اصول ـ جلسه ۰۱۵ ـ ۱۴۰۱/۰۷/۱۲

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث در تقابل بین اطلاق و تقیید بود در مقام ثبوت در واقع، که بعضی‌ها گفته‌اند تقابل اینها سلب و ایجاب است، بعضی گفته‌اند که عدم و ملکه است، و قول سوم هم این بود که تضّاد است. عرض کردیم که ذهن عرفی ما، همان سلب و ایجاب را می‌گوید. کلام ما مطلق است، کشف می‌کند از یک معنای مطلق، (از بی‌قیدی) ما در خطابات مطلقمان که تأمّل و تحلیل می‌کنیم؛ بیش از بی‌قیدی، چیزی احساس نمی‌کنیم. نان بخر، در یک هاله‌ای از ابهام است، نه اینکه واقعاً من خصوصیّاتش را ملاحظه کردم و بعد آن را رفض کردم؛ نه، اینطور نیست. همین قید نیاوردن است، مورد احتجاج عقلا است. نام بخر مطلق است؛ از این باب که قیدی نیاوردیم، مطلق رهای از قید. اما اینکه التفات داشتیم به قیود، آنها را رفض کردیم در مقام مطلوب، بعد ارفاض کردیم، مرفوض القید را؛ اینها ارتکاز در ساحتش نیست. بیش از سلب ایجاب، ما نمی‌توانیم حکم بکنیم.

