اصول ـ جلسه ۰۱۳ ـ ۱۴۰۱/۰۷/۱۰

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در این بود که آیا اطلاق مدلول کلام است یا نه، تمام شد. کلمه‌ای که توضیحاً لازم است تکرار شود، پیرامون فرمایش مرحوم آقای خوئی است. ایشان در بعضی از موارد فرموده اگر دو خبر مطلق داشتیم و نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه شد، مثل اکرم العالم و لاتکرم الفاسق؛ که در شریعت تعارض من وجه زیاد است، من تباین کلی کم است. ایشان فرمودند؛ در این اینجا دو اطلاق‌ها در مجمع، تعارض نمی‌کنند. در نتیجه به مرجحات باب تعارض هم رجوع نمی‌کنیم. اینکه ایشان فرموده تعارض نیست، طبق همین مبناست که اطلاق حکم عقل است نه مدلول کلام. و در اینجا که دو خطاب داریم، عقل نمی‌تواند حکم کند که هر دو اطلاق دارند و ترخیص در تطبیق دارند. این جمع بین ضدین و متناقضین است. اگر یکی را دون دیگری بگیرد ترجیح بلامرجح است، پس عقل برای هیچکدام نسبت به مجمع، اطلاق نمی‌بیند. ایشان می‌گویند؛ اکرم العالم، لاتکلم الفاسق؛ هیچکدامشان نسبت به مجمع اطلاق ندارند. لذا تعبیر کرده که در اینجا، مقتضی قاصر است و از اول اطلاق نیست. نه اینکه اطلاق وجود دارد و تعارض می‌کند، پس مانع موجود است، خیر؛ اکرم العالم لا تکرم الفاسق در مجمع که عالم فاسق است؛ مجالی برایش نیست. لاوجود للمانع بل قصور المقتضی؛ که عرض کردیم این را در تعادل تراجیح فرموده، بعضی‌ جاها را هم در ابحاث فقهیه‌اش فرموده؛ امّا خلافش را هم در جاهای دیگر فرموده‌اند. در بعضی جاها گفته‌اند که در مجمع دو تا اطلاق‌ها در مجمع تعارض می‌کنند، می‌رویم سراغ مرجحات، موافق الکتاب، مخالفه الامه و امثال ذلک.

فرض کردیم که ذهن عرفی ما می‌گوید اینها با هم تعارض دارد. اکرم العالم می‌گوید عالم تمام الموضوع است برای وجوب اکرام، و لاتکرم الفاسق هم می‌گوید فاسق تمام الموضوع برای عدم وجوب اکرام است، پس اگر اینچنین است، لذا در مجمع با هم تنافی پیدا می‌کنند. چون تمام الموضوع، عالم است برای وجوب اکرام، پس اینجا مصداقش محقق است، فیجب الکرامُ. و چون تمام الموضوع برای حرمت اکرام فاسق است، آن هم اینجا محقق است. فلا تکرم الفاسق. ما کار به ایجاب نداریم، ذهن عرفی می‌گوید اگر یک آقایی، یک مولایی، یک متکلّمی در یک جا صحبت کرد و یک مرتبه گفت اکرم العالم، و یک مرتبه هم گفت فاسقا، اکرام نکن. ما  در عالم فاسق، کتاب هایش را متنافی می بینیم.

