اصول ـ جلسه ۱۱۴ ـ ۱۳۹۷/۰۱/۰۱

No Audio File Selected/Uploaded

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در مبحث هشتمی ست که مرحوم اخوند منعقد کرده است. در این مبحث بحث کرده است از عدم دلالت امر بر مره و تکرار.

فرموده است که امر دلالت بر نه مره می کند و نه بر تکرار. بعد معنای مره و تکرار را در کلام صاحب فصول بیان کرده است.

اما این که دلالت نمی کند نه بر مره و نه بر تکرار، به خاطر این است که صیغه امر مشتمل است بر یک هیئه و یک ماده. هیئه وضع شده است برای طلب یا برای نسبه طلبیه. همان اختلافی که بود در مفاد هیئه. مره و تکرار از معنای هیئه خارج است بلااشکال. ماده امر هم که وضع شده است برای ذات ماهیت. ضاد و راء و باء در اضرب وضع شده است برای ذات ماهیه. باز مره و تکرار هم از مدلول ماده خارج است. جمله هم که وضع علی حده ندارد. لاوضع للمرکبات. قبلا گذشت. مضاف به وضع هیئات و مواد، ما وضع اخری نداریم.

این است که صیغه امر دلالت ندارد بالوضع، دلالت ندارد لابهیئتها و لابمادتها، لاعلی المره، و لاعلی التکرار. پرواضح است این مساله.

بعد در ادامه فرموده است که بله. با این که صیغه امر وضع نشده است، دلاله وضعیه ندارد لاعلی المره و لاعلی التکرار، بلکه مفادش طلب الطبیعه است، مع ذلک در مقام امتثال، جائز است اقتصار به مره. یک بار. نعم دارد که در مقام امتثال مره کفایه می کند. نه از باب این که صیغه وضع شده باشد برای مره، نه. بلکه از باب این که مفاد صیغه امر طلب الطبیعه است، طلب ایجاد الطبیعه. خب طبیعه به اولین فرد منطبق می شود. الانطباق قهری و الاجزاء عقلی. از این باب است. مقتضای اطلاق صیغه امر، اجتزاء به واحده است. اطلاقش. این که قید نمی اورد مرات بیار، همین که طلب بکند طبیعه را، قید نیاورد که مرات بیاور، مقتضای عدم القید این است که یجوز الاقتصار به مره. مره نیاز به بیان ندارد. همین طبیعه را طلب کرد، چون انطباق قهری است و اجزاء عقلی ست، همین کفایه می کند. به خلاف تکرار. اگر تکرار منظور مولی باشد، او نیاز به مؤونه زائده دارد.

مقتضای اطلاق صیغه امر، هو الاجتزاء بالمره. یک کلمه. چون تکرار نیاز به قید زائده دارد. پس صیغه امر وضع برای مره و تکرار نشده، ولی مقتضای اطلاقش جواز الاقتصار است علی المره.

این فرمایش مرحوم اخوند.

این فرمایش متین است. هر دو جزءش تمام است. وضع نشده، راست می گوید. صیغه امر وضع نشده لاللمره و لاللتکرار. لذا شما اگر قید به مره بزنید، می بینید که احساس مجازیه نمی کنید. اگر گفت اضرب ضربه واحده، مره واحده، این احساس مجاز نمی کنید با این که اگر برای تکرار وضع شده بود، باید این مجاز باشد. کما این که اگر گفت اضرب مرات، باز احساس مجاز نمی کنید. باز این هم قرینه است که برای مره هم وضع نشده است. این که تقیید می زند به مره تاره، به مرات اخری، و علی ای حال احساس مجازیه نمی کنید، معلوم می شود که صیغه امر برای ان جامع وضع شده است. استعمال در موضوع له است چه بگویی مره، چه بگویی مرات. برای ان جامع وضع شده است. طلب الفعل. طلب ایجاد الماهیه. دیگر به هر معنایی که انتخاب کرده اید.

و فرمایش دومش هم متین است که مقتضی اطلاق الصیغه این است که یجوز الاقتصار علی المره. این مطلب تمام است. اصلا بحثی ندارد. مساله مره و تکرار مثل فور و تراخی که سیاتی.

و لکن مرحوم اخوند این جا دنبال کرده است کلام صاحب فصول را. دو تا حرف از صاحب فصول این جا نقل کرده است.

