اصول ـ جلسه ۱۱۵ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مطلب دومی بود که مرحوم صاحب فصول ادعاء کرده بود و ان مطلب این بود که فرمود مراد از مره و تکرار در محل بحث دفعه و دفعات است نه فرد و افراد.

فرمود که اولا ظاهر مره و تکرار این است. الطلاق مرتان یعنی دفعتان. مره ظاهرش دفعه هست. مرات هم می شود دفعات. و ثانیا ادعاء کرد که مره و تکرار به معنای فرد و افراد جزء مساله دیگر خواهد بود. تبع مساله دیگر خواهد بود. ظاهر مساله این است که مساله مستقله ای هست. هل الامر یدل علی المره او التکرار، ظاهرش این است که متفرع بر مساله دیگر نیست. مبتنی بر مساله دیگری نیست. خب اگر مراد از مره و تکرار دفعه و دفعات باشد، این مساله مستقلی هست. ربطی ندارد این مساله به مساله تعلق اوامر به طبائع او الافراد. دفعه و دفعات ربطی به طبائع و افراد ندارد. و اما اگر مراد از مره و تکرار، فرد و افراد باشد، این مبتنی بر مساله دیگر خواهد بود و ان مساله عبارت است از این که ایا اوامر متعلق اند به طبائع او الافراد. ان جا بناء بر این که اوامر متعلق به افراد باشند، ان وقت این مساله جا دارد. ایا امر بر یک فرد دلالت می کند یا بر چند فرد. مره و تکرار به معنای فرد و افراد از توابع ان مساله می شود. متفرع بر یک شق ان مساله هست. دیگر استقلال ندارد. در حالی که ما می بینیم این مساله را مستقل بحث کردند. نگفتند بناء علی مساله اخری یی. این که مستقلا بحث کردند یک، و این که مراد از مره و تکرار فرد و افراد باشد می شود تابع، می شود متفرع دو، این دو تا را به هم ضمیمه کنید، نتیجه می گیرید که پس مراد از مره و تکرار این جا دفعه و دفعات است. این کلام دومی که مرحوم صاحب فصول این جا بیان کرده است.

و لکن مرحوم اخوند فرموده است که نه. فرقی بین این که مره و تکرار به معنای دفعه و دفعات باشد یا به معنای فرد و افراد باشد، علی ای حال این مساله مستقل است. و اگر هم به معنای فرد و افراد شد، متفرع بر ان مساله نیست. ادعاء مرحوم اخوند یا به عبارت صحیح تر انکار مرحوم اخوند که این تبع او باشد، انکار کرده است. این طور نیست که مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد، از توابع ان مساله باشد. نه. چه اوامر متعلق به طبائع باشد، چه متعلق به افراد باشند، بحث از مره و تکرار به معنی الفرد و الافراد مجال دارد. عرض کردیم یک خورده کلام مرحوم اخوند این جا دقت دارد. یا بگوییم اجمال، ابهام دارد. با دقت رسا می شود.