ولکن فرمایش مرحوم نائینی که فرموده بود؛ تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم ملکه است، کلّ مس حالت تقیید، استحال الاطلاق، و ادّعای وضوح کرده است. در اجود گفته، این واضح است. در فوائد هم، در بحث تعبدی و توصلی، گفته اصلاً جای بحث ندارد که تقابلشان عدم ملکه است. ما باید در صغری بحث کنیم که کجا تقیید ممکن است و کجا محال است. وگرنه گفته است که بدیهی است که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم و ملکه است. این فرمایش مرحوم نائینی، یک توجیهی دارد و طبق آن توجیه، این فرمایش، فرمایشِ متینی است. مرحوم نائینی که از اطلاق و تقیید صحبت می‌کند، اطلاق را، اطلاقی که کاشف از مراد جدّی است، اطلاقی که بهش احتجاج و تمسّک می‌شود؛ از آن اطلاق دارد صحبت می‌کند. این است که در مقدمات حکمت هم می‌گفت، قوی منفصل هم نباید باشد. کلام مرحوم نائینی بر خلاف کلام مرحوم آخوند. مرحوم آخوند که اطلاق و تقیید را بحث می‌کند، همین حکم اطلاق دارد، حالا مقابل احتجاج باشد یا نه، کاری به آن ندارد. این جعل مطلق، این مدلول مطلق است، ولو قابل احتجاج هم نباشد. مرحوم آخوند یکی از مقدمات حکمت را قابلیت تغییر قرار نداد، مرحوم آخوند می‌گوید هر کلامی که از متکلّم صادر شد، در مقام بیان بود، قید نیاورد؛ این کاشف از این است که مدلولش مطلق است. تقیید ممکن باشد یا محال باشد. بله اگر تقیید محال باشد، قابل احتجاج نیست، این را در تعبّدی و توصلی گفته‌اند. اگر نگاه بکنید، آنجا گفته اذا استحال التقیید، احتجاج جایز نیست، نه اینکه اطلاق محال است. ظاهراً اینها نزاعی با هم ندارند. اطلاقی که مرحوم آخوند می‌گوید، اسمش را می‌گذاریم اطلاق ذاتی. به نحو مطلق جعل شده، متعلق مطلق است، موضوع مطلق است، حکم عمومیت دارد. این توقف ندارد که تقیید ممکن باشد، خیر. تقیید هم محال باشد، باز هم اطلاق است. چه بهتر؛ اصلاً تقیید محال است، اطلاق ضروری است. و آن که مرحوم نائینی می‌گوید که تقابل بین اطلاق و تقیید، تقابل عدم ملکه است، «باید تقیید ممکن باشد» آن اطلاقی را می‌گوید که یحتجبه است، اطلاقی را می‌گوید که مراد جدّی را کشف می‌کند. این است که مرحوم نائینی، در مقدمات حکمت اضافه کرد که باید قابل تقیید باشد، قابل تقیید نباشد، این اطلاق منعقد نیست؛ یعنی اطلاقی که بشود احتجاج کرد. این است که مرحوم نائینی در ادامه‌ی کلامش گفت اطلاق توقف دارد که قرین منفصلاً نباشد. ولی آخوند فقط متصل است. نائینی اطلاقی را بحث می‌کند که در فقه محل ابتلاء است، به او تمسّک می‌کنیم، به او استدلال می‌کنیم؛ اسم آن اطلاق را می‌گذاریم، اطلاق لحاظی. اطلاقی که مدّنظر است. مطلق آوردن مدّنظرش بوده، نه از ناچاری، نه اینکه قدرت غیر از این نداشته، خیر، قدرت داشته، تقیید نکرده. این جور مطلقی قابل احتجاج هست. ثبوتی داریم بحث می‌کنیم، اگر مولایی حکمی را جعل کرد، آن مجعلوش قید نداشت، نائینی می‌گوید دور جور است؛ این قید ندارد، چون امکان ندارد قیدش بزند، این جعل اطلاق ندارد، اطلاقی که ما بتوانیم بهش تشبث بکنیم، ولو کشفش از مقام اثبات است. لفظ را آورد، قید نیاورد. آن هم تعجب می‌کنم که در مقام ثبوت قید نداشته است. هم تقییدش محال است و هم در لفظ قید نیاورده، نمی‌توانسته بیاورد. نائینی می‌گوید آن اطلاقی که می‌خواهیم بهش احتجاج بکنیم که اسمش را می‌گذاریم اطلاق لحاظی، به یدّش است، با اختیار خودش این را مطلق قرار داده، قید نیاورده، می‌گوید این جور اطلاقی معذر است، این جور اطلاقی منجز است، اما آن اطلاقی که قید ندارد چون نمی‌تواند قید بیاورد، آن هم اطلاق است و قید ندارد، ما به آن اطلاق نمی‌گوییم؛ یعنی اطلاق اثردار بهش نمی‌گوییم. مرحوم نائینی هم علی القاعده نباید این را منکر باشد، اگر مجرّد مراد استعمالی باشد، آن هم قبول دارد اطلاق را، ولو دیگر ارزشی ندارد. اطلاقی که ارزش دارد، می‌توانیم به آن اطلاق تشبث بکنیم؛ اطلاقی است که تقییدش ممکن باشد. بعد مولا قید نمی‌آورد، پس می‌گوییم که مرادت همین است. روی این حساب، آن سه موردی را که شیخ انصاری، به عنوان ثمره آورده است؛ انکار می‌کند. شیخ انصاری می‌گوید اگر شکّ داریم که تعبّدی است یا توصلی، اصالت الاطلاق می‌گوید توصلیه، نائینی می‌گوید اینجا تقیید محال است. نمی‌توانی به گردان مولا بگذاری که مطلوب مولا مطلق است، توصلی است، سواءٌ که قصد غربت بکنی… نمی‌شود به گردنش گذاشت. تقیید مقدمه به موصعه محال است. شیخ انصاری گفته پس مطلق المقدمه واجب است. نائینی می‌گوید نمی‌شود گفت مطلق، ما نمی‌توانیم بگوییم مطلوب مولا، مطلق المقدمه، این را نمی‌توانیم بگوییم. (این مثال سوم را دیروز یادمان رفته بود) شیخ انصاری گفته، تقیید احکام و عالمین، محال است، چون دور است. پس احکام مشترک بین عالم جاهل است. نائینی می‌گوید، نمی‌توانی بگویی پس مشترک است، نه نمی‌توانسته مقید کند، وقتی نمی‌تواند مقید کند، کی می‌توانیم به گردن مولا بگذاریم که مطلوب شما، حکم مشترک بین عالم جاهل است. مرحوم نائینی که ادّعای وضوح می‌کند اصلاً در فوائد می‌گوید جای بحث ندارد که ما بیاییم بحث کنیم، تقابل چه هست، معلوم است تقابل عدم ملکه است. این که مرحوم نائینی ادّعا می‌کند تقابل بین اطلاق و تقیید؛ تقابل عدم و ملکه است؛ آن اطلاقی را می‌گوید که کشفش کردی، از مقام اثبات، معذر باشد، منجز باشد، آن اطلاقی را که آخوند می‌گوید، آن مراد استعمال را می‌گوید. مرحوم آخوند می‌گوید، چون آن تقیید هم ممکن نیست، ولی وقتی که کلام را به نحو مطلق گفت، کشف می‌کند که مجعولش، مطلق در مقام تفهیم است نه در مقام جدّ. همین آخوند می‌گوید؛ اذا استحال تقیید لا یسح الاحتجاج، به ذهن می‌زند که با آن اختلافی ندارند، اختلاف بین نائینی و آخوند نیست. اختلاف بین مرحوم نائینی و شیخ است. شیخ آمده در جایی که تقیید محال است، گفته احتجاج می‌شود کرد، تمسک به اطلاقش. نائینی می‌گوید، خیر. در این سه مورد ما نمی‌توانیم حکم کنیم که واجب خدا توسلی است، للاطلاق. واجب خدا مطلق المقدمه است، للاطلاق. واجب خدا مطلق سواء ائنت الاملا للاطلاق، این احتجاج را معنا می‌کند در مقابل شیخ که آن قبول می‌کند. این است که فرمایش مرحوم نائینی، قبلاً هم ما این توجیه را در مقدمات حکمت در حقّ نائینی داشته‌ایم، طبق این توجیه، فرمایش مرحوم نائینی متین است.