حرف اول صاحب فصول این است که صاحب فصول گفته است که نزاع مره و تکرار در هیئه است. هیئه امر را بحث می کنیم که ایا وضع شده است برای مره یا برای تکرار. کلام در هیئه امر است. و اما ماده امر گفته است ماده امر که همان مصدر است، اتفاق داریم، اجماع داریم، همه می گویند جای نزاع ندارد که او فقط برای ماهیه وضع شده است. مواد وضع شده اند برای طبائع. این واضح است. اجماعی است. لذا نزاع را مرحوم صاحب فصول منحصر کرده است در هیئه.

مرحوم اخوند جواب داده، فرموده که این که ما اجماع داشته باشیم در مصدر، مصدر برای ذات حدث وضع شده است، مره و تکرار جزء موضوع له نیست، ملازمه ندارد که ماده امر هم برای ذات وضع شده باشد. اجماع بر این که مصدر برای ذات حدث وضع شده است، همین طور هم هست، می گویند مصدر، برای ذات حدث وضع شده است، این ملازمه ندارد که ماده امر هم برای ذات حدث وضع شده است. این ملازمه ندارد. چرا. چون مصدر، ماده امر نیست که. مصدر خودش یک هیئه دارد یک ماده دارد. معقول نیست که مصدری که خودش یک هیئه دارد یک ماده دارد بیاید ماده فعل بشود. معقول نیست. یک شیء دو تا صورت بر نمی دارد. ماده امر پس چی هست. می گوید ماده امر با ماده مصدر یکی اند. همان لفظ سیال. مثلا در ضرب، ضاد و باء و راء ماده همه این ها هستند. هم ماده مصدری هست، صورت مصدری پیدا کرده است، دوباره صوره مصدری باز رفته صوره فعل ماضی پیدا می کند. همین ضاد و راء و باء می ایند ماده ضرب می شوند نه ضرب. ضرب خودش برای خودش یک چیزی هست. صوره خاصی هست. معنی ندارد که اقای صاحب فصول، این ها را بچه ها می گفتند که نمی دانم مصدر…اصل این فعل مصدر بود. مصدر، اصل کجا بوده است. ماده اصل است. بعد ان وقت گفته ان قلت. این ها برهان دارد. ان قلت که پس چی به ما یاد دادند در شرح امثله گفتند مصدر اصل کلام است. این چی گفتند به ما که مصدر اصل کلام است. گفته است ان مصدر اصل کلام است، آن را درست نفهمیدید یعنی چی. مصدر اصل کلام است می گوید راست. مصدر اصل کلام است. اما نه به معنای این که مصدر اصل کلام است یعنی ماده کلام، مشتقات. این طور در ان جا ها می گفتند به ما. مصدر اصل کلام است، کلام را هم می گفتند مشتقات. این معلوم باشد که کلام به معنای باز مشتقات هم نیست. ان هم غلط است. کلام استعمال در مشتقات…کلام یعنی همین صحبت. همین صحبت هایی که می کنیم، اصلش مصدر است، غالبش نگاه کنیم، مصدر در این ها به همان معنایی که اصل است، در این ها هست. غالبا. حالا یا در ضمن مثلا قائم است، در ضمن یقوم است. کم است جمله ای که کلامی که ان ماده توش نباشد، کم هست. مثلا می گوید هذا زید. این جا دیگر اصلا مصدری هیچ وجود ندارد. خب بله. ان ها نادر است. غالب کلماتی که شما استعمال می کنید، یک فعلی دارد، یک مشتقی دارد، وصفی دارد مثلا. خب این ها هم یک ماده مصدری دارند. مصدر اصل کلام است نه…یعنی اصل حرف هایی که شما می زنید، ان ها ریشه است، زید و قائم، ان قیام اصل است در کلام. ان را می خواهی بیانش کنی مثلا. زید یضرب، ان زدن را می خواهید بیان بکنید. اصل ان است. عمود کلام مثلا ان است. نه این که کلام به معنای مشتقات. استعمال کلام در مشتقات هیچ مناسبتی ندارد. کلام، مناسبتی ندارد که کلام یعنی مشتقات. خب حالا این را مرحوم اخوند بیان نکرده. ما بیان کردیم که ان ادباء، ان ها هم که می گویند مصدر اصل کلام است یعنی مشتقات، نه این که به معنای این که کلام را در مشتقات استعمال کردند. نه. اخوند رفته مصدر اصل است، ان اصل را بیان کرده است. ان کلام در ادبیات می گویند کلام یعنی مشتقات. این اشتباه نکنید. فکر نکنید کلام را در مشتقات استعمال کردند. وجهی ندارد استعمال. کلام یعنی همین سخنان. سخنان به لحاظ اشتمالشان…