صاحب فصول می گوید این مره و مرات اگر به معنای فرد و افراد باشد، این متفرع بر ان مساله هست. متفرع بر ان مساله هست یعنی علی تقدیر مجال دارد. اول ان مساله را باید بحث کنیم ایا اوامر متعلق اند به طبائع او الافراد. بعد گفتی اگر افرادی شدیم، ان وقت باید بگوییم بناء بر تعلق اوامر به افراد، ایا یک فرد یا چند فرد. این متفرع بر او هست. بر یک شق از ان مساله جا دارد. به نحو مستقل نمی توانیم بحث کنیم هل الامر یدل علی مره. فرد. او الافراد. نمی توانیم بحث کنیم. باید بگوییم بناء علی تعلق الامر بالافراد، هل یدل علی المره و التکرار. مستقل نمی توانیم. باید متفرع بکنیم بر یک شق از ان مساله. ادعاء اخوند این است که نه. متفرع بر یک شق از ان مساله نیست. بلکه مره و تکرار به معنی فرد و افراد بناء بر تعلق اوامر به طبائع هم مجال دارد. چه شما بگویی امر متعلق به طبائع است، چه بگویی امر متعلق به افراد است، مره و تکرار به معنی فرد و افراد، این بحثش معنی دارد. پس این متفرع بر او نیست. علی کلا التقدرین او هست. وقتی علی کلا التقدرین است پس متفرع بر او نیست. این مثل مثلا تعدی از مرجحات منصوصه به غیر منصوصه، مثل ان مساله نیست. تعدی از مرجحات منصوصه به غیر منصوصه این متفرع است که اصل مرجحات منصوصه را قبول بکنیم. اگر مرجحات منصوصه را قبول کردیم، بعدا می گوییم بناء علی الترجیح، هل یجوز التعدی ام لا. اخوند می گوید این مثل ان جا نیست. چه اوامر متعلق به طبائع باشد چه متعلق به افراد باشد، باز مجال دارد، جا دارد که بحث بکنید ایا امر دلالت می کند بر مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد ام لا. این کلمه فرد اشتباه انداز شده برای صاحب فصول. دیده این جا مره و تکرار به معنی فرد و افراد هست، ان جا هم که دیده طبائع او الافراد، گفته پس این متفرع بر ان مساله هست. چون این جا هم افراد اوردند. این جا هم گفته مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد، متفرع بر او هست.

س:

ج: ان جا طبیعه و فرد. ان جا که افراد نیست….می گویم اشتباه صاحب فصول همین است که دیده این جا فرد و افراد که می گویند، ان جا هم فرد در مقابل طبیعه می گویند، فکر کرده این از توابع تعلق امر است به فرد. اشتباهش این جا هست. در حالی که اخوند می گوید نه. مره و تکرار به معنای فرد و افراد، بناء بر تعلق اوامر به طبائع هم مجال دارد.