(در یک کلام می شود مجمل، چون اصلاً اطلاق منعقد نمی شود، چون یسمع للتعارض داخلی همیشه موجب اجمال است) پس متصل که تعارض داخلی است و موجب اجمال می‌شود، در این بحث نداریم. در منفصل بحث داریم، در منفصلین، آیا تعارض در مجمع هست، یا قصور مقتضی است؛ ذهن عرفی ما همین را می‌گوید، یک حرف متکلم ما می‌گوید، اکرام کن، یک حرفش می‌گوید اکرام نکن، تعارض را احساس می‌کنیم، نه قصور مقتضی را. نمی‌گویم که نمی‌فهمیم چه می‌گوید، خیر. گفته‌اش معلوم است، ولی گفته‌هایش با هم تنافی دارد. آشیخ می‌گوید؛ گفته مجهول است، ما می‌گوییم خیر، گفته معلوم است، گفته اکرم العالمین لا تکرم الحوزه، گفته‌ها معلوم است. مجمع می‌خواهد بداند مراد کدام است، گفته‌هایش با هم تنافی دارد، اول گفته هر عالمی را اکرام کن، بعد گفته هر فاسقی را. اینها منبح است، هیچ فرقی بین اکرم العالم ولا تکرم الفاسق… می‌گوید اکرم کل عالمٍ لا تکرم کلِ فاسقٍ؛ فرق در ذهن ما نیست. همانطور که ایشان در اکرم کل عالمٍ قبول دارد در مجمع تعارض است، این هم در مجمع تعارض است. دو تا کلام را متنافی می‌دانیم. ما نمی‌دانیم به آن حرفشان عمل کنیم یا به این حرفشان. همین معنی کاشف از این است که ایشان گفته‌اند اطلاق به حکم عقل است، پس در اینجا تعارض نیست، ما می‌گوییم، خیر، چون ما تعارض را احساس می‌کنیم، پس اطلاق حکم عقل نیست. در احکام عقلیه تعارض معنا ندارد.

تقابل بین اطلاق و تقیید

جهت دیگری که در اینجا مطرح کردیم، که مساله‌ای است در اثناء مسائل مطرح شده و از جمله مهمّش در باب تعبدی و توصلی مطرح کرده‌اند، در اینجا هم آقای خویی ارجاع داده‌اند به همانجا؛ ولی جایش همین‌جا بود که در بحث مطلق و مقید، یک فصلی را منعقد بکنند که تقابل بین اطلاق و تقیید چیست. ما این بحث را منعقد کرده‌ایم؛ تقابل بین اطلاق و تقیید چه نوع تقابلی است. البته که مقابل همدیگر هستند و تقابل دارند، اما چه تقابلی است؟