س:

ج: منظورشان. همین را ما می گوییم…مشتقات است منتهی نه از باب استعمال کلام در مشتقات….کلام همین صحبت هایی که می کنید، ریشه اش، ریشه این ها، ان مصدر است…کلام به معنای مشتقات وجهی، مناسبتی ندارد کلام را در مشتقات استعمال کردن. هیچ تناسبی ندارد….منظور همان است. ما هم داریم همان را صحبت می کنیم. منتهی نه به استعمال کلام در مشتقات. کلام هم یعنی همین صحبت هایی که می کنید به لحاظ این که جزءش مشتقاتی هست…منظورشان هست. مستعمل فیه نیست. می خواهیم از ان صرف میر بیایید بیرون. این که می گفتند کلام یعنی مشتقات. نه. مقصود از کلام، مشتقات کلام است ولی مستعمل فیه نیست. کلام یعنی همین صحبت ها به لحاظ ان مشتقات….

مصدر اصل کلام است، کلام به این معنی است[1]

خب مرحوم اخوند فرموده ان قلت که به ما از اول گفتند مصدر اصل کلام است. شما امدید این جا می گویید مصدر خودش هم جزء کلام است. اصل نیست. خودش هم یکی از فروعات است. یکی از صوری هست که ماده در ان هم هست. اصل نشد. طبق معنای شما ان ماده اصل شد که یکی از مواد هم، مواددار هم مصدر است. مصدر هم مثل فعل ماضی، مثل فعل مضارع، ان ها…ان قلت که این چه معنی ندارد که می گویند مصدر اصل کلام است.

قلت. جواب داده. اولا که محل اختلاف است. همه نمی گویند مصدر اصل کلام است. بعضی ها هم گفتند فعل ماضی اصل است. مصدر نه. فعل ماضی. خب فعل ماضی که معنی ندارد بهیئه اصل باشد. این جا پرواضح است. معنی ندارد فعل مضارع عبارت باشد از همان فعل ماضی به علاوه. اسم فاعل عبارت باشد از فعل ماضی به علاوه. این دیگر معنی ندارد. اصل به این معنای بچه گانه اش، قطعا در فعل ماضی معنی ندارد. این نکته خوبی گفته است. گفته اولا محل خلاف است. توضیح نداده. اولا این محل خلاف است. بعضی ها می گویند فعل ماضی اصل در کلام است. فعل ماضی بصورته که معنی ندارد.