حاصلل الکلام؛ اگر بگوییم اطلاق یعنی آن که به ما فهماندند مطلقاً، این نیاز به امکان تقیید ندارد. در این مرحله تقابل سلب ایجاب است. امّا اگر خواستیم بگوییم آن اطلاق مراد است؛ باید تقیید ممکن باشد. آخوند در یک مرحله صحبت کرده، نائینی در یک مرحله صحبت کرده، هر دو تا درست است. بلکه ما یک حرفی شاید هم جدید باشد، برای بعضی‌ها هم سخت باشد. ما یک حرف دیگری داریم؛ ما می‌گوییم این که فرموده است؛ اذا استحال تقیید استحالل الاطلاق، مرحوم نائینی ادّعا کرده‌اند؛ نه، بلکه بالاتر. اصلاً ما نیاز به استحاله‌ی تقیید نداریم. اطلاق تقیید یک امر عرفی است. باید به عرف مراجعه کنیم. عرف کجاها را می‌گوید که این جا اطلاق هست، اطلاق منجز، منزه؛ عرف دنبال استحاله و امکان نیست، اصلاً باب الفاظ است، باب معانی است، باب صُور ذهنیه است، این ربطی به استحاله و امکان اصلاً ندارد. ما در ذهنمان این است که عرف وقتی به گردن مولا می‌گذارد که حکم شما مطلق است؛ که تغییر عرفی باشد نه ممکن. هر کجا تقیید عرفی بود، و مولا قید نیاورد، به گردن مولا می‌گذاریم که حکم شما صعه دارد. و امّا هر کجا تقیید عرفی نیست، مردم نمی‌پسندند، این جور چیزها را، ولو ممکن هم هست تقیید باشد، ولی می‌گویند اینها خارج از دایره‌ی عرف صحبت می‌کنند، کلّما؛ ما نمی‌گوییم، کلّم استحالة تقیید؛ خیر، کلّما لم یکن التقیید عرفیاً؛ عرف حکم به اطلاق نمی‌کند. نه فقط انقسامات و ثانویه که مرحوم نائینی می‌گفتند، نسبت به انقسامات ثانویه، تقیید محال است، خیر. حتی نسبت به انقسامات اولیه. ما نسبت به انقسامات ثانویه اصلاً می‌گوییم تقیید ممکن است، ولی اطلاق نسبت به انقسامات و ثانویه، عرفیت ندارد. کما اینکه نسبت به بعضی انقسامات اولیه هم عرفیت ندارد. اگر به عرف بگوییم که مولا گفته اقم الصلاة؛ یعنی نماز بخوان، چه به قصد امر، چه بلا قصد امر، می‌گوید امری در کار نبوده که بگوید چه به قصد امر چه بلا قصد امر، ولو عقلی‌اش هم ممکن است، تقیید ممکن است، ما حرف نائینی را قبول نداریم که می‌گوید، محال است تقیید… نه. مولا بگوید نماز به قصد آن امری که بعداً می‌گویم، واجب است. تقییدش ممکن است. آخوند هم گفته در متن کفایه، تقیید صلاة به قصد امر، ممکن است، ولی عرفی نیست. به مردم بگوییم نماز بخوان به قصد آن امری که می‌خواهم امر بکنم، به قصد آن امری که بعداً می‌آید، اینها عرفی است، اشکالی ندارد. ما نسبت به انقسامات ثانویه هم حرف آخوند را قبول داریم، حرف نائینی را قبول نداریم. تقیید ممکن است، ولی عرفی نیست. اینها یک پیچی دارد. می‌گوید این حکم مطلق است، چه عالم جاهل باشی، چه عالم به این حکمی که هنوز صادر نشده، صادر می‌کنم؛ اینها عرفیت ندارد.