در باب اینکه تقابل بین اطلاق و تقیید چیست؛ سه نظر وجود دارد؛ یک ظر؛ دیدگاه شیخ انصاری است که گفته‌اند؛ تقابل بین اطلاق و تقیید؛ ‌سلب و ایجاب است. تقیید ایجاب و قید زدن است و اطلاق، قید نزدن و عدمی است.  و این را مترتب کرده بر این بحث و جریان أصالة الاطلاق را در باب تعبدی و توصلی، و گفته‌اند اگر یک خطابی آمد و به قصد امر مقید نبود، تا گفتیم مقید بر قصد امر نیست، تقیید نیست و قید ندارد؛ فلامحاله اطلاق دارد، چون ایجاب که منتفی شد؛ سلب ضروری است. در باب تعبدی و توصلی، قائل به اطلاق شده‌ است، در همین سلب و ایجاب. اینها را مرحوم نائینی هم دارند، می‌دانید که مرحوم نائینی می‌گفتند که من خزینه‌ی شیخ هستم، راست هم هست. حرف‌های شیخ را از همه بهتر فهمیده و بیان کرده‌اند. در باب مقدمه موصله با صاحب فصول هم بحث کرده و گفته، تقیید مقدمه به موصله محال است، می‌گوید؛ واجب مقدمه موصله، محال است. پس مطلق المقدمه واجب است. در بحث مقدمه‌ی موصله هم مرحوم شیخ انصاری تمسک کرد به اطلاق و گفت؛ مطلق المقدمه واجب است. یک مورد سومی را هم مرحوم نائینی اضافه کرده‌اند، در آنجا هم مرحوم شیخ انصاری تمسک می‌فرماید، اصالة الاطلاق بعد سحالة التقیید، این یک نظر است. صلب و ایجابی‌ها می‌گویند هر وقت که ایجاب محال شد، تغییر محال شد؛ سلب ضروری است. چون عرفان عقیدٍ محال است. در مقابل دو تا نظر دیگر هست، یکی مرحوم نائینی است که علمدار این مسئله هستند و می‌گویند؛ تقابل بین اطلاق و تقیید؛ عدم و ملکه است. تقیید ملکه است، ایجاب است، قید زدن امر وجودی است. اطلاق یعنی عدم تقیید در جایی که شأن آن تقیید باشد. (عدم و ملکه یعنی اینها، اینکه عدم و ملکه منطق می‌گویند؛ این مقصود نیست. می‌گویند عما، عدم ملکه است و بصر، ملکه است. عدم ملکه حذفی از وجود دارد، یعنی آن شیئی که استعداد ملکه را دارد ولی به ملکه نرسیده، بالقوه، قوّه‌اش را دارد) در مفاهیم استعداد و قوّه و… نیست. بحث اطلاق و تقیید، بحث مفاهیم است. اما این شبیه است، عدم و ملکه‌ی اصولی است. اطلاق یعنی غیب نزدن آنجایی که بتوانی غیب بزنی. عدم الغیب، این مفهوم شأنیت دارد، در معانی ذهنییه، شأنیت معنا ندارد، قوه معنا ندارد، تصوّرات و ذهنیات هستند، ولی شبیه آن هستند. مرحوم نائینی می‌گوید تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است. تقیید ملکه است و اطلاق عدم قید در جایی که تقیید امکان‌پذیر باشد. مرحوم نائینی می‌گویند ما دو نوع تقسیم داریم؛ تقسیمات اولیه، تقسیماتی که با قطع نظر از حکم است. صلات یا مقدور شماست و یا مقدور نیست. یا صلات با سوره هستید یا بی‌سوره، اینها تقسیمات اولیه است. محقق عن نظر عن الحکم این دو قسم را دارد. تقسیمات ثانویه، تقسیماتی است که بعد از جعل حکم می‌آید، مثل نماز به قصد امر، نماز بلا قصد امر؛ این تقسیم ثانویه است، بعد از آمدن امر است. قبل از آمدن امر معنا ندارد، اصلاً امری وجود ندارد.

مرحوم نائینی فرموده‌؛ تقابل بین اطلاق و تقیید؛ تقابل عدم و ملکه است، و مورد باید قابلیت برای تقیید را داشته باشد، کما فی الانقسامات الاولیه؛ امّا نسبت به انقسامات ثانویه، چون تقیید محال است و ملکه هم مجال ندارد؛ اطلاق هم محال است. نائینی می‌گوید اگر شک کردیم که این تعبدی است یا توصلی است؛ نمی‌توانیم به اصالت الاطلاق بگوییم شارع فرموده خمس واجب است، پس اطلاق دارد، ما نمی‌توانیم به اطلاقش تمسک کنیم. مرحوم نائینی، تقابل را عدم ملکه می‌داند و نسبت به انقسامات ثانویه، فرقش با شیخ انصاری در این می‌باشد. در تقسیمات ثانویه، قائل به اهمال است. می‌گوید این که گفته خمس واجب است، نسبت به قسم، مهمل است. لا مطلقٌ ولا مقیّدٌ مهملُ، ارتفاع عدم و ملکه ممکن است در محل غیر قابل. لذا اگر یادتان باشد مرحوم نائینی یک مقدمه‌ای بر مقدمات حکمت اضافه می‌کرد، روی این مبنا است. می‌گفتند یکی از مقدمات حکمت همین است که قابلیت تقیید داشته باشد. مولا در مقام بیان باشد و قابلیت تقیید هم داشته باشد. از این جهت است که تقابل را عدم ملکه می‌دانند.