به چه بیان مجال دارد. یک مقدمه ای را بیان کرده این جا. و ان مقدمه سیاتی داستانش در همان بحث تعلق اوامر به طبائع او الافراد. و ان مقدمه این است. این که می گویند اوامر تعلق گرفته به طبائع، مقصودشان ذات طبیعه نیست. تا شما بگویید دیگر ذات طبیعه فرد و افراد ندارد. مره و تکرار ندارد. نه. ذات طبیعه مراد نیست. طبیعه من حیث هی لیست الا هی لامطلوبه و لاغیر مطلوبه. ان جا که می گویند امر تعلق گرفته است به طبیعه، مقصودشان ایجاد طبیعه است. مطلوب ایجاد طبیعه است. چون ایجاد طبیعه است که ملاک دارد. می تواند مطلوب باشد نه ذات طبیعه. کسانی که می گویند اوامر تعلق گرفته است به طبائع، مقصودشان ایجاد طبائع است لاذات طبائع. افرادی ها چه می گویند. افرادی ها همان باز ایجاد فرد را می گویند. فرقشان این است که طبائعی ها می گویند خصوصیات فردیه، جزء مطلوب نیست. وجوب خورده به ایجاد ذات الصلاه. در این مکان در ان مکان در این زمان در ان زمان، این ها جزء مامور به نیست. این ها خصوصیات فردیه هست. تعلق اوامر به فرد می گویند که نه. امر به فرد تعلق گرفته است، همین را که می اوری، با خصوصیه فردیه اش امر دارد. فرقشان در این است که ایا خصوصیات فردیه، مقوم مامور به است. یا خارج از مامور به است. اما هر دو می گویند مطلوب ایجاد است. ایجاد ان طبیعه. منتهی او می گوید ایجاد طبیعه مجرده عن الخصوصیه. او می گوید ایجاد طبیعه مع الخصوصیه. هر دو مطلوب را ایجاد می دانند. خب وقتی مطلوب بناء بر تعلق اوامر به طبائع مطلوب ان جا هم ایجاد شد، خب ایجاد قابل این است که، همان طور که قابل این است که ایجاد دفعه او دفعتین، قابل این است که فردا من الایجاد او فردین من الایجاد. ما می توانیم بگوییم امر تعلق گرفته به ایجاد نماز. طبیعه نماز. خب این ایجاد یک فرد یا دو فرد از ایجاد. قابل تفرد است، قابل تعدد است. مره و تکرار، تمام نکته کلام این است، مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد بناء بر تعلق اوامر به طبائع هم جا دارد. چون مطلوب ایجاد الطبیعه است. ایجاد الطبیعه را می توانی بگویی یک فرد از باب این که ایجاد الطبیعه، فرد است. می توانی بگویی یک فرد مراد است از ایجاد الطبیعه است یا دو فرد از ایجاد الطبیعه. هل الامر یدل علی ایجاد من الطبیعه او ایجادات من الطبیعه. ایجاد واحد را می گوییم فرد از باب این که خب طبیعه به فردش محقق می شود. این هم فرد است. ایجاد الطبیعه می شود فرد. صحیح است ما مره و تکرار را به معنی فرد و افراد بگیریم و بگوییم روی مبنای طبیعه هم درست است. همان طور که بناء بر تعلق اوامر به افراد، این بحث مجال دارد که بگوییم یک فرد یا چند فرد، بناء بر تعلق احکام به طبائع هم جا دارد بگوییم یک فرد یعنی یک ایجاد طبیعه. ایجاد طبیعه اسمش را فرد بگذاریم. چون فردی از طبیعه است ایجاد. یا ایجادات. لذا مرحوم اخوند فرموده که مره و تکرار به معنی الفرد و الافراد از توابع ان مساله نیست. متفرع بر ان مساله نیست. نه. چه شما بگویی اوامر متعلق اند به طبائع، چه بگویی اوامر متعلق اند به افراد، باز مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد، مجال دارد. پس این حرف صاحب فصول که گفته است مره و تکرار بمعنی الفرد و الافراد از توابع ان مساله هست، ان جا ان تعلق اوامر به طبائع را درست نفهمیده. غفله و ذهول است از ان مساله، درست نفهمیده ان جا که علماء بحث می کنند، بحثشان از ذات طبیعه نیست تا بگویی فرد و افراد معنی ندارد. بحثشان از ایجاد الطبیعه است. ایجاد الطبیعه هم…یک کلمه. روی همین فکر بکنید. اخوند می گوید ان جا بحث از ذات طبیعه نیست تا بگویی فرد و افراد بردار نیست. ان جا بحث از ایجاد الطبیعه است. ایجاد الطبیعه، فرد و افراد بردار هست. بد فهمیده است.

س:

ج: ذات طبیعه را یک دفعه بیاوری یا…ذات طبیعه معنی ندارد نه دفعه و دفعات. شما می گویی ذات طبیعه معنی ندارد چون مطلوب و غیر مطلوب ندارد. از اساسش معنی ندارد. و الا دفعه و دفعات که ربطی به طبیعه و فرد ندارد. دفعه و دفعات هم به فرد و افراد جور در می اید، هم به طبائع. چون طبیعه هم دفعه دارد، دفعات دارد. طبیعه صرف هم دفعه و دفعات دارد….نه ایجادش. شما که می خواهی ان را بیاوری، طبیعه را می خواهی امتثال بکنی، مرحوم صاحب فصول می گوید ان جا دفعه و دفعات معنی ندارد. اگر….ما می گوییم اوامر به طبائع تعلق گرفته. ایجاد جزء نیست. طلب کرده طبیعه را. شما طلب کرده طبیعه را، می توانی طبیعه را شما یک دفعه بیاوری یا چند دفعه بیاوری….اخوند می گوید ایجاد الطبیعه. می گوید طبیعه را خواسته تا ایجادش بکنی ان را….وجود و ایجاد یکی هست. وجود و ایجاد عین هم هستند. این ها را در تعلق اوامر به طبائع خواهیم گفت همین طور است…حالا باعتبار وجودها. وجود را نسبه می دهند به شیء. می گویند وجود به این ایجاد. طلب….تشخصات نه ایجاد. ان که گفتم. خصوصیات فردیه. ولی در هر دو می گوید که ذات را از ما طلب نکرده. ذات را به اعتبار وجودها طلب کرده. طلب کرده ایجاد ذات را. حالا این طلب شما که مرحوم اخوند مطلوب را ایجاد می داند.