جواب: عرفی نیست، حال می‌خواهد انقسامات اولیه باشد یا ثانویه. واجب است نماز را بخوانی به قصد آن امری که هنوز بعداً حکم می‌کنم. اینها عرفی نیست. فرض انقسامات ثانویه بعد از این محقق می‌شود.

ما حرفمان این است؛ که اطلاق، تقیید؛ اینها دو امر عرفی هستند از قدیم الایام در ذهن ما بوده، این استحاله را آوردند در علم اصول، این ربطی به کشف الفاظ ندارد. مهم این است که تقیید عرفی است، اگر تقیید که عرف می‌پسندد، مولا قید نزد؛ به عهده‌اش می‌گذارم مطلق، کلام شما مطلق است. ولی اگر عرفی نیست، اصلاً به گردنش نمی‌گذارند، اطلاق را نسبت نمی‌دهند. ولو تقیید ممکن باشد، کما فی الانقسامات ثانویه بنا بر نظر مثل مرحوم آخوند و دیگران، ولو تقیید ممکن باشد کما فی بعض انقسامات اولیه؛ واجب است نماز، این اطلاق دارد واجب نماز، چه بخوانی، چه نخوانی؛ این اطلاق دارد. معنا دارد این اطلاق؟ عرف این اطلاق را می‌پسندند؟ نمی‌پسندد. واجب نماز قبل از خواندنش و بعد از خواندش؛ این را نمی‌پسندد، اطلاق ندارد. چرا؟ چون عرفیت ندارد که قید بزند، بگوید واجب نماز، مادامی که نماز را نیاورده‌ای. این عرفی نیست. مردم اینجور صحبت نمی‌کند. مرحوم آقا سید محمد باقر آمده با آیت درستش کرده و گفته، واجب نماز، الا تا آن وقت که نیاورده‌ای. بعد شک می‌کنیم آورده یا نه، استصحاب نیاوردن می‌کنیم، در باب استصحاب این را گفتیم. ما گفتیم اینها عرفی نیست، نه به نحو آیت قرار دادن عرفی است، نان بخر تا وقتی که نخردی؛ اگر قید را بیاوریم مردم می‌خندند. این تقییدات عرفیت ندارد. نماز بخوان تا وقتی که نخواندی، اینها عرفیت ندارد. ایشان گفته اینها به نحو غایت هستند، نه به نحو غایت قرار دادن ضیق کردنش عرفی است، نه به نحو قید قرار دادن. می‌گوید واجب است نمازی که نخواندی. خیر، این هم عرفی نیست. لذا نمی‌گویم اطلاق دارد اقیم الصلاة، نماز بخوان، طبیعت نماز را بیاورد، چه خواندی و چه نخواندی؛ این اطلاق معنا ندارد.

