ادامه از مورد هشتم
الثامن دور المجوس إلا إذا رشها ثمَّ صلى فيها بعد الجفاف
روایتش را خواندیم که در خانه مجوس حضرت فرموده بود که رشها و صل. عرض کردیم که بعد الجفافش توی روایت نیست ظاهرا صاحب وسائل نیز اینطور فهمیده است که قید جفاف ندارد باب 14 صاحب وسائل هم گفته که بَابُ جَوَازِ الصَّلَاةِ فِي بُيُوتِ الْمَجُوسِ وَ اسْتِحْبَابِ رَشِّهِ بِالْمَاءِ اون هم جفاف را نیاورده اینکه مرحوم سید جفاف را اورده است به تبع صاحب جواهر است در اون کتاب فتواییش اونجا جفاف اورده است نکته اش هم همین است توی ذهن مبارکش این بوده که اینکه می گوید اب بپاشید مظنه نجاست است مجوس ولو خودش پاک هم باشد چون اونها میته می خوردند خمر می خورند اینها اون مکان مظنه نجاست را دارد وقتی مظنه نجاست را داشت رشّ بکند به خاطر اون مظنه نجاست است باید خشک بشود تا مثلا سجده اش مشکل پیدا نکند
نقد سید یزدی توسط استاد
ولکن توی ذهن ما این است که نه اصلا اگر مظنه نجاست هم باشد،حضرت فرموده رشّ کنید با همین رشّ ؛ اگر که نجس قطعی بود بگو رشّ کافی نیست ولی شریعت برای نجاست مظنونه رشّ را کافی می دانست مثل اینکه در رضیع هم رشّ را کافی می داند رضیعی که غذا نمی خورد رشّ را کافی می داند این هم تا اب را پاشید اون می شود پاک اون رش هم اونجوری است که گل نکرده است تازه گل هم بکند جایز است توی اون روایت داریم که حضرت اب پاشی می کردند و رطبا سجده می کرد سجده رطبا اصلا توی روایت امده است اون مشکلی ندارد مشکله اش اون نجاست مظنونه است اون نجاست مظنونه هم با همین رشّ حاصل می شود واگر بگویید حاصل نمی شود پس این رشّ چه فایده ای دارد خشک هم بشود مثل کالاول می شود فایده ای ندارد که بگذریم تبعا لصاحب جواهر در کتاب وسیله النجاه کتاب فتوایی صاحب جواهر است همین عبارت هست سید هم بیشتر اینها را از روی همان کتاب نوشته نجاة العباد
نهم: نمکزار
التاسع: الأرض السبخة
در ارض السبخه ما سه دسته روایت داریم یک روایات
می گوید که لا تصل روایات ناهیه می گوید لاتصل فی ارض السبخة: باب 20 در باب بیست روایات زیادی داریم باب بیست ابواب مکان المصلی صاحب وسائل هم کراهت فهمیده بَابُ كَرَاهَةِ الصَّلَاةِ فِي السَّبَخَةِ وَ الْمَالِحَةِ منهی دارد وَ عَدَمِ جَوَازِهَا إِذَا لَمْ تَتَمَكَّنِ الْجَبْهَة دیگه ما سنداش را بررسی نمی کنیم
روایات متضافره ای هست و بعضیهاش هم اصلا صحیح السند هستندو عناوینش هم به چند عنوان یکیش به عنوان لاتصل و هیئت نهی است. بعضی به عنوان کره است. بعضی به عنوان لایصلح است. یک روایت به عنوان حرّم است ظاهر این روایات نهی است ما کراهت را گفتیم در اصول بحث کردیم که هر چند فرمایش مرحوم اقای خوئی را نپذیرفتیم که کراهت ظهور در حرمت دارد ولی ظهور کره را هم در کراهت اصطلاحی گفتیم این اصطلاح فقها است در روایات ما کسی ادعاکند کره یعنی همین کراهت اصطلاحی در مقابل حرمت نه این هم روشن نیست کره گاهی در حرمت استعمال شده است گاهی در کراهت اصطلاحی اون مجمل است اون مشکل ساز نیست لایصلح هم همین جور اون هم لایخلوا عن اجمال ولی حرّم در باطل بودن ظهور دارد. لاتصل نیز ظهور دارد در باطل بودن نهی مطلق داریم از نماز در سبخه ونتیجه نهی این است که اون نماز باطل است
طائفه ثانیه
طائفه ثانیه طایفه مقابل اینهاست اطلاقاتی که می گوید جائز است نماز در ارض سبخه ؛روایت سوال کرد قَالَ:سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي السِّبَاخِ فَقَالَ لَا بَأْسَ.روایت هشتم موثقه سماعه سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّلَاةِ فِي السِّبَاخِ فَقَالَ لَا بَأْسَ گفت عیبی ندارد ؛این هم طائفه ثانیه