ثانیا معنی کرده گفته این که می گویند اصل است، معنایش این نیست که این همه جا هست، ان ها فروعات این است. این معنایش نیست. مصدر یا فعل ماضی اصل در کلام است یعنی اصل مثل ان که فیومی در مصباح می گوید که شیخ هم ان را در مکاسب اورده، البیع فی الاصل. اصل در این جا یعنی ان که ابتداء وضع شد. ان که ابتداء وضع شد، همین طور است، دریابید، خوب بیان کرده است. ان که ابتداء وضع شده است بعد بقیه ها به تبع او وضع شده اند، او مصدر است. چرا. مصدر عَرَض کمتری را می رساند. همان حدث است بانتساب ما. کمترین خصوصیه درش هست. علاوه از حدث، کمترین خصوصیه که انتساب ما. به خلاف فعل ماضی. انتساب مثلا تحققیه. به خلاف فعل مضارع. انتساب ترقبیه. به خلاف اوصاف. انتساب ثبوتیه. انتساب حدوثیه. که این ها همه این ها انتسابات عدیده اند. اخوند می گوید که ان که واضع اولا تصور کرد، زدن را تصور کرد، با نسبه ما. بعد گفت ضرب را برای این زدن مع انتساب ما وضع کردم. مصدر اصل کلام است یعنی این. یعنی اول در وضع است. نکته اولی اش هم همین است. این را دریابید همین طور است. ما هم اگر خواسته باشیم یک لفظی را وضع بکنیم، از خفیف می اییم به ثقیل. به خاطر فرق مصدر با اسم مصدر که می گویند در اسم مصدر هیچ انتسابی نیست. در مصدر یک انتساب به فاعلی هست. اسم مصدر نگویی پس اسم مصدر باید اول می رفت سراغ او. اسم مصدر می گویند الفاظش قلیل است. استعمالاتش هم قلیل است. معمولا انسان ها نیاز دارند که نسبه حدث را بیان بکنند به شخصی نه اصل حدث را. کم است ما بیاییم بگوییم زدن یعنی چه. بلاانتساب. غالبا که می خواهند ببرند، می خواهند صدور را بیان بکنند. احتیاج انسان ها به انتساب است. لذا می گویند اسم مصدر غالبا لفظ خاص ندارد. می گویند همان مصدر را گاهی به معنای اسم مصدر استعمال می کنند. چون ان ها نیاز نبوده. ان که نیاز است، ان هایی که نیاز دارند، جهه انتساب…ان که مهم است این است که این زدن از کی صادر شده، کی صادر شده، چه طور صادر شده. این ها محل نیاز انسان ها و ابناء محاوره است. این است که لغوی اول که امد، حدث را تصور کرد مع انتساب ما. بعد گفت ضرب را من وضع کردم برای زدن مع الصدور. بعد امد گفت خب ممکن است این صدور در زمان گذشته باشد، یک لفظی بیاوریم که علاوه از اصل حدث و صدور، ان خصوصیه را هم برساند. امد ماضی را وضع کرد. امد مضارع را وضع کرد. امد امر را وضع کرد. ان ها حدث مضاف به صدور اند به علاوه. مصدر اصل کلام است یعنی اول که کلمات را وضع کردند، نمی خواهد دیگر کلام را هم بیایید شما بگویید مشتقات، اولی که وضع کردند کلمات را، در اول وضع، مصدر را وضع کرد. بعد به تبع او امد سائر صیغ را وضع کرد. این است مصدر اصل در کلام است یعنی اول در وضع است. او را اول وضع کرد، بعد گفت خب حالا که ما لفظی وضع کردیم برای حدث مع الانتساب، یک لفظ دیگری را هم بیاوریم کیفیه انتساب را هم بیان کند، انتساب به مذکر، انتساب به مؤنث، انتساب به مفرد، انتساب به مثنی، انتساب به جمع ووو. به تبع او او را اول قرار داد، به تبع او امد همه را وضع کرد. حدث مع انتساب ما را اول به ذهنش اورد که امر بسیطی هست، ساده ای هست. بعد دید این انتساب ها مختلف است، انتساب در زمان ماضی هست، انتساب در زمان…مصدر اصل کلام است یعنی در وضع اول است. ان ها به تبع این هستند نه این که ان ها همین هستند به علاوه. ان معنای بچه گانه اش این است که مصدر اصل کلام است، یعنی فعل ماضی همان مصدر است به علاوه. می گوید نه. مصدر خودش یک صورتی دارد. معنی ندارد….مصدر اصلا به شرط لا است. تصورش بکنید ملازمه با تصدیقش دارد. اصلا هیئه مصدر بشرط لا هست. این هیئه بشرط لا معنی ندارد در ضمن قائمی که قابل حمل است، لابشرط است، بیاید. حالا فلسفی اش را کار نداریم که یک چیز دو صوره نمی پذیرد. نه. ان ها هم خرافات است. ولی معنی ندارد من ضرب را که بشرط لا دارم وضعش می کنم، دوباره در ضمن قائم هم به شرط لا باشد که قائم لابشرط، قابل حمل. معنی ندارد که. این است که او اول است یعنی در وضع اول است نه این که اصل این ها هست که این ها بر او عارض می شوند. ان هیئات بر این عارض نمی شوند. هیئات بر همان ماده عارض می شوند. ضاد و راء و باء الماده السیاله. همه هیئات بر این ماده عارض می شود. از جمله خود هیئه مصدری. هیئه مصدری هم بر همین ماده عارض می شود. منتهی او را می گویند اول چون او اول در وضع است. اول او را وضع کرد، لمّ اولیه اش را هم بیان کردیم. ثم امد سائر اوضاع را مرتکب شد. حالا به وضع شخصی ها بعضی ها، به وضع نوعی که قبلا داستان وضع شخصی و وضع نوعی گذشت.

