بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در این جهت است که اطلاق مدلول کلام است یا صرفا حکم عقل است، مدلول کلام نیست. مثل همان مدالیل التزامیه که در ادبیات هم بحث میکنند، که میگویند اگر بین بالمعنی الاخص شد، مثلا مدلول کلام است، وگرنه مدلول نیست. این هم شبیه آن است. آیا اطلاق مدلول کلام است یا نه؟ این بحثی است که در فقه ثمره دارد که اشاره خواهیم کرد. قبل از این که بگوییم مدلول کلام است یا نه، چون در کلمات مرحوم آسیدمحمدباقر هم هست، اینکه آیا اطلاق مدلول تصوری است یا تصدیقی؟ بنا بر ما نسب الی المشهور، که این نسبت ناتمام است، که الفاظ مطلقه مانند اسماء الاجناس وضع شده اند برای طبیعت شایعه، اطلاق میشود مدلول تصوری. مثل بقیه مدالیل تصوری منتها بنحو تضمنی. ولکن این مسلک دیگر منسوخ شده است. اصل نسبت هم معلوم نیست درست باشد. اطلاق مدلول تصوری نیست. اطلاق مدلول تصدیقی است. مجرد ذکر لفظ برای اطلاق کافی نیست. یک مقدماتی نیاز دارد. حالا فردی میگوید یک مقدمه، فردی میگوید دو مقدمه، یا سه مقدمه.. . عمده این است تقریبا همه اتفاق داشتند که باید متکلم در مقام بیان تمام مرادش باشد. پس مناسب این است که اطلاق مدلول تصدیقی است. ما میخواهیم تصدیق کنیم که او اراده کرده است، نه اینکه بخواهیم فقط تصور کنیم. باید در مقام بیان باشد و این مقام مؤونه اضافه است و لفظ نیاز دارد. مولا باید در مقام بیان باشد تا شما بتوانید به گردنش بگذاری، نه اینکه اطلاق را تصور کنی. به گردنش بگذاری که اراده کرده اطلاق را. حالا اراده اش استعمالی است؟ که آخوند میگفت؟ یا جدی؟ که ظاهر بعضی کلمات است. مقام مقام تصدیق است نه مجرد تصور که منشأش وضع است. اینکه ما حکم کنیم إنه أراد، این میشود مدلول تصدیقی. از لفظ اطلاق به ذهن نمی آید، تصور نمیشود مثل ظاهر معانی وضعیه. اگر یک قرینه ای – به آن قرینه عامه میگفتند – ضمیمه شد، سامع حکم میکند و تصدیق میکند که إنه أراد. این که اطلاق مدلول تصدیقی است جای شبهه ندارد. مهم این است که این مدلول تصدیقی مستند به لفظ است یا مجرد حکم عقل است؟ آن کسی زیاد این را دنبال کرده مرحوم آقای خویی است. هم در اصولش در تعادل و تراجیح، و احیانا هم در فقهش. ایشان دوتا مطلب گفته که اینها ثمر عملی است. یک مطلب این است که ایشان گفته که اطلاق مجرد حکم عقل است. این عقل است که حکم میکند مثلا به کفایت هر مصداقی در مقام امتثال. اما خود مطلق از نظر مدلول کلام همان ماهیت مهمله است. ایشان در تعادل وتراجیح و بعضی جاهای فقه فرموده که اگر دوتا خطاب داریم هردو مطلق اند. مثلا اکرم العالم و لاتکرم الفاسق. هردو مطلق اند. اکرم العالم سواء کان عادلا او فاسقا، لاتکرم الفاسق سواء کان عالما او جاهلا. یک مجمعی دارند در مجمع تعارض میکنند؛ عالم فاسق. اکرم العالم میگوید وجوب اکرام دارد، لاتکرم الفاسق میگوید حرمت دارد. معمولا میگویند اینها در مجمع تعارض میکنند، تعارض اطلاقین. بعد نگاه کنیم مرجح کدام دارد مقدم است وگرنه تساقط. مشهور این را میگویند. ولکن ایشان اگرچه در بعضی مباحث فقهیهاش حرف مشهور را زده و گفته در مجمع اطلاق ها تعارض میکنند و میرویم سراغ مرجحات. ولی در تعادل تراجیح و در بعضی دیگر از مباحث فقهیهاش، گفته اینجا تعارض نمیکنند. در مطلقین گفته اصلا تعارض رخ نمیدهد. چون اطلاق به حکم عقل است. وقتی به حکم عقل بود، عقل در جایی که معارض باشد حکم به اطلاق نمیکند اصلا. اصلا عقل در اینجا دیگر نمیگوید