جواب: الآن صحبت در مورد عقل نیست، تقابل بین اطلاق و تقیید احتجاجی است، اگر بخواهیم احتجاج بکنیم، آن چیزی که نائینی می‌گوید، نه اینکه تقابلشان عدم و ملکه است به معنای اذا استحال تقیید استحال الاطلاق؛ نه، بالاتر. حتّی اگر تقیید هم ممکن باشد ولی عرفی نباشد… به این فکر بکنید، جعل باید عرفیت داشته باشد، هم خودش و هم حدودش. اگر تقییدش عرفیت ندارد؛ مردم برای آن جعل، اطلاق نمی‌بینند. جایی برای جعل مولا اطلاق می‌بینند که تقییدش عرفیت داشته باشد، آن قید را در حکمش نیاورد؛ آن وقت می‌گویند پس حکمش صعه دارد. و امّا هر کجا آوردن قید عرفی نیست، ولو ممکن است؛ مردم آن جعل را مطلق نمی‌بینند. آن جعل را می‌گویند نسبت به این خصوصیات، اهمال دارد. لا مطلقُ ولا مقییدُ؛ اطلاقی برای او نمی‌بینند، فرمایش مرحوم نائینی که می‌گوید، تقابل عدم و ملکه است این ذهن عرفی‌اش درست عمل کرده، مردم احتجاجشان در جایی است که تقیید ممکن باشد، ولکن نه برهانش تمام است، نه ضیق بودنش، خصوص و تقیید محاله. مگر اینکه بگوییم مرحوم نائینی هم که می‌گوید تقیید محال است، محال عقلی نه، یعنی عرفاً تقیید بردار نیست، البته با ظاهر کلمات نمی‌سازد، تقیید محاله رفته عقل، دور لازم می‌آید خلف لازم می‌آید، ولی این هم ممکن است کسی توجیه بکند که تقیید محال است یعنی عرفیت ندارد، هر کجا تقیید عرفیت نداشت، اطلاق هم عرفیت ندارد و عرف در آنجا حکم به اطلاق آن جعل نمی‌کند، بلکه جعل را نسبت به آن خصوصیت، مهمل می‌دانند با توجه به اینکه اهمال مشکلی ندارد. هذا تمام الکلام فی مقام الثبوت، که ما در مقام ثبوت، حاصل الکلام، در مقام ثبوت، تقابل بین اطلاق و تقیید چیست؛ از ما سئوال بکنند، می‌گوییم آن اطلاقی که بهش احتجاج می‌شود، آن که مدّ نظر نائینی است، تقابلشان عدم ملکه به معنای وسیع است، نه عدم ملکه منطقی. و امّا اطلاق مجرّد اطلاق، ولو قابلیت احتجاج نداشته باشد؛ آن سلب و ایجاب است که شیخ انصاری و بعضی دیگر فرموده‌اند. از آنچه که در مقام ثبوت گفتیم؛ مقام ثانی، که مقام اثبات است؛ آن هم واضح شد. تقابل اینها در مقام اثبات چه جور است؟ اینها الفاظ است. در مقام اثبات اگر خطاب خواسته باشد، کاشف از اطلاق مدلولش باشد؛ آیا باید تقیید ممکن باشد، املا. مرحوم آخوند در تعبدی و توصلی گفته بله، باید تقیید ممکن باشد، اگر تقیید ممکن نباشد، اطلاق قابل احتجاج نیست. نمی‌توانیم مقام اثبات، مقام استدلال، می‌خواهیم تمسّک بکنیم به اطلاق کلام مولا؛ باید تقیید ممکن باشد. ممکن باشد ثبوتاً، و ممکن باشد اثباتاً تقیه نباشد، خوف نباشد، بتواند قید را بگوید. اگر مقام، مقامی است که نمی‌تواند بگوید، عالم‌های عادل، این همه فاسق نشسته‌اند، اگر بگوید علمای عادل، بیچاره‌اش می‌کنند، مقام، مقامِ تقیه است، مقام، مقامِ خوف است. مقام اثبات، مقام کشف است، کلامش کاشفیت از مطلق ثبوتی ندارد، این واضح است. اگر تقیید محال است ثبوتاً، یا ناممکن است ابرازاً (نمی‌تواند ابراز بکند)، ثبوتاً ممکن است قید بزند، نمی‌تواند قید را ابراز بکند، کلّما لم یکن لم یکن ابراز القید، امّا… استحاله‌ی تقیید ثبوتاً، (ثبوتاً وقتی تقیید ممکن نیست، ابرازش هم امکان ندارد) یا نه، در نفس ابراز مشکل دارد، کما فی موارد تقییه، آنجا کلام، حجیت بر اطلاق ندارد. با آن کلام نمی‌شود ما کشف بکنیم که مطلق، مراد جدّی است. احتجاج نمی‌توانیم بکنیم. فرمایش مرحوم آخوند در بحث تعبدی و توسّلی که فرموده؛ اذا استحال تقیید؛ احتجاج امکان ندارد؛ حرف متینی است.