فیاصاحب الفصول شما می گویی مصدر اجماع داریم که بر مره و تکرار دلالت ندارد، پس در صیعه امر، بحث در هیئه است. این ربطی به هم ندارند. مصدر خودش هیئه دارد. یک ماده دارد. اجماع هم داریم که مصدر، بهیئته بمادته، دلالت بر مره و تکرار نمی کند. ولی این ربطی ندارد که بگوییم پس ماده امر هم دلالت بر مره و تکرار ندارد. این ها با هم ربطی ندارد. اجماع ان جا ربطی به اجماع در این جا ندارد. نه. مصدر اجماع داریم بر مره و تکرار دلالت ندارد. ولی ماده امر را محل اختلاف باشد که ایا دلالت بر مره دارد یا ندارد. این ها به هم ربطی ندارد.

لذا این فرمایش صاحب فصول که فرموده در صیغه امر بحث در خصوص هیئه است، در هیئه بحث می کنیم که ایا وضع شده است برای مره و تکرار، نه این حرف حرف غلطی هست.

این فرمایش اول صاحب فصول.

س:

ج: زدن مع الانتساب ما….ماده مصدر که با ماده این ها یکی هست. وقتی ماده ها یکی شد، پس او اصلی نمی شود….مرحوم اخوند می گوید این که اجماع ان جا داریم، دلیل نمی شود که این جا ماده مفروغ عنه است. این دلیل نمی شود. چون فعل امر معنایش مصدر به علاوه نیست. ماده اش…اشتباه صاحب فصول این بوده که فکر می کرده ماده امر یعنی مصدر. بعد گفته در مصدر که اجماع داریم، پس ماده هم اجماع داریم. اخوند می گوید ماده مصدر نیست. ماده، ضاد و راء و باء. یک معنای سیالی که در خود مصدر هم او وجود دارد….زدن منهای انتساب….ماده ضاد و راء و باء وضع شده است برای ذات ان حدث منتهی واضع، این را در بحث وضع شخصی و نوعی گذشت منتهی ماده های سیاله را، خوب بود حالا ایشان تذکر دارد. ماده های سیاله چون بدون هیئه تصور نمی شود، واضع ضاد و راء و باء را نیامده وضع بکند. از اول امده این را در ضرب دیده. در ضرب دیده این را. در خفیف ترین مؤونه امده این را دیده.

حرف مرحوم اخوند این است که اقای صاحب فصول شما می گویی بحث ما در صیغه امر در ماده نیست. چون مصدر اتفاق داریم بر مره و تکرار. اخوند می گوید مصدر که ماده نیست. یک تحقیقی کرده است که مصدر ماده نیست. ماده چی هست. ماده ان ضاد و راء و باء. ان کلمات سیال در همه صیغ از جمله خود مصدر. ماده ان الشیء السیال فی جمیع الصور از جمله خود مصدر. مصدر هم یک ماده دارد. یک هیئه دارد. هیئه اش وضع شده برای انتساب ما. انتساب ما که قابل حمل نیست. گذشت فرق بین مصدر…و این را ادباء هم قبول دارند. مصدر می گویند قابل حمل نیست. مشتق قابل حمل هست. معنی ندارد مشتق یعنی همان غیر قابل حمل به اضافه. معنی ندارد. ان ها هم شاید در ارتکازشان بعضا این معنای دقیق بوده و لو خیلی هایشان هم نمی فهمیدند گفتند مصدر اصل کلام است به ما یاد می دادند که یعنی این افعال عبارت اند از مصدر به علاوه. او اشتباه است.

