چرا. او موضوع است.
حاصل الکلام. ما بین این دو تا خطاب در ارتکازمان فرق می بینیم. بگوید اذا تحقق عالم اذا وجد عالم یجب اکرامه. یا بگوید اکرم العالم. ان جا فرض وجود شده است و این جا فرض وجود نشده است.
س:
ج: معروض که اکرام است…او متعلق المتعلق است. اصلا بر او حکم عارض نمی شود. وجوب بر عالم عارض نمی شود، بر اکرام عارض می شود…اصلا ما میگوییم قضیه شرطیه ای نداریم. اگر قضیه شرطیه بود، بله. درست است. ما هم گفتیم اگر به صوره قضیه شرطیه باشد، ما هم بحث نداریم. ما این ادعاء نائینی را قبول نداریم همه خطابات شرعیه برگردد به قضایا شرطیه، ما این را قبول نداریم. ولی اگر هم یک جایی هم قضیه شرطیه بیان کرد که دیگر بحث نداریم….ان که خیلی واضح است با هم فرق دارند. اقم الصلاه لدلوک الشمس ان را قید صلاه می بیند. صلاه لدلوک شمس.[1] اما اذا زالت الشمس قید هیئه می بینند. قید وجوب می بینند. پرواضح است.
خب این است که ما اولا این ادعاء را نتوانستیم بپذیریم که ان الخطابات الشرعیه راجعه الی القضایا الشرطیه که شرطش فرض وجود موضوع است. این را ما نتوانستیم بفهمیم.
ثانیا. حرف دوم این است که خب سلمنا. سلمنا که فرق بین متعلق المتعلق و متعلق فرقشان این است. در متعلق فرض وجود نشده است. در متعلق المتعلق فرض وجود شده است. سلمنا این را قبول کردیم. این که ایشان فرموده سرّ انحلال این فرض وجود و عدم فرض وجود است، نکته اش نکته انحلال اساسش این است، می گوییم نه. این هم وجهی ندارد. افرض اکرم العالم به این معنی باشد. اذا وجد عالم یجب اکرامه. سلمنا. ایشان گفته لازمه اش تکثر است. لازمه اش تکرار است. لازمه اش انحلال است. می گوییم نه. اذا وجد عالم صرف الوجود را گفته. گفته اذا وجد عالم صرف الوجود عالم محقق شد، یجب اکرامه. تکثر از کجا امد. از اطلاق ایشان استفاده نمی کند. از مجرد فرض وجود استفاده می کند. عرض ما این است که، دیگران هم دارند این را، عرض ما این است که، مرحوم اقای خوئی در ان بحث نواهی ظاهرا او هم همین طور ادعاء دارد که مجرد فرض وجود لازمه اش تکثر نیست. لذا در این جا می گوید لله علی الناس حج البیت من استطاع، می گوید من استطاع موضوع است. ایشان جزء کسانی هست که قبول دارد فرض وجود را. حرف نائینی را قبول دارد. می گوید لله علی الناس حج البیت من استطاع معنایش این است اذا وجد مستطیع. اما ذا وجد مستطیع فیجب علیه الحج، تکثر پیدا کند وجوب حج به تکثر مستطیع، این هم اول کلام است. نه. اذا وجد مستطیع، ذات مستطیع وجود پیدا کرد، یجب الحج. تمام شد. تکثر از کجا امد. اگر اطلاق کلما بگوییم، خب کلما اورده. ایشان به اطلاق تمسک نمی کند. ایشان به مجرد فرض وجود تمسک می کند.
این است که حرف دوم ما این است که بر فرضی که قبول بکنیم فارق بین متعلق و متعلق المتعلق، فارق عبارت است از فرض وجود و عدم فرض وجود، می گوییم این فارق موجب انحلال و عدم انحلال نمی شود.
خب باقی می ماند این سوال بالاخره یک مواردی انحلال هست، یک موارد نیست. ملاک چی هست پس در انحلال و عدم انحلال.