اکرم العالم و لاتکرم الفاسق مطلق اند بعد بگوید دوتا مطلق از مولا صادر شده، در مجمع تعارض میکنند. نه. گفته که اینجا قصور مقتضی است نه وجود المانع. تعارض مانع نیست، از اول مقتضی قاصر است. هیچ جا در عموم های من وجه ما نداریم دوتا اطلاقی که با هم تعارض بکنند. اصلا اطلاق منعقد نیست. این را در تعادل و تراجیح که تصریح کرده و در بعضی جاهای دیگر هم بیان کرده. اگر نگاه کرده باشید مرحوم آقاسید محمدباقر هم این حرفها را آورده منتها ضمن یک مباحث دیگری. باید طرح میشد این فرمایش ایشان. یک حرف است که میگوید ما اصلا مطلقین من وجه متعارضین نداریم. چون که اطلاق حکم عقل است و عقل در اینجا حکم به اطلاق نمیکند. یک مطلب دومی دارد ایشان فرموده که اگر خبری موافق بود با اطلاق قرآن، این هم نمیشود گفت وافق الکتاب. چنانچه اگر خبری خلاف اطلاق قرآن بود نمیتوانیم بگوییم خالف القرآن. چرا؟ چون که اطلاق حکم عقل است. مدلول کلام نیست. کتاب دال است. اگر کتاب عموم داشته باشد گفته میشود وافق عموم الکتاب. اما اگر کتاب مطلق باشد، یعنی أحل الله البیع، حکم رفته روی طبیعت بیع، این عقل است که میگوید میتوانی تطبیقش کنی بر هر بیعی. خدا نگفته. پس اگر یک خبری موافق اطلاق احل الله البیع بود، این وافق الکتاب صدق نمیکند. مرحوم آقای خویی اطلاق را حکم عقل میداند نه مدلول خطاب. نتیجةً دوتا حرف مترتب میکند: در متعارضین میگوید تعارض نیست اصلا اطلاق منعقد نمیشود. در غیر متعارضین هم وافق الکتاب میگوید مجال ندارد در مطلقات. این دوتا فرمایشی که ایشان فرموده. و البته باز یک فرمایش دیگری دارد که در ذهن ما این است که مخالف این فرمایش است. یک فرمایش سومی هم دارد ایشان که به ذهن می آید با این فرمایشش قابل جمع نیست. ایشان فرموده که خطابات مطلقه متضمن دو حکم اند. هر خطاب مطلقی متضمن دوتا جعل است: یک جعل بر نفس طبیعت؛ احل الله البیع، اکرم العالم. وجوب اکرام عالم، مدلول مطابقی. جعل دوم مدلول التزامی است. این خطاب دلالت دارد التزاما بر اینکه انت مرخص شرعا فی تطبیق ذلک علی هذا الفرد، ذلک الفرد…الخ . ایشان میگوید خطاب مطلق متضمن دوتا جعل است. جعل الزامی اگه خودش هم الزامی باشد، وجعل ترخیصی. گفته ترخیص در تطبیق شرعی است. مشهور میگویند ترخیصش عقلی است. شارع یک جعل بیشتر ندارد، احل الله البیع. اینکه مرخصی تطبیقش کنی بر این بیع یا آن بیع یا آن یکی، اینها عقلی است. ایشان باز اونجا آمده گفته این رخیص شرعی است. خب اگر بنا باشد که یک خطاب دلالت بر دوتا جعل داشته باشد پس اطلاق میشود مدلول کلام. روی این فکر بکنید. این که ترخیص شارع از خطاب به دست بیاید، خطاب بر ترخیص شرعی دلالت داشته باشد بالالتزام، این نمیسازد با اینکه باز ایشان گفته که اطلاق حکم عقل است و مدلول کلام نیست. اینهم باز تتبع بفرمایید که در بعضی از ابحاث فقهیه اش من در ذهنم هست گفته که مطلقین هم با هم تعارض میکنند بعد گفته که به هرکدام که وافق الکتاب اخذ میکنیم، مثل مشهور صحبت کرده. این را من فرصت پیدا نکردم پیدا کنم ولی در کامپیوتر ذهن ما هست اینکه ایشان این حرفها را گفته. خب این فرمایشات ایشان که نمیتوانیم جمع کنیم. حالا بریم سراغ اصل مطلب؛ آیا اطلاق مدلول کلام است یا نه؟ وافق الکتاب صدق میکند یا نه؟ ترخیص شرعی هست یا نه؟ سه تا مرحله را ما بحث میکنیم. مرحله اولی: اطلاق مدلول کلام است یانه؟ ارتکاز ما این است که بله، مدلول کلام است. اصاله الاطلاق یکی از اصول لفظیه است. این اصل یکی از ظهورات است و فرقی با اصالة العموم نمیکند. مدلول کلام را برای ما معین میکند. سه تا تقریب برای اطلاق هست. علی جمیع التقاریب، میتوانیم ادعا کنیم اطلاق مدلول کلام است. تقریب اول همانی است که منسوب به مشهور است که واضح است چون آن ها میگویند مدلول تصوری است. میگویند اطلاق جزو معنا است. اسماء اجناس وضع شده برای طبیعت شایعه و دلالت دارد کلام بر شیوع، بالتضمن. و اما مبنای دوم مبنای مرحوم آخوند است و در ذهن ما این است که مشهورهم همین را میگویند. مشهور اطلاق را شیاع معنا میکنند: ما دل علی شایع فی جنسه. منتها میگویند که آن شیوعش از مقدمات حکمت که قرینه حالیه است فهمیده میشود. وقتی میگوید اکرم العالم، العالم برای ماهیت مهمله وضع شده، بیش از آن را نمیرساند. ولی وقتی این صادر میشود از متکلم در مقام بیان، نصب قرینه هم نمیکند، مایصلخ للقرینیه وجود ندارد، از کلام منضم به این خصوصیات به ذهن می آید طبیعت شایعه. ادعای ما این است که ظاهر کلام مرحوم آخوند بلکه مشهور این است که مقدمات حکمت جای همان وضع مینشیند. وضع شده برای آن طبیعت شایعه؟ میگوید نه. وضع نیست. ولی همین مقدمات حکمت به جای وضع است. به ذهن شما معنا را می آورد، دلالت دارد، ظهور دارد. این هم یک مبنایی است که ادعای ما این است که مشهور همین را میگویند. المطلق ما دل علی شایع. شیوع معنای اطلاق است. وقتی میگوید اکرم العالم این عالم را در همه افراد اجمالا دیده. ساریا دیده. و من از اکرم العالم میفهمم عالمی که سریان دارد. این هم یک مبنا که مبنای آخوند است. یک مبنای سومی است اخص از این. این حد وسط بود. وضعی ها خیلی ادعای بالایی میکنند. حد وسطش مرحوم آخوند، حد أدناش مبنای سوم است که میگوید شیوعی در کار نیست. آنی که موجوده در باب مطلق این است که طبیعت را تمام الموضوع قرار داده. مطلق یعنی این. اکرم العالم مطلق باشد با اکرم العالمی که مطلق نباشد از باب اینکه مولایش در مقام بیان نیست مثلا، فرقش این است که آنی که در مقام بیان نیست، طبیعت را تمام الموضوع قرار نداده، طبیعت را گفته فیالجمله بهت میگویم واجب است اکرام. اهمال دارد نسبت به خصوصیاتش. ولی آنی که در مقام بیان است، قرینه هم نمی آورد، کلامش مطلق است، میگوید همین طبیعت عالم مرفوضا عنها القیود، تمام الموضوع من است. به برکت مقدمات حکمت ما به این نتیجه میرسیم که عالم تمام الموضوع است. ولی اگر در مقام بیان نبود و در مقام اهمال بود، دیگر موضوعش معلوم نیست چیست. فعلا گفت فی الجمله عالم وجوب اکرام دارد. نفهمیدیم موضوعش طبیعت عالم است؟ یا شاید عالم عادل است بعدا میخواهد بگوید؟ در مقام بیان نبود. فرق مهمل و مطلق در همین یک نکته است که باید احساسش کنید و بهش برسید. متکلم مهمِل حدود موضوعش را منقح نکرده و به ما نرسانده. اما متکلم مطلِق، با مقدمات حکمت بیان کرده، با سکوتش با مقام بیان بودنش به ما رسانده که طبیعت عالم تمام الموضوع است. پس اطلاق میشود مدلول کلام. اینکه مرحوم آقای خویی فرموده که مدلول کلام مطلق حکم برای طبیعت مهمله است. این عقل است که میگوید میتوانی بر هر فردی تطبیق کنی چون قید نیاورده، این خلاف ارتکاز است. نه عقل، مردم. ظهورات ربطی به عقل ندارد. عرف از کلامی که از این متکلم در مقام بیان صادر شود، میگویند که مطلق رو دستور داد. مطلق رو به ما گفت
(سوال/ جواب:) اصلا در مدلول دقت عقلی غلط است. مدالیل را داریم تحلیل میکنیم. که در مطلق کیفیت چه جور است.