و باز در مقابل بعضی دیگر من جمله مرحوم آقای خویی، مرحوم آخوند؛ اینها می‌گویند تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل تضاد است. همانطور که تقیید امر وجودی است، اطلاق هم امر وجودی است. اطلاق عدم القید نیست. البته دو تا تقریب دارد که خواهیم گفت. از نظر ثمره‌ای می‌خواهیم صحبت بکنیم؛ تقریبش خواهد آمد. مرحوم آقای خویی می‌گویند؛ تقابل بین اینها، تقابل تضاد هست، هر دو امران وجودیان هستند و ضدّان لاثالث هستند. می‌فرمایند؛ همانطور که اهمال نسبت به تقسیمات اولیه محال است. می‌گوییم نسبت به تقسیمات ثانویه هم محال است، فرقی نمی‌کند، اهمال همه جا محال است. چه در تقسیمات اولیه و چه در تقسیمات ثانویه، نتیجتاً همین که موضوع شما، متعلق شما، یا مطلق است و یا مقید است. چه نسبت به تقسیمات اولیه و چه نسبت به تقسیمات ثانویه. ضدّان لاثالث هستند. نتیجه همان حرف شیخ انصاری می شود. هر کجا تقیید محال شد، اطلاق ضروری است. با شیخ موافق هست منتها با نکته‌ی دیگری؛ شیخ می‌گوید اذا استحال التقیید، فالاطلاق ضروریٌ؛ چون سلب و ایجاب هستند، ارتفاع نقیضین محال است. ایشان میگوید خیر؛ ما هم قبول داریم اذا استحال التقیید فالاطلاق، ضروریٌ، چون ضدّان لاثالث هستند. نکته‌اش فرق می‌کند ولی نتیجه‌اش با نتیجه‌ی شیخ انصاری واحد است، اینها می‌گویند اطلاق هست در جایی که تقیید محال است. نائینی می‌گوید خیر، در جایی که تقیید محال است، اطلاق هم محال است. نائینی در مقابل این دو است. اینها اقوال در مسئله بود. و اما تنقیح مساله و مطلب نیاز دارد که ما در دو مقام بحث بکنیم. 1- مقام ثبوت، ثبوتاً، واقعاً تقابل اطلاق و تقیید چه تقابلی است، که در ظاهر کلمات نائینی، مقام ثبوت است. و یک مقام هم، مقام اثبات است که مرحوم آقای خوئی این دو را از هم جدا کرده است. در مقام ثبوت می‌گویند؛ تقابلشان تضّاد است، با نائینی منازعه دارد، ولی در مقام اثبات می‌گویند، عدم و ملکه است. بحث ما در دو مقام است. مقام ثبوت و مقام اثبات.

در مقام ثبوت باید ببینیم که اینها تقابلشان چه تقابلی است، راه کشف این ارتکاز، اینها آیه ندارد؟ روایت ندارد؟ اطلاق و تقیید یک چیزی است که نسبت به ما در حال جریان است. ما هم کلام مطلق گاهی می‌گوییم، مقیدش را در می‌آوریم، مطلق و مقید یک امر عرفی است. ما باید تحلیل بکنیم و بشکافیم، بببینیم ارتکاز کدام یک از اینها را می‌گوید. تقابل سلب و ایجاب را می‌گوید که شیخ انصاری می‌گوید، آن هم ثبوتی گفته است، عدم و ملکه را می‌گوید نائینی، یا تضّاد، مرحوم آقای خویی و آخوند. کدام یک از اینها؟