و امّا اینکه اطلاق منعقد می‌شود یا نمی‌شود؛ همان داستان قبل است. در مقام تقییه، مطلق بیان کرد. اطلاق منعقد می‌شود یا نه؟ آخوند می‌گوید بله، اطلاق منعقد می‌شود. انعقاد اطلاق به همین است. مولا در مقام بیان باشد، قید نیاورد، اطلاق منعقد شد. این اطلاق چه فایده‌ای دارد؟ مرحوم آخوند جواب داده و گفته؛ لضرب القاعده، یک خاصیّتی دارد. چرا مطلق را به ما فهماند؟ لضرب القاعده، یک فایده‌ای برایش درست کرده. مرحوم آخوند از مقدمات حکمت، می‌رسد به اطلاق مراد استعمالی، مراد تفهیمی. اینکه مرحوم آقای خویی فرموده در مقام تقیه، در مقام خوف، برای کلام، اطلاق منعقد نمی‌شود؛ این اطلاقی که احتجاج می‌شود، منعقد نمی‌شود. ایشان هم احتجاجی است و حرف نائینی را قبول داشت. اما اصل اطلاق، نه. اصلاً هر از گاهی ما می‌گوییم اطلاق تقیه‌ای است. اطلاقش تقیه‌ای است. این که حضرت به نحو مطلق فرموده، اطلاق دارد ولی آن اطلاق، مراد جدّی نیست. این دیگر به حرف‌های سابق بند است.