دیگر ما ادعاء مان این است که ما یک ملاک خاصی نداریم. ما هم پیدا نکردیم. همان طور که اقای خوئی این جا دارد بیان می کند، یک استظهارات عرفی هست. چه بسا در متعلقات استظهار عرفی انحلال باشد. در متعلقات. چه بسا در موضوعات هم انحلال نباشد. این طور نیست که ایشان ادعاء کرد، »رحوم اسدمحمدباقر که اصل در متعلقات عدم انحلال، در موضوعات انحلال. نه. این ها استظهارات عرفیه هست. مثلا در مستحبات صدقه مستحب است، احسان به والدین مستحب است، به ذهن می زند که هر. مناسبه حکم و موضوع هر صدقه ای را. انحلال دارد. به ذهن این طور…مناسبتش این است. نه طبیعه صدقه. یا در نواهی مثلا. در نواهی که می گوید حرام است خمر، به ذهن می زند چون مفاسد ان جا، هر کدام یک مفسده ای دارد، نواهی در میان مردم این طور است. نهی از اشیاء می کنند، همین طور است. نهی از اشیاء به نحو کلی، انحلال دارد. غالبا انحلال دارد. کم موردی هست که صرف الوجود را…در شریعه ما مثال نداریم در نواهی صرف الوجود مثال ندارد. مثال نواهی را که می خواهند برای صرف الوجود بزنند، مثال عرفی می زنند. می گویند یک کسی خواب است. مولی می خواست بخوابد، به عبدش گفت اسکت. لاتتکلم. گفت تکلم نکنی. تکلم نکنی که یک اندک تکلمی، من از خواب می پرم. عبد تکلم کرد. تا تکلم کرد، نهی هم ساقط می شود. این جا صرف الوجود تکلم مبغوض است. چون دیگر بعد بیدار شد. تکلم دوم مبغوضیه ندارد.
س:
ج: ان یک داستان دیگری دارد. راجع به امر و نهی نیست. می گویم در شریعه ما پیدا نکردیم که یک نهی باشد، صرف الوجود مبغوض باشد. در نواهی هر فردی مفسده ای دارد و تعدد است بلااشکال.
همین ارتکاز که مفاسد در نواهی متعدد است، همین ارتکاز سبب می شود که مردم از حرمت علیکم الخمر، انحلال بفهمند. مرحوم اسدمحمدباقر مثلا در مثل کذب مثلا. کذب هر کذبی مفسده دارد. کذبی دون کذبی معنی ندارد که یکی حرام باشد یکی حرام نباشد. شارع مقدس که فرمود لاتکذب، ما از همین خطاب می فهمیم هر کذبی حرام است. مرحوم اسدمحمدباقر می گوید نه. لاتکذب همان صرف الوجود را می گوید حرام است. منتهی به قرینه خارجیه می گویید انحلال. می گوییم نه. از هم خود لاتکذب، از اول که ما می شنویم لاتکذب لاتغتب، انحلال می فهمیم. نه به قرینه. از خود لفظ می فهمیم.
ما تابع قرائن هستیم که از قرائن چه می فهمیم. در مثل اذا زالت الشمس وجبت الصلاه به ذهن همین طور می اید. اذا زالت الشمس وجبت الصلاه یعنی هر وقت که زوال شمس پیدا شد، انحلال پیدا می کند به موضوعاتش. خصوصیه…نمی شود بگوییم یک روز را می خواهد بیان بکند. این ها…اخر تکلیف…اذا زالت الشمس…
س:
ج: موضوع صحبت نیست. خود کذب را….دیگر عمل کرد لاتکذب را. افراد مختلف که موضوع نیستند. کذب موضوع ندارد. غیبه موضوع دارد. ولی کذب که موضوع ندارد. حالا ان ها خیلی مهم نیست. شما بگو نسبه به یک نفر. تا دروغ گفتی، صرف الوجود را دیگر مثلا عصیان کردی….اصلا ان جا یک نفر و یک موضوع در کذب معنی ندارد….ایشان می گوید نمی شود گفت منتهی ایشان به قرینه عامه می گوید. ما می گوییم از اول از لفظ همین را می فهمیم.