اما این که ایشان می گوید بله. بعضی ها دفاع کردند از صاحب فصول. گفتند این حرف ها درست است. ولی مضر به ادعاء صاحب فصول نیست. صاحب فصول می خواهد بگوید که بحث در صیغه امر که ایا دلالت دارد بر مره او التکرار، بحث در هیئه است. چرا. چون ماده اجماع داریم که دلالت بر مره و تکرار نمی کند. منتهی تعبیرش نارسا است. به جای این که می خواسته بگوید ماده، گفته مصدر. صاحب فصول می خواهد بگوید ان هایی که می گویند مصدر دلالت بر مره و تکرار نمی کند، ان ها هم یعنی ماده مصدر مرادشان هست. پس ماده محل اجماع شد. صاحب فصول می گوید اجماع داریم مصدر دلالت بر مره و تکرار نمی کند، یعنی من حیث مادته. ان ماده هم که این جا هست. پس ماده محل اجماع است. بعضی ها دفاع کردند از مرحوم صاحب فصول که صاحب فصول درست است که می گوید مصدر، کلمه مصدر را اورده، اجماع داریم که مصدر دلالت بر مره و تکرار ندارد، ولی مقصودش مصدر بمادته هست. چون هیئه مصدر که معنی ندارد به مره و تکرار دلالت کند. مرادش مادته هست. پس ماده اجماعی هست. وقتی ماده اجماعی شد، پس بحث در صیغه امر می رود در هیئه فقط. بعضی می خواستند توجیه بکنند کلام صاحب فصول را.

ما می گوییم عیبی ندارد. توجیه لابأس به. ولی مرحوم اخوند می خواسته یک مطلبی را بیان بکند. صاحب کفایه می خواسته یک مطلب علمی را بیان بکند که بهانه اش کلام صاحب فصول شده است. صاحب فصول گفت اجماع داریم مصدر بر مره و تکرار دلالت ندارد. اخوند می گوید مصدر که ماده نیست. بعد وارد ان بحث پس مصدر اصل کلام است، چی هست. ان ها را بیان کرد. به ظاهر کلام مرحوم اخوند، یعنی مؤاخذه کرده صاحب فصول را به ظاهر کلامش. ماده محل کلام نیست چون اجماع داریم که مصدر محل کلام نیست. ظاهر کلامش همین است که پس ماده یعنی مصدر. بعد امده گفته ماده مصدر نیست و بهانه ای شده که یک بحث علمی را در این جا مطرح بکند. کلام متینی که گمان ندارم کسی تا به حال این حرف را مناقشه کرده باشد. ما که ندیدیم. کلامی هست متین. حرف حساب است. تصورش ملازمه با تصدیقش دارد. خب بگذریم.

بعد یک حرف دومی از صاحب فصول نقل می کند که خیلی تند می شود به صاحب فصول. می دانید که مرحوم اخوند در جلد اول خیلی با صاحب فصول درگیر است و این جا هم یک تعبیری اورده، موهم است، ایهام دارد. می گوید که لامجال برای کلام صاحب فصول فانه غفله و ذهول. بر وزن فصول. گفته غفله و ذهول مثلا کأن فصول، ذهول است. یک خورده عباره…اسمش را اورده، می گوید لامجال…فانه موهم این است که خود فصول غفله و ذهول. موهم است….دو تا برادر بودند صاحب فصول مرحوم اشیخ محمد حسین با اشیخ محمد تقی صاحب هدایه المسترشدین. مرحوم اخوند، دیگران به مرحوم اشیخ محمد تقی خیلی ارادت…می گویند بعض المحققین. حاشیه معالم واقعا هم علمی ست. خیلی دقیق است. ولی در مقابلش فصول، نه. کتاب دقیقی نیست. یک برهه ای از زمان..دیگر مرحوم شیخ انصاری امد نسخ کرد این کتاب را. خب مهم نیست.