مرحوم نائینی در اثبات عدم و ملکه، رد سلب و ایجاب، ردّ تضاد؛ یک برهانی آورده است. فرموده تقابل بین اطلاق و تقیید ثبوتاً امر واقعی را داریم کشفش می‌کنیم. می‌گوید این اطلاق، عدم ملکه‌ است. می‌گوید اگر تقیید را درست بفهمیم، اطلاق را هم درست می‌فهمیم. ایشان ادعای وضوح کرده و گفته این واضح است. گفته حقیقت تقیید این است که؛ یک چیزی که مقسم دو چیز است؛ قید می‌آوریم و یک قسم می‌کنیم. عقد اقربتاً مؤمن، رقبه مقسمَ برای مؤمنه و کافره، شما قید می‌آورید و از مقسم بودن، خارجش می‌کنید. قسمش می‌کنید. اگر تقیید، اخراج مقسم از مقسمیّت و ادراج مقسم است در قسمیّت، اگر قسم کردنم، اطلاقم، مقسم قرار دادن است. پس باید تقیید ممکن باشد. چون اگر تقیید ممکن نباشد، مقسم نمی‌شود. ادّعای وضوح کرده که اطلاق عدم ملکه است. اطلاق یعنی یک چیزی را ما مقسم قرار بدهیم، قسمش نکنیم. پس باید قابلیت برای تقسیم داشته باشد، همین معنای عدم و ملکه است. اگر یک چیزی قابلیت تقسیم ندارد، مثل مأمورُ النماز را به قصد امر آوردن و نیاوردن، قابلیت این تقسیم را ندارد و این تقسیم محال است، اگر این تقیید محال است، پس اطلاقش هم محال است پس نمی‌شود مقسم هم قرار بدهیم. اگر نمی‌شود که قسم باشد، پس نمی‌شود مقسم هم باشد. مرحوم نائینی برهان اقامه کرده است در این که اطلاق، عدم تقیید است در موردی که قابلیت تقیید داشته باشد. ایشان گفته معنای تقیید، قسم قرار دادن است، مقابلش مقسم قرار دادن است. پس باید قابلیت تقسیم را داشته باشد. این برهانی است که مرحوم نائینی آورده و می‌خواهد بگوید که اطلاق، عدم قید مطلق نیست. اطلاق عدم تقیید است در موردی که قابلیت تقیید را دارد. اطلاق، مطلقاً مقسم به حال خودش باقی است، قسمش نکردیم، پس باید صلاحیت مقسمیت هم داشته باشد. مرحوم نائینی اینجور فرموده‌اند و ادعا کرده‌اند که تقابل اطلاق و تقیید… ثبوتاً امر واقعی را داریم بحث می‌کنیم، در مقام جعل می‌خواهیم یک چیزی را متعلق قرار بدهیم مطلقا، موضوع قرار بدهیم، مطلقا. مطلقا یعنی چه؟ یعنی او را مقسم حکمت قرار بدهی. مقسمیت فرع بر امکان تقیید است.

جواب: نائینی می‌گوید، فقط آن را که می‌گوید، نسبت به تقسیمات اولیه می‌گوید، اصلاً این کلام مهمل مولا، نظری به تقسیمات ثانویه نمی‌تواند داشته باشد. اصلاً مرحوم نائینی می‌گوید، اهمال نسبت به تقسیمات ثانویه نه اینکه ممکن است؛ ضروری است، بایدی است. وقتی امری در کار نیست، چه معنا دارد که این را تقسیمش بکند به قصد امر و بلا قصد امر، این یک اختلافی است بین مرحوم نائینی و آقای خویی. آقای خویی هم حرف ایشان را می‌گوید که در همان حال هم از دو حال خارج نیست؛ یا مطلوبش نماز مطلق است یا نماز به قصد امر است.