خب این است که ما از خود الفاظ این ها را می فهمیم. ربطی به قرائن عامه این ها ندارد. می گویم این ها مواردش مختلف است.
در لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا، مرحوم اقای خوئی استظهار می کند می گوید عرف می فهمد که یک بار. انحلال نیست. می گوییم نه. لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا با الجنب یغتسل فرق نمی کند. جنب یغتسل یتکرر. این هم که گفته المستطیع یحج، این هم یتکرر. وجهی ندارد. ما دلیل خاص داریم که سوال کرد فی کل سنه حضرت فرمود ساکت بشو. چه کار داری که سوال می کنی که اگر بگویم فی کل سنه، بر همه واجب می شود. بعد فرمود نه. این یک بار حج بیشتر واجب نیست. حضرت بیان کرد. بیان اورده. و گرنه بیان نمی اورد، جا داشت کسی بگوید لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا یعنی المستطیع یحج. اطلاق دارد. کلما کان المستطیع. امسال یحج. سال دیگر یحج. وجهی ندارد بگوییم صرف الوجود این جا واجب است. انحلال نیست. نمی دانم روی چه حسابی مرحوم اقای خوئی…. المستطیع یحج به ذهن می زند که….اطلاق. المستطیع یحج، ظاهر عرفی اش این است که کلما استطاع. اطلاق. چه طور الجنب یغتسل یعنی کل ما اجنب یغتسل، المستطیع یحج هم یعنی کلما استطاع یحج. اطلاق دارد. اطلاق خود خطاب همین را می رساند.
این است که یختلف موارد. مثلا در مثل مستحبات برّ به والدین مستحب است. انحلال است. یک بار برّ کردی. دوباره. سه باره. هر چی می توانی. مستحب است. متعلقات اند ولی انحلال است. در واجبش مرتبه ای از بر به والدین واجب است. یک مرتبه اش واجب است. در واجبش باز بعید نیست کسی بگوید که نه. چون سخت است همه اش، همه ان مرتبه ها تکرارش واجب باشد خیلی بعید است، این استبعاد سبب می شود که بگوییم نه. همان صرف الوجود یک مرتبه ای اش واجب است نه تکرارش. همین که مرحوم اخوند گفته که استدلال کردند به موارد استعمال و لکن این استدلالشان ناتمام است چون همه ان ها قرینه دارد. این ها قرینه دارد. اگر می گوید اذا زالت الشمس وجبت الصلاه. وجبت الصلاه یک بار این قرینه دارد. چون یک بار بیشتر نماز را از ما نخواسته است. این ها قرائن است. مره…حرف حساب فرموده. مره و تکرار را که چه از خود لفظ که ظاهر کلمات سابقین است، چه به مؤونه انحلال که طریقه محاضرات است، اثبات مره و تکرار همان طور که به خود لفظ امکان ندارد، به قضیه ای هم که مرحوم اسدمحمدباقر گفته، امکان ندارد. همه جا، چه مره اش چه تکرارش، همه جا نیازمند به قرینه است.
اخر الکلام و اگر در جایی شک کردیم که یک بار واجب است یا چند بار، مقتضای اصل عملی برائه از زائد است. یک بارش قدر متیقن است.
این کلمه را هم ان روز وعده داده بودیم، یادمان رفت. اخوند فرمود که مقتضای اطلاق جواز الاقتصار…ان اطلاق اطلاق ماده مقصودش هست. چون مره و تکرار ربطی به وجوب ندارد. مربوط به ماده است. می خواست این را می باید در کلام صاحب فصول…حالا اضافه می کنیم. این که صاحب فصول می گفت ماده خارج از بحث است، اصلا محل بحث ماده است. هیئه خارج از بحث است. تکرار و مره برای ماده است. ربطی به هیئه ندارد.