آیا در مقام اثبات اطلاق توقف دارد بر امکان بیان قید، املا؛ می‌گوییم اگر اطلاقی را که می‌گویید، اطلاقی که یحتجبه هست، همان اطلاقی که نائینی دنبالش بود؛ نه، اطلاقی که یحتجبه است، منعقد نمی‌شود. اما اگر اطلاق مرحوم آخوند را می‌گویید، اطلاق تفهیمی به ما فهماند جعل مطلق را، ولو مراد جدّی‌اش نیست؛ می‌گوییم منعقد می‌شود. مقام اثبات مثل مقام ثبوت است. اینکه آقای خویی فرق گذاشته… مرحوم آقای خویی می‌گوید در مقام ثبوت، تقابل تضّاد است. در مقام اثبات، تقابل عدم و ملکه است، آن اطلاق احتجاجی را می‌گوید. امّا اطلاق تفهیمی که ما در ذهنمان این است که مقدمات حکمت، ما را به اطلاق تفهیمی می‌رساند، حرف مرحوم آخوند درست است؛ نه، آن عدم و ملکه نیست. ولو امکان ندارد الآن در مقام قید، ولی برای کلامش اطلاق منعقد می‌شود. ممکن است کلامی را مطلق بگوید، اطلاقش تقییه‌ای باشد، نه اینکه اطلاق ندارد. آقای خویی می‌گوید؛ در مقام تقیه اطلاق ندارد، چون تقیید ممکن نیست. ما می‌گوییم، خیر اطلاق دارد، منتها این اطلاق حجیت ندارد. اینها همه‌اش باز بند است به همان مراد جدّی و مراد استعمالی است. همه‌اش مربوط به این است که ما آن اطلاق را چطور معنا کنیم. اطلاق یعنی آن سعه‌ای که یحتجبه، بله باید بتواند. اگر نتواند که یحتجُ نیست، امّا اطلاق سعه‌ای که به ما فهمانده که حرف آخوند هم هست؛ نه، آن نیاز به «بتواند قید را بیاورد» نیست.

جواب: این‌ها اشکال برای آقای خویی است، اصلاً ما همین شاهد را می‌آوریم، گاهی خود اطلاق را ایشان هم قبول دارد، ولی آن چیزی که اینجا می‌گوید، انکار می‌کند و می‌گوید مقام تقیه اطلاق نیست، تقابل در مقام اثبات، عدم و ملکه است. در مقام ثبوت گفت که تضّاد است، چون یکی رفض است و یکی اخذ است. او گفت که این تضادّ است. در مقام اثبات که می‌آید، می‌گوید عدم و ملکه است. وقتی کاشفیت از اطلاق دارد کلام، که امکان بیان قید باشد.

جواب: ما می‌گوییم تقابل در مقام اثبات، مثل تقابل در مقام ثبوت است، فرقی نمی‌کند. می‌گوییم آقای خویی که فرق می‌گذارد؛ چون او مرادش اطلاق حجت است. مراد جدّی. راست می‌گوید، اگر این کلام خواسته باشد، اطلاقش مراد جدّی باشد؛ باید تقیید نباشد، باید امکان بیان قید باشد، درست می‌گوید. اما در اطلاق آخوند، اطلاق مراد استعمالی است، بر این کلام اطلاق منعقد شده و به من فهمانده مطلق را، این نیاز ندارد که امکان داشته باشد بیان قید، ولو امکان ندارد بیان قید، باز هم به من مطلق را فهماند. منتها این مطلقی را که فهمانده، حجت نیست.

جواب: اگر دهن شکل گرفت، اصلاً ظهور منعقد نمی‌شود. چون باید للمتکلم یلحق بکلامه مادام … (صوت نا مفهوم)؛ اگر دهانش را بگیرد… در عام هم همین‌جور است. گفت اکرم کل عالمٍ؛ دهانش را گرفتند. ظهور در عموم منعقد نمی‌شود. ظهورش بدوی هست، مردم می‌گویند چه گفت، می‌گوید دهانش را گرفتیم نفهمیدیم چه می‌خواهد بگوید.

جواب: نسبت ندادند، اینطور فکر بکنید که ما یک صلحی برقرار کردیم بین کلمات، فرمایشات آقای آخوند درست است، روی مبنایی که اطلاق یعنی صعه‌ای که تفهیم کرده. حرف نائینی هم درست است، اطلاق یعنی صعه‌ای که مراد جدّی است. ما بعد التیا والتی؛ که اینها را با هم مقایسه کردیم، فکر کردیم، به این نتیجه رسیدیم که اینها با هم نزاع ندارند، اینکه مرحوم نائینی اشکال می‌کند به آخوند، نه؛ آخوند یک جا را صحبت می‌کند و ایشان یک جای دیگر را صحبت می‌کند.