پس مبنای سوم بیشتر در ذهن ماست
و اما مطلب دومی که ایشان فرموده درباره موافقت با کتاب، ادعای ما این است که همانطور که در بعضی جاها کلام را که موافق اطلاق قرآن بوده گفته وافق الکتاب هست. میگوییم همین درست است. اگر یک خبری بود که مطابق اطلاق کتاب بود صدق میکند وافق الکتاب. اینکه ایشان فرموده وافق صدق نمیکند چون اطلاق مدلول نیست، ما اولا میگوییم مدلول هست. ثانیا میگوییم وافق ربطی به مدلول ندارد. سلمنا، اطلاق مدلول کتاب نیست. ولی وافق صدق میکند. اگر قرآن اطلاق داشت، ما طبق اطلاقش عمل کردیم، مردم میگویند مطابق قرآن عمل کرده است. مرحوم آقاسید محمدباقر که میگوید روح قرآن هم باشد کافی است. حالا در آن حد ما نمیخواهیم بگوییم.
(سوال/ جواب:) معنای مطابق قرآن عمل کردن یعنی آن چیزی که قرآن اقتضا میکند ولو بحکم عقل. اصلا شما بگویید اطلاق احل الله البیع مدلول کلام نیست. ولی اگر من این را تطبیق کنم بر هر بیعی، میگویند طبق قرآن عمل کرده است. موافقت و مخالفت یک انتساب است. برای این انتساب و اضافه، همین مقدار که مطابق مقتضای قرآن هم باشد کافی است. ولو مقتضا عقلی باشد.
و اما مطلب سوم ایشان که در فقه هم بحث کردهایم، این است که ایشان فرموده کلام مطلق دوتا مدلول دارد: یک مدلول مطابقی و جعل مطابقی که در احل الله البیع جعل حلیت برای طبیعت بیع؛ و یک مدول التزامی: أنت مرخص فی تطبیق ذلک علی أی فرد، ترخیصا شرعیا. هر خطاب مطلقی متکفل دوتا جعل است. اگر الزامی باشد متکفل یک جعل الزامی و یک جعل ترخیصی است. این را هم گفتیم خلاف ارتکاز است. ما از مطلقات دوتا جعل نمیفهمیم.آنچه از مطلقات میفهمیم یک جعل است که جعل حلیت است و بیع را تمام الموضوع این جعل قرار داده. اما اینکه در تطبیق مرخص هستی، این مجرد حکم عقل است. ما حکم عقل را در ترخیص در تطبیق بردیم، بعد از اثبات اطلاق بعنوان مدلول کلام. هرگاه مدلول کلام مطلق شد عقل ما را مرخص میبیند، اجازه میدهد که آن مطلق را بر هر فردی تطبیق کنیم. ترخیص در تطبیق حکم عقل است، نه حکم شرع. ما از عام یک حکم بفهمیم، از خطاب مطلق دو حکم بفهمیم؟ این خیلی خلاف ارتکاز است. اگر گفت اکرم کل عالم یک جعل است ولو انحلالی. ولی در مطلق دو جعل باشد. اکرم العالم؛ یک جعل الزام است و یک جعل ترخیص است برای تطبیق. ما این را نتوانستیم بفهمیم. البته احیانا ایشان اثر بار کرده بر این مطلب. این را هم پیداش کنید. اینکه ترخیص عقلی است یا شرعی، ایشان اثر بار کرده در مباحث فقهیهاش، ولی اثر مهمی ندارد، بیشتر بحث علمی است، که آیا ترخیص در تطبیق در مطلقات شرعی است یا عقلی.
خلاصه:
اطلاق مدلول تصوری کلام نیست و انما هو مدلول تصدیقی
این حکم تصدیقی مدلول کلام است به هر معنایی که اطلاق داشته باشد
اگر خبری مطابق اطلاق کتاب بود صدق میکند وافق الکتاب، حتی اگر اطلاق مدلول کلام نباشد
اینکه مرحوم آقای خویی در کلام مطلق ادعای مدلول ثانی کرده است، تکلف است. ترخیص شرعی فهمیده نمیشود
انشاءالله فردا بحث تقابل اطلاق و تقیید است. بحث مطلق و مقید خیلی مهم است. از عام و خاص مهمتر است. چون ابتلای بیشتری دارد در فقه