س:
ج: مرحوم صاحب فصول گفت ماده محل بحث نیست چون ماده مصدر است. مصدر هم که اجماع داریم بر مره و تکرار دلالت ندارد….گفت ماده اجماع داریم، گفت محل نزاع نیست….اصلا ما اضافه می کنیم در رد صاحب فصول، اصلا محل نزاع فقط ماده است. اخوند حرف او را رد کرده. گفته هر دو هست. ما اضافه…گفتم اضافه می کنم بر رد…اطلاقی را که مرحوم اخوند می گوید اطلاق ماده است. اطلاق صیغه معنی ندارد….تکرار و مره ربطی به وجوب ندارد….بالطبیعه. طبیعه ماده است.
وجوب تکرار و مره ندارد. ماده است که باید متکرر بیاری یا مره بیاری. وجوب مشروط به مره که معنی ندارد. یعنی اگر یک مره اوردی، وجوب داشته باشد. این که معنی ندارد. قید وجوب اصلا معنی ندارد. قید وجوب یعنی وجوب مشروط بشود. اصلا معنی ندارد وجوب مشروط به مره و تکرار بشود. لذا این را اضافه می کنیم به رد صاحب فصول در ان جا که اصلا بحث در ماده است. در هیئه معنی ندارد. درست است اخوند گفته نه. از هیئه می فهمیم. شاید اخوند هم که می گوید از هیئه نمی فهمیم، یعنی هیئه دلالت ندارد که ماده مقید به مره است. نه این که خودش. خودش. خودش وجهی ندارد اطلاق و تقیید. مره و تکرار از عوارض ماده است. اطلاقی را که مرحوم اخوند گفت، اطلاق ماده است. اگر که یک جایی بود اطلاق داشت ماده، با اطلاق ماده. و اگر شک کردیم، مقتضای اصل عملی برائه از زائد است.
بهذا یتم الکلام در مره و تکرار.
مرحوم اخوند بالمناسبه وارد بحث تبدیل الامتثال شده. اگر مره اورد، مره اخری می تواند بیاورد یا نه. به همین مناسبه. چون تبدیل الامتثال، مره اخری هست. این جا مطرح کرده. بعد در بحث اجزاء، که جایش ان جا هست در حقیقه. اجزاء ان جا مناسبت دارد که بحث کنیم بگوییم اقا مامور به را اوردی مجزی است. حالا بعد از این که مجزی هست، دوباره می توانی بیاوری یا نه. تبدیل الامتثال مناسبتش ان جا. این جا مرحوم اخوند اورده، وجهی ندارد. ان جا هم که مفصل بحث کرده است. لذا ما این تتمه را می گذاریم برای همان جا که مناسبتش همان جا هست. ربطی به این بحث این جا ندارد. که بحث می کنیم صیغه امر دلالت بر مره و تکرار دارد. بعد چون کلمه مره را اوردیم، بگوییم حالا اگر مره اخری اورد، مره اخری می تواند تبدیل بکند یا نه. با هم ربطی ندارد..
س:
ج: تبدیل الامتثال ثمره نیست.
این است که این فرمایش مرحوم اخوند را چون ان جا محل بحث قرار داده، دیگر ما رهایش می کنیم و همان جا بحث خواهیم کرد که ایا تبدیل الامتثال….این جا بحث ما این است که چه مقدار باید امتثال بکنیم. بحث اجزاء امتثال کردیم، می خواهیم تبدیل بکنیم. ببینید. مناسبتش. این جا چه مقدار باید امتثال بکنیم. یک بار یا چند بار. مره و تکرار در بیان حدود مکلف به است. مکلف به ما حدودش را می خواهیم مشخص کنیم. یک بار واجب است یا چند بار. ان جا نه. مکلف به را اوردی. امتثال محقق شده. می خواهی تبدیلش بکنی. این بحث مناسبتش با همان جا هست. ان جا درست اورده بحث را. این جا وجهی ندارد. لذا این بحث را هم رها خواهیم کرد.
مبحث نهم را شروع می کنیم. مبحث نهم در دلالت صیغه امر است بر فور او التراخی.