این فرمایش مرحوم صاحب فصول. حرف ناتمامی هست و این مساله متفرع بر ان مساله نیست.

فقط این کلمه را، می اید بحثش، این که مرحوم اخوند امده فرموده، یک بحثی هست خودش، بناء بر تعلق اوامر به طبائع، مطلوب ذات طبیعه نیست، فان الطبیعه من حیث هی هی لیست الا هی، این ربطی به بحث ما ندارد. این که فلاسفه می گویند طبیعه من حیث هی لیست الا هی، این مربوط به مرتبه ذات طبیعه است. مرحله ذات طبیعه هیچ چی باهاش نیست. نه مطلوبیه نه…ذات شیء الا لیس همان ذاتش. این ربطی به بحث های اصولی ندارد. این طبیعه من حیث هی لیست الا هی این مربوط به ذات، نظر به ذات طبیعه دارد. هر طبیعتی فی ذاتها لیست الا هی. چه ربطی دارد به بحث ما. خوب بود این طور می فرمود که بناء بر تعلق…شاید هم ان جا ها گفته باشد. بناء بر تعلق اوامر به طبائع، امر به ذات طبیعه نخورده چون ذات طبیعه ملاک ندارد. امر خورده به طبیعه به اعتبار وجودها فی الخارج. این طور خوب بود بیان می کرد نه ان قضیه فلسفیه که ربطی به بحث ما ندارد. امر خورده به ذات طبیعه. چون طبیعه فی حد ذاتها لیست الا هی. ربطی به هم ندارند.

س:

ج: ارتفاع نقیضین که محال است. نمی شود. در مرحله ماهیه چون بحث وجود نیست، می گویند لامطلوبه و لاغیر مطلوبه. این مربوط به نگاه به ذات شیء است که لامطلوبه و لاغیر مطلوبه. از مرحله ذات که بیاییم بیرون، نظر به ذات نکرده باشیم، نظر به مصالح و مفاسد، نه. اما مطلوبه…طبیعه یا مطلوب است یا غیر مطلوب. ارتفاع نقیضین محال است.

این است که این تعبیر مرحوم اخوند تعبیری هست که ربطی به بحث ما ندارد. می گوید ذات طبیعه لیست الا هی. خب لیست الا هی. پس امر تعلق به ذات نمی گیرد. چه ربطی به هم دارند. در مرحله ذاتش لیست الا هی. خب یکی می گوید باشد. در مرحله ذاتش لیست الا هی. امر هم خورده به همان ذاتی که لیست الا هی. با هم تنافی ندارد. خوب بود این طور بیان می کرد که طبیعه متعلق امر نیست چون طبیعه واجد ملاک نیست. نمی تواند مطلوب باشد ان وجود طبیعه است که می تواند مطلوب باشد. طلب می کند وجود دادن طبیعه را. خب حالا این ها مهم نیست. این ها یک مطالبی هست که ان شاء الله در مساله تعلق اوامر به طبائع او الافراد خواهیم گفت.

مساله مهمه ای که در این جا باقی مانده است این است که بعضی ها از جمله محاضرات طرح بحث را عوض کردند. شاید در ذهن ان ها این امده که معنی ندارد بگوییم امر دلالت می کند بر مره یا تکرار. خب معلوم است. نه بر مره دلالت می کند نه بر تکرار. جای بحث ندارد. امر یک ماده دارد، یک هیئه دارد. نه ماده اش نه هیئه اش دلالت نه بر مره دارد نه بر تکرار. از واضحات است. جای بحث ندارد. بحث مره و تکرار را عوض کردند. اصلا این طور بحث نکردند که ایا امر دلالت دارد بر مره یا تکرار. این واضح البطلان بوده پیششان. عوض کردند طرح بحث را. به چه طور عوض کردند.