این فرمایش مرحوم نائینی، ولو ادّعای وضوح کرده و گفته؛ من الواضح؛ انصافش این است که نه، واضح نیست. اینکه تقیید، قید زدن، قسم قرار دادن است؛ این حرف درستی است و شبهه ندارد. قید می‌زنیم، یعنی قسمش می‌کنیم. اما اینکه ایشان می‌گوید پس اطلاق هم باید مقسم باشد؛ این ملازمه ندارد که پس اطلاق هم باید مقسم باشد. تقیید قسم کردن است، درست است. اطلاق قسم نکردن است، حالا اعم از اینکه این صلاحیت مقسمیت داشته باشد یا نداشتهه باشد. اطلاق یعنی قسمش نکنی، حالا از باب اینکه محال است قسم کردنش، یا نه ممکن است، ولی شما قسمش نکرده‌اید. شیخ انصاری می‌گوید؛ اطلاق امر عدمی صرف است، عدم القید است. نتوانستیم ظاهر کلام مرحوم نائینی را بفهمیم که می‌گوید: اطلاق مقسم قرار دادن است، چنانچه تقیید، قسم قرار دادن است. راست می‌گوید، تقیید قسم قرار دادن است، ولی ملازمه ندارد که پس اطلاق هم مقسم قرار دادن باشد. اطلاق قسم قرار ندادن است. حالا از باب اینکه این مقسم است، یا مقسمیت هم ندارد، تقییدش محال است، ولی باز هم شما قید را نیاورده‌اید. آنچه معنا دارد، باز به مقام اثبات برمی‌گردد. این تحلیلی که مرحوم نائینی کرده‌اند، تقیید قسم قرار دادن است و اطلاق مقسم قرار دادن است، پس باید صلاحیت تقیید را داشته باشد. قائل می‌گوید تقیید، قسم قرار دادن است، اطلاق این است که آن را قسم قرار نمی‌دهی، عدم قید، حالا می‌خواهد مقسم باشد یا مقسم نباشد. برهان مرحوم نائینی، برهان ناتمامی است.

اما اگر حرف آقای خوئی را قبول کردیم وگفتیم اهمال معقول نیست، حرف نائینی را به همین بیان رد می‌کنند، می‌گوید اهمال معقول نیست، حتی نسبت به تقسیمات ثانویه. بالاخره ملایی که می‌گوید نماز واجب است، یا نماز به قصد قربت را هدف دارد، یا مطلق. اهمال نسبت به خصوصیات معقول نیست. چه خصوصیات اولیه و چه خصوصیات ثانویه، اگر بگوییم اهمال معقول نیست، چه بهتر که نمی‌شود اطلاق عدم القید خاصّ باشد. منتها ما گفتیم که اهمال اصلاً معقول است، در مقام ثبوت، حتی نسبت به تقسیمات اولیه هم ما آن مبنا را قبول نداریم، گفتیم که می‌شود حاکم جعل می‌کند فی الجمله، می‌گوید فعلاً اصلش را جعل کنیم تا بعد تبصره‌هایش را بزنیم و جعل را تکمیلش بکنیم. حتی نسبت به تقسیمات اولیه. ما آن فرمایش آقای خویی را قبول نداریم، ولی برهان مرحوم نائینی هم ناتمام است، که اطلاق مقسم قرار دادن است، خیر؛ اطلاق را یک کسی بگوید عدم قید است.