س:
ج: تکرار وقتی که هیچ اساسی ندارد…روی انحلال یک معنی پیدا کرد…
و اما مبحث نهم. مبحث نهم این است که ایا امر دلالت بر فور دارد او التراخی یا دلالتی ندارد. دیگر مبنای کلی مرحوم اخوند است. همه این عوارض را می گوید از حیطه صیغه امر خارج است. از موضوع له صیغه امر خارج است. مرحوم اخوند یک جا صیغه امر را معنی کرد. گفت صیغه امر عبارت است از طلب لزومی. همین. طلب لزومی فعل. مره و تکرار خارج اند از موضوع له. فور و تراخی هم این جا گفته خارج از موضوع له است. وجهی ندارد. هیئه برای طلب وضع شده. ماده برای طبیعه وضع شده. وجهی ندارد که بر فور دلالت بکند یا بر تراخی. بعد گفته نعم. همان نعم ان جا را این جا هم اورده. گفته بله. اگر امری از مولی صادر شد، مقتضای اطلاق ماده، مثل این که کلمه این را هم دارد، این جا واضح تر گفته، مقتضای اطلاقش گفته این است که یجوز التراخی. چرا. چی هست عبارتش….خب درست شد. تعلیل که می کند می گوید چون طبیعه مطلقه به ذهن می اید. طبیعه مع القید به ذهن نمی اید. اگر مراد مولی از صیغه امر طبیعه مقیده باشد، طبیعه بالفور باشد، این نیاز به بیان زائد دارد. به قرینه زائده دارد. به خلاف این که تراخی اگر مقصودش بود. تراخی لزوم ندارد بگوید که …تراخی که لزومی نیست. تراخی جوازی هست. لزوم ندارد بگوید و می توانی. هیچ کسی نمی گوید واجب است تراخی. بحث سر این است که ایا امر دلالت بر لزوم و فور دارد یا دلالت بر لزوم و فور ندارد. یجوز تراخی. می گوید مقتضای اطلاق صیغه جواز تراخی است. چرا. چون تبادر می کند از صیغه امر مطلوبیه طبیعه مطلقه. طبیعه بالفور نیاز به مؤونه زائده دارد. اگر مولی در مقام بیان بود، قید نیاورد، قید فوریه نیاورد، فیجوز التراخی. این است که جواز تراخی، مقتضای اطلاق است. نه مدلول صیغه. همین را می خواهد بیان کند. مدلول صیغه نیست. صیغه طلب الفعل است. الطلب اللزومی منتهی. اخوند لزومی را می گفت. الطلب اللزومی للطبیعه. صیغه معنایش این است. تراخی از منطوق خارج است ولی مقتضای اطلاق است. درست فرموده مرحوم اخوند. هیچ وجهی ندارد که ما از امر فوریه بفهمیم. درست است مولی مولی هست. باید زود امرش را امتثال بکنیم. اما این باید، باید لزومی هست یا باید اخلاقی، نه. در میان مردم…تسریع در امتثال امر مولی خوب است اما باید، امر از مولی صادر شد، می گوید فورا برو دنبالش، نه. این فوریه نیست. این است که در قضاء فوائت مواسعی هستیم نه مضایقه ای. یک ثمره اش همین است. ما امر داریم اقض ما فات کما فات. اگر فوری باشد، قضاء را باید فورا انجام بدهی. مضایقه ای باید باشیم. ولی چون امر دلالت بر فوریه ندارد…البته دلیل منحصر به این نیست. امر دلالت بر فوریه ندارد، می گوییم اقض ما فات هم مثل بقیه اوامر، دلالت بر….
س:
ج: وجوب فوری…واجب مشروط و مطلق هم همین طوری است. برعکس است ان جا. این ها گاه گاهی اسناد به هم می دهند. وجوب فوری یعنی وجوبی است که امتثالش فوری هست نه خود وجوب فوری هست. وجوب فوری معنی ندارد.
خب این است که در باب قضاء فوائت امر داریم اقض ما فات کما فات. امر هم دلالت بر فور ندارد. فیجوز التأخیر در قضاء فوائت. ملاحظه بفرمایید تتمه کلام فردا ان شاء الله.
[1]. البته خود استاد در امسال که همین بحث را مطرح کرده بودند، فرمودند که قیود به هیئه بر می گردد لذا لدلوک الشمس هم مثل اذا زالت الشمس است.