گفتند که ایا امر انحلال پیدا می کند مثل نهی، نواهی انحلال پیدا می کند به تعدد و تکثر موضوعاتشان. حرمت علیکم المیته انحلال پیدا می کند این میته حرام، ان میته حرام الی اخرش. شبیه تکرار. تکرار اسمش نیست ولی شبیه تکرار. ایا امر هم انحلال پیدا می کند به موضوعاتشان یا انحلال پیدا نمی کند. این طور باید بحث کرد.

در نهی واضح است که انحلال پیدا می کند نواهی به کثره موضوعاتشان. ان جا مفاسد عدیده است. هر موضوعی یک مفسده ای دارد. ینحل النهی بتکثر موضوعاتشان.

و اما در امر باید بحث بکنیم که ایا امر ینحل یا نه. این ربطی به لفظ ندارد. لفظ امر ندارد. ایا انحلال دارد یا نه.

فرموده اوامر نسبه به مکلفین، بلاشک انحلال پیدا می کنند. اقیموا الصلاه انحلال پیدا می کند این بالغ اقم الصلاه. ان بالغ اقم الصلاه. چون خطابات برای همه مکلفین است. واضح است. وقتی خطابات متوجه همه مکلفین هست، پس همه تکلیف دارند. گفته پرواضح است. انما الکلام نسبه به موضوعات است. ایا اوامر مثل نواهی انحلال پیدا می کند به تکثر موضوعاتشان یا انحلال پیدا نمی کند. فرموده که این هم یختلف باختلاف موارد. خود امر دلالت بر انحلال ندارد. این از قرائن خارجیه باید بفهمیم که این جا امر انحل او لم ینحل. مثلا اذا زالت الشمس وجبت الصلاه زالت الشمس موضوع است. این انحلال پیدا می کند. هر روزی زالت الشمس وجبت الصلاه. انحلال پیدا می کند به تعدد و تکثر زوال شمس که موضوع است. یا مثلا اکرم العالم مثلا. من شهد منکم الشهر فلیصمه موضوع است، هر سال این انحلال پیدا می کند راجع به صوم من شهد الشهر فلیصمه. انحلال پیدا می کند. هر کسی در هر سال و هر سال. این ها انحلال پیدا می کند. یک جاهایی هم فرموده انحلال پیدا نمی کند. به موضوعات داریم صحبت می کنیم. به موضوعات انحلال پیدا نمی کند. مثل لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا من استطاع نسبه به مکلفین انحلال پیدا میکند اما نسبه به شخص واحد، انحلال پیدا نمی کند. لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا، این من استطاع یک بار که مستطیع شد، حج برش واجب می شود. دیگر بار دوم من استطاع برش منطبق نمی شود. لله علی الناس حج البیت طبیعه حج البیت را گفته. طبیعه حج البیت را هم بار اول اورد، تمام شد. گفته متفاهم عرفی. دلیل نیاورده. ما این طور بیان می کنیم. گفته متفاهم عرفی در لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا، متفاهم عرفی عدم انحلال است نسبه به المستطیع. در حق یک شخص. در حق یک شخص گفته متفاهم عرفی این است. شاید در ذهن مبارکش هم این بوده که چون طبیعه را واجب می کند، خب طبیعه به یک بار امتثال شد. دیگر امر ساقط شد. دوباره باز پولدار شد، دیگر لله علی الناس شاملش نمی شود.

س:

ج: دیگر خطاب ساقط می شود….