بیان عدم و ملکه ناتمام است و برهانی ندارد، و اما بیان تضاد؛ مرحوم آقای خویی ادعایشان این است که اطلاق و تقیید، تقابلشان، تقابل تضاد است. ایشان می‌گوید؛ اطلاق هم امر وجودی است. ایشان می‌گوید؛ کما اینکه تقیید امر وجودی است، منتها اخذ القید است، اطلاق هم امر وجودی است، رفض القید است. می‌دانید که در اطلاق، جمع القیودی واضح البطلان است. کسی دیگر اطلاق، جمع القیود اعتق رقبة، اطلاق دارد؛ یعنی گفته اعتق رقبة مؤمن او کافر او سالم او مریض… این که خلاف ارتکاز است جمع القیودی‌اش غلط است. ایشان فرموده که اطلاق رفض قیود است. قیود را می‌بیند رفض می‌کند در ذهنش. فرق اعتق رقبة است در مقام اهمال، با اعتق رقبة است در مقام اطلاق، می‌گوید فرقش این است؛ اگر اهمال ممکن باشد؛ آنجا وجوب عتق را روی رقبة آورده، و اصلاً مومنه یا کافره را لحاظ نکرده، التفات نکرده، می گوید فعلاً اصل رقبه وجوب اکرام دارد، برای بقیه اش باید فکری بکنیم. ایشان می‌گوید ممکن نیست، اگر ممکن باشد محمله این است؛ به خلاف اعتق رقبة مطلقه، که می‌خواهد وجوب عتق رقبه را برای ما ایجاد بکند؛ می‌گوید رقبه را که لحاظ کرد، خصوصیات را ملتفت بود، ما اصلاً در مولای ملتقد بحث می‌کنیم، در مولای غافل از خصوصیات که بحث نمی‌کنیم، ملتفت بود که این دو قسم دارد؛ مؤمنه، کافره. سالمَ، مریضه و… می‌گوید در همه‌ی اینها التفات کرد، ولو اجمالاً و آنها را رفض کرد، گفت اعتق رقبةَ که رفضتُ عنها القیود؛ این رفض کردن اطلاق است. و یک امر وجودی است. تقریب تضاد به بیان ایشان این است که؛ اطلاق اطلاق یک نوع لحاظ است، امر وجودی است، در یک نوع لحاظ به آن ملحوظ داریم اشاره می‌کنیم، نه لحاظ کردن. یک نوع لحاظ مثل ملحوظ. یک نوع خاصی از ملحوظات شما است، نه عدم لحاظ قید، رفضُ، آنها را لحاظ کرده و رفضها، اینها را می‌گویند مطلق. تقییدی که ایشان برای تضاد آورده که ظاهر کلمات مرحوم آخوند هم این است که؛ تقابل بین اطلاق و تقیید تقابل تضاد است به یک بیان آخری. مرحوم آخوند می‌گوید؛ مقدمات حکمت، کشف می‌کند از اینکه متکلّم، لحاظ کرده طبیعت را شایعة (شیوع یک امر وجودی است؟) آخوند می‌گویند که شیوع امر وجودی اطلاق است، ایشان می‌گوید نه؛ رفض القیود. شیوع نه، رفضٌ، ضدّ آن است. ولی باز امر وجودی است.

حال باید ارتکاز را حساب بکنیم و ببینیم که مساعد کدام یک از اینها است. ما در کلماتمان مطلق داریم، به بچه می‌گوییم برو نان بخر، این کلمات کاشف از یک مطلقی است. کلام کاشف از یک واقعیی است که آن واقعیت مطلق است. آن جعل ما، آن مجعول ما مطلق است. چه کار می‌کنیم وقتی می‌خواهیم بگوییم اعتق رقبةً، در مقام تصوّر، در مقام لحاظ، آیا قیود را ملاحظه می‌کنیم و آنها را رفض می‌کنیم، قوام اطلاق به رفض آنهاست؟ یا مثلاً طبیعت را می‌بینیم، شایعتَ که آخوند می‌گوید، اینجوری است یا نه؟ نه شایعتَ می‌بینیم و نه مرفوض را در ذهنمان حاضر می‌بینیم، فقط قید نداشتن را احساس می‌کنیم. کدام یک از اینها؟ اشتر الخوبض که می‌گوییم کاشف از یک واقعیتی است، یک چیزی در ذهنمان آورده‌ایم که داریم ابرازش می‌کنیم، آن که در ذهنمان آورده‌ایم چه هست؟ خوبض بلاغیر است. یا خوبض الشایعتی افرادهی است، یا خوبضی که قیودش را نگاه کردم، رفض کردم. کدام یک از این سه حالت است؟ در ذهن ما این است که مطلق یک امر عرفی است، کراراً از مردم صادر می‌شود، مردم اصلاً خیلی اوقات التفات تفصیلی به قیود ندارند. ذهن ما این است که اینها دقت‌های عقلی است. شیوع، رفض القیود و اینها، عرفیت ندارند. ذهن عرفی نائینی که عدمی دانسته، آن ثواب است. عدمی اطلاق، عدم القید است، ملاحظه بفرمایید، تأمل بکنید که ببینیم شما در ارتکاذتان چه می‌یابید که همان حقیقت است.