حرف دومی که از صاحب فصول نقل می کند این است که مراد از مره و تکرار در این جا چی هست. هل صیغه…اگر صاحب فصول این ها را نمی اورد، اخوند این ها را زود می گذشت. دیگر حالا اورده. چاره ای نیست. قد یطلق مره و تکرار و اراده می شود از مره و تکرار، دفعه و دفعات. نه که قد یطلق. اصلا ظاهر همین است. می گوید یک بار بهت گفتم یعنی یک دفعه گفتم. مره ظاهرش دفعه است. یک بار چند بار در فارسی مساوی همان دفعه و دفعات است. و اخری یطلق به معنای فرد و افراد. مره یعنی یک فردی اوردم. یک بار اوردم یعنی یک دفعه اوردم ولی گاهی هم ممکن است بگویید یک بار اوردم یعنی یک فردی را اوردم. این خلاف ظاهر است. دو تا معنی دارد مره و مرات به معنی دفعه و دفعات و بمعنی فرد و افراد. مرحوم صاحب فصول فرموده که مراد از مره و تکرار در این جا دفعه و دفعات است. نه فرد و افراد. دو تا بیان دارد. اولا می گوید ظاهر. ظاهر از مره و تکرار یعنی دفعه و دفعات. ظاهرش این است. ثانیا یک بیان…این خیلی مهم نیست. مرحوم اخوند هم قبول دارد. گفته راست می گویید. ظاهر از مره و تکرار یعنی دفعه و دفعات. ولی ما که حدیث را که نمی خواهیم معنی کنیم. می خواهیم واقعیه را بیان کنیم. واقعیه، هر دو جا دارد. ما در این مباحث از لفظ که ما بحث نمی کنیم لفظ مره یعنی چه تکرار یعنی چه. لفظ را ما بحث نمی کنیم. ما یک واقعیتی را داریم بحث می کنیم. واقعیه اش چی هست صیغه امر می گویند واقعیه اش این است که مطلوب بک دفعه است یا دفعات. مطلوب یک فرد است یا افراد. با هر دو می سازد. بحث بحث استظهاری نیست. نه. بحث از یک واقعیه است که وضع برای چه شده است. متفاهم عرفی چی هست از این الفاظ. خب این مهم نیست. مهم جهه ثانیه است که تطویل کرده صاحب فصول، فرموده مبحوث عنه در این مقام دفعه و دفعات است. نه فرد و افراد. فرموده که اگر مبحوث عنه دفعه و دفعات باشد، خب این مساله، خودش یک مساله مستقلی هست برای خودش. متفرع بر مساله دیگری نیست که ظاهرش هم این است که این مساله مستقل است. هل الامر یدل علی المره و التکرار، ظاهرش این است که بحث مستقلی هست. اگر به معنای دفعه و دفعات باشد، استقلالش باقی می ماند. و اما فرموده اگر مره و تکرار به معنای فرد و افراد باشد، دیگر مساله مستقلی نمی شود. این دنباله یک مساله دیگری می شود. کدام مساله. یک مساله ای هست که ایا متعلق اوامر طبائع است یا افراد. یک مساله ای هست می اید. اوامر به افراد خورده یا به طبائع. ان جا اگر شما افرادی شدی، ان وقت باید بحث کنی یک فرد یا چند فرد. مره و تکرار به معنای فرد و افراد، همیشه متفرع بر ان مساله تعلق اوامر به طبائع او الافراد. از شئون او می شود. دنباله او می شود. متفرع بر یک تقدیر. ان جا که بحث کردید که اوامر متعلق است به طبائع او الافراد، اگر به این نتیجه رسیدید که اوامر متعلق به افراد است، بعد باید بحث کنید ثم ایا بر یک فرد یا بر چند فرد. گفته مره و تکرار، ببینید در ذهن صاحب فصول چی امده. دیده ان جا صحبت فرد است، آن مساله صحبت فرد است، گفته اگر مره و تکرار به معنای فرد باشد، این می شود دنباله ان مساله. چون ان جا هم از فرد صحبت می کنیم. هل الاوامر متعلقه بالطبائع او بالافراد. گفته اگر مره و تکرار هم به معنای فرد و افراد باشد، می شود از توابع ان مساله، می شود متفرع بر ان مساله. و این خلاف ظاهر است. ظاهرش این است که…دفعه و دفعات از توابع هیچ مساله ای نیست. اصول ما هیچ مساله ای نداریم توش دفعه و دفعات خوابیده باشد که این بشود متفرع بر او. ولی فرد و افراد، یک مساله دیگر هم مطرح است. هل الاوامر متعلقه بالطبائع او الافراد این جا گفته باید بحث کنیم ثم علی تقدیر تعلق الاوامر بالافراد هل تعلق بفرد واحد او بافراد عدیده. این بیان دومی هست که مرحوم صاحب فصول اورده است و مرحوم اخوند جواب داده. ملاحظه بفرمایید ما ان زمانی که کفایه مباحثه می کردیم، از جاهایی بود که تفهیمش سخت بود. تفهیم جواب اخوند سخت بود که چه طور از صاحب فصول می خواهد جواب بدهد. ملاحظه بفرمایید. تتمه کلام فردا بحث خواهیم کرد.

 

[1]. طبق این معنی از کلام، مراد از اصل به معنای مقصود اصلی از کلام و ان چیزی هست که کلام به خاطر ان گفته شده است و این خلاف اصل به معنای مرحوم اخوند است.