گفت مره و تکرار به ان معنی، ان ها واضح البطلان است. ایا انحلال. ما باید مره و تکرار، بحثش را عوض بکنیم. هل الاوامر تنحل بتکثر موضوعات یا انحلال پیدا نمی کند. مرحوم اقای خوئی گفته بعضی جاها انحلال پیدا می کند، نتیجه اش تکرار می شود. لفظ دلالت ندارد. از قرائن. بعضی اوقات هم انحلال پیدا نمی کند. نتیجه اش مره می شود. عوض کرده صیاغه بحث را عوض کرده و فقط ادعاء کرده، گفته متفاهم عرفی در اذا زالت الشمس انحلال است. اذا زالت الشمس وجبت الصلاه. ولی در لله علی الناس حج البیت گفته که متفاهم عرفی عدم انحلال است.

خب این ها متفاهم عرفی است. ادعاء تفاهم عرفی کرده است.

به همین مناسبت مرحوم اسدمحمدباقر یک بحث تفصیلی را این جا مطرح کرده. او ادعاء کرده، معروف هم همین است، او ادعاء کرده که ما یک متعلق داریم. مثلا اکرم. اکرم العالم ان اکرام متعلق حکم است. یک متعلق المتعلق داریم، عالم. متعلق المتعلق است که اسمش موضوع است. یک متعلق یک متعلق المتعلق داریم در خطابات. ادعاء کرده که…اولش هم راست می گوید می گوید معروف این است که در متعلق اطلاق بدلی هست. یعنی انحلال نیست. شما یک عالمی را پیدا کنی، طبیعه اکرام را انجام بدهی در حقش، امر ساقط می شود. نسبه به ان عالم ساقط می شود. ولی در متعلق المتعلق که موضوع است، معروف این است که اطلاق شمولی هست. همین مطلب است با اختلاف در عبارت. در متعلقات در اوامر، در متعلقات انحلال نیست. اطلاق بدلی می شود. انحلال نیست. ولی در موضوعات انحلال هست. شمولی هست. رفته سراغ تحلیل این مطلب. چرا در متعلقات انحلال نیست، در موضوعات انحلال هست. ایشان در لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا می گوید من استطاع موضوع است. انحلال هست. از خارج می دانیم پیامبر اکرم فرمود در جواب سوال ان اقا که گفت هر سال. حضرت فرمود چه کار داشتی سوال کردی. نه. یک سال کافی هست. ان ها دلیل دارد. والا لله علی الناس حج البیت من استطاع ظاهرش همین است که هر وقت استطاعه محقق شد، لله علی الناس فعلیه پیدا می کند. سال اول مستطیع شد رفت حج، لله علی الناس امتثال شد. دوباره مستطیع شد سال دوم، لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا. ادعاء ایشان این است که طبع اولی، قرینه ای در کار نباشد، در ناحیه متعلقات انحلال نیست. اطلاق بدلی هست. صرف الوجود کفایه می کند. تکرار لازم نیست. گفت اکرم العالم، یک غذایی به این عالم دادید، دوباره لازم نیست دیگر. و اما در موضوعات گفته است که کلما موضوع محقق شد، تجدد، حکم دوباره فعلی می شود. انحلال. نکته فنی اش چیست، رفته سراغ نکته فنی. بحث خوبی کرده الحق و الانصاف. راست می گوید. معروف همین است. در متعلقات بدلیه هست. کلام اقای خوئی این جا قاصر است. فقط رفته سراغ موضوعات. متعلقات را بحث نکرده. کلام ایشان تام است. راست هم می گوید. مشهور این است که در متعلقات اطلاق بدلی هست. انحلال نیست. در موضوعات اطلاق شمولی هست. انحلال هست. نکته اش. کلمه اوامر چون بحث ما هست می گوییم. بحث ایشان عام است. چه در اوامر، چه در نواهی، متعلق بدلی هست. موضوع شمولی هست. نکته اش چی هست.