جواب: اصلاً آقای خویی می‌گوید؛ مقام ثبوت ضدّان هستند. اصلاً ضدّان مقام ثبوت، با عدم و ملکه‌ی مقام اثبات آقای خویی با هم هیچ ربطی ندارند. او می‌گوید ضدّانَ، چون اطلاق رفض یک عملیه‌ی وجودیه‌ی ذهنیه است. اصلاً ربطی به مراد جدّی و مراد استعمالی ندارد. بعد می‌گوید اگر می‌خواهی کلام مولا اطلاق داشته باشد، یعنی رفضی که قابل احتجاج است؛ باید بتواند قیدی را بیان کند. اگر می‌خواهی از کلام مولا برسی به رفض القیدی که حجت هست؛ باید این مولا در مقام تکلّم، تمکّن از بیان قید داشته باشد. راست می‌گوید. این امر وجودی است؛ اگر می‌خواهی به آن رفض برسی، باید در مقام بیان مانعی از بیان قید نداشته باشد.

آخوند می‌گوید اگر می‌خواهی برسی به آن عامّی که فهمانده، همین مقدار کافی است که قید نیاورد، ولو نمی‌تواند بیاورد، مهم نیست. باز شما را رسانده به آن معنای عامّ تفهیمی. حالا اینکه آن جدّی هست یا نه، شما نمی‌توانید… شاید هم جدّی باشد، ولی شما نمی‌توانید، لایصحح الاحتجاج، الی السحالة تقیید؛ اصلاً ظاهر آن کلامش هم می‌گوید؛ لا یصح الاحتجاج اذا استحال التقیید؛ ظاهر کلامش است که اطلاق منعقد هست، احتجاج جایز نیست. آخوند در موارد تقیه می‌گوید اطلاق منعقد است، احتجاج جایز نیست، نائینی و آقای خویی می‌گویند اصلاً اطلاق منعقد نیست. می‌گوییم آن اطلاقی که آنها می‌گویند منعقد نیست، یک چیز می‌گویند، آن که آخوند می‌گوید، یک چیز دیگر می‌گوید. حرف درست است. یعنی اشکال نداریم. ولی حقّ با مرحوم آخوند است. ما حرف آخوند را قبول کردیم و گفتیم نتیجه‌ی مقدمات حکمت این است که آن چیزی را که به من فهمانده، مطلق است. امّا مراد جدّی است یا نه، آن یک اصل دیگری است به نام اصالة التطابق، بین مراد استعمالی است و آن ربطی به مقدمات حکمت ندارد.

هذا تمام الکلام.

حتماً خیلی از شماها دنبال این بودید که تقابل بین اطلاق و تقیید که در اصول تکرار می‌شود، خصوصاً در بحث تعبدی و توصلی، اینجا هم آقای خویی در اجود گفته‌ ما همه‌ی این بحث‌ها را که در تعبدی توصلی کردیم؛ بحثی است که مطلوب است آدم بفهمد چه می‌خواهند بگویند و چه می‌گویند، ما آن مقداری که توان داشتیم راجع به بحث مصرف کردیم و بیان کردیم، و دیگر انتخاب با شماست.

بعد از آن یک جهت دیگری را به تبع مرحوم آخوند، اطلاق بدلی و شمولی را در آخر بحث آخوند آورده، تبصرةُ لا تخلُ عن تذکرةُ؛ آنجا گفته است. ما در اینجا آورده‌ایم. منطقیاً اینجا جایش است که اطلاق بدلی، اطلاق شمولی، اینها از کجا در می‌آید که اطلاق را می‌گویند بدلی است، شمولی است؛ این را ملاحظه بفرمایید.