نکته اش را چندی قبل بحث کردیم به مناسبه فرمایش مرحوم نائینی که می گفت قیود متعلق اگر غیر مقدور بودند، به موضوعات بر می گردند. ان جا نکته اش را بیان کردیم. ایشان همان نکته را این جا بیان می کند. ایشان می فرماید نکته اش بر می گردد به فارق بین متعلق و موضوع. فارق بین متعلق و موضوع چیست. گفته متعلق ان است که طلب می کند ایجادش را. بعث می کند نحوش. زجر می کند ازش. متعلق است. متعلق الحکم. حکم روی او می اید. تعلق می گیرد به او. طلب به او تعلق می گیرد. خب متعلق شما صرف الطبیعه است. اکرم العالم. صرف طبیعه است. متعلق شما صرف الاهانه است. اهن الفاسق. خب این اهن الفاسق اکرم العالم صرف الطبیعه را طلب کرده. صرف الطبیعه چه در اوامر، چه در نواهی، به یک وجود محقق می شود به یک عدم عدم می شود. اکرم العالم طلب کرده از شما صرف وجود الاکرام را. خب صرف وجود اکرام بر یک اکرام منطبق می شود، امر ساقط می شود. تعدد معنی ندارد. الانطباق قهری الاجزاء هم عقلی. تمام. به خلاف موضوعات. در موضوعات فرض کرده وجود را. تعریف موضوع. الموضوع ما فرض وجوده. اکرم العالم یعنی اذا وجد عالم فاکرمه. خب اذا وجد. این اذا وجد اولین عالم که بر او پیدا می شود، بر او منطبق شد. وجد العالم. دومی هم پیدا شد، وجد العالم است. یتکثر به تکثر افراد. اذا وجد….فارق بین متعلق و موضوع، می گوید اساس کار فارق بین متعلق و موضوع است. متعلق ما طلب ایجاده، ما طلب ترکه مثلا، دیگر هر کسی هر طوری می خواهد معنی کند، امر را معنی بکند. ما بعث الیه. ما بعث الی ذات. طبیعه. خب طبیعه خود مولی او را طلب کرده. فرض وجود نکرده. گفته بیارش. می خواهد ایجادش بکنی. فرض وجود محال است. اگر اذا وجد اکرام، فیجب که معنی ندارد. در متعلق فرض وجود غلط است. طلب حاصل است. طلب می کند ایجاد را. خب ایجاد طبیعه هم به اول فرد محقق می شود. امر ساقط است. به خلاف موضوع. موضوع ما فرض وجوده. چیزی که فرض وجودش شد، خب هر چه که تکثر پیدا بکند، این فرض وجود بر او منطبق می شود، تکثر پیدا می کند. این است که در ناحیه موضوعات انحلال هست، در ناحیه متعلقات انحلال نیست.

س:

ج: اخرین حرفی که دارد همین است. می گوید که ما طبع اولی خطاب را می بینیم. منتهی در نواهی ما قرینه عامه داریم. چون مفاسد عدیده اند، ما به ان قرینه عامه از این طبع اولی خطاب دست بر می داریم….عموم عرفی. ان ها را گفتند….تا هر جا قدرت داری. اذا وجد…شما می گویی اذا وجد عالم و قدرت. عیب ندارد. به مقدار وسع حالا. لا یکلف الله نفسا تقییدش می زند. ولی او اذا وجد است. ادعاء ایشان می گوید در ناحیه موضوعات اذا وجد هست.

این ها را مرحوم اقای خوئی هم جای دیگر قبول کرده. می گویند ان القضایا الشرعیه راجعه الی القضایا الشرطیه. می گویند قضایای شرعیه اگر گفتند می گویند…خب ملاحظه بفرمایید.

س:

ج: همه احکام که موضوع ندارند. ان هایی که موضوع دارند داریم صحبت می کنیم. حالا اگر فرض کردید موضوع صل اذا زالت الشمس است، اذا زالت الشمس روز اول، وجبت الصلاه. اذا زالت الشمس…مکلف بگویید. مکلف هم همین است.

خب ملاحظه بفرمایید مطلب خوبی را دنبال کرده. تحقیق خوبی کرده. زحمتی کشیده. ملاحظه بفرمایید فردا تتمه کلام ایشان را بحث خواهیم کرد.