طائفه سوم
یک طائفه ثالثه داریم که ظاهرش تفصیل است بین اینکه آیا جبهه بر یک مکان مستوی قرار میگیرد فحسنٌ که نماز مشکلی ندارد و یا اینکه جبهه بر مکان مستوی قرار نمیگیرد و شورهزارپستی و بلندی دارد، خشن است باید بکوبیمش که مثلا یک جای صافی پیدا بشود جایگاه جبهه ما درست بشود وگرنه به صورت بریده بریده همین طور تکه تکه است صاف نیست در این صورت نماز باطل است؛یک روایت غیر مستوی؛این هم چند تا روایت است که روایت اولی صحیحه حلبی اون هم چند تا روایت است که ما یکی را می خوانیم
كُرِهَ الصَّلَاةُ فِي السَّبَخَةِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَكَاناً لَيِّناً خشن نباشد تَقَعُ عَلَيْهِ الْجَبْهَةُ مُسْتَوِيَةً بعد ادامه اش همین جور است چند روایت است که همین داستان استوا وعدم استوا را مطرح کرده اند
فن اصول
ما باشیم و فن اصول میگوییم روایاتی که تفصیل داده، اونها شاهد جمع هستند . در اینجا ؛انقلاب نسبت نیست چون انقلاب نسبت یک لسان دارد. اما شاهد جمع دو لسان دارد وهمین را که الان خواندم دو لسان دارد مستوی اگر باشد یجوز و لامستوی لایجوز، این دو تا لسان دارد شاهد جمع هستند نتیجه روایات مطلقه مانعه را بر جایی حمل میکنیم که مکان مستوی ندارد. اما روایات مطلقه جایزه را بر جایی حمل میکنیم که مکان مستوی دارد نتیجه چی می شود نتیجه کراهت ثابت نمیشود؛ نتیجه این می شود که باید ببینیم اگر مکان مستوی دارد، نماز صحیح است حسنٌ تو یک روایت دارد حسنٌ کراهت هم ندارد و اگر مستوی نیست نماز باطل است کراهت اصلا نیست؛ دوران امر است بین اینکه نماز صحیح باشد وباطل کراهت بدست نمی اید ؛ما باشیم وفن اصول جمع بین دو طائفه مطلقه با روایات مقیّده جمعش همین می شود که در یک فرض نماز صحیح است بلا کراهة در یک فرض هم نماز باطل است
ومثلا یؤیّد این جمع را فرمایش مولانا امیرالمومنین(ع) در اون روایتی که در طریق جنگ نهروان بودند ظاهرا رسیدند به زمینی که سبخه بود نماز خواندند مومنین هنوز حضرت نرسیده بودند فقط مالک اشتر گفت که نه تا امیرالمومنین بیاید من نماز نمی خوانم ببینم اون چه کار می کنند حضرت که رسیدند سوال کرد مالک اشتر که نماز بخوانیم یا نه حضرت فرمودند نخوانید واونهایی هم که خوانده بودند فرمودند اعاده کنند نمازاشان را گفتند این زمین سبخه است نمی شود نماز خواند این مقتضای فن اصول است
عدم کارایی قواعد اصول در اینجا
ولکن بارها عرض کردیم که قواعد علم اصول همهجایی نیست غالب است ؛بلکه مانند همه قواعدغالبی است. همون هم که می گوید فاعل مرفوع است اون هم همیشگی نیست بعضی جاها فاعل هم مرفوع نیست مجرور می شود مشکلی نیست اینها غالبی است غالبا استقراء کرده اند دیده اند فاعل را غالبا رفع می دهند گفته اند الفاعل مرفوع عربها گاهی هم جر می دهند نصب می دهند این است که اون عقلیه است که قواعد عقلیه را می گویند قابل تخصیص نیست این قواعد استقرائیه وقواعدی که ما در اصول درست می کنیم عقلائیه نه اینها قابل تخصیص است در اصول می گویند اگر سه تا طائفه روایت داشتید دو تاش مطلق بودند یکیش شاهد جمع بود حمل می کنیم هر مطلقی را بر اون یک قسم از مقید نتیجه می گیریم حکم مقید را ولکن ربما خصوصیت مورد ؛اقتضاء میکند که آن حمل را مرتکب نشویم مثل محل کلام
این روایاتی را که می گوید در زمین سبخه سجده نکن و نماز نخوان، می گوییم می خواهد بگوید که نماز باطل است چون که جبهه تمکن پیدا نمی کند . در پاسخ میگوییم اولا در همین زمینهای سبخه به مقدار واجب، تمکن پیدا می کند مقدار واجب که صدق بکند سجده علی الارض چرا؛ این جور نیست که همه اش به صورت یک خطی باشد که وقتی من جبهه ام را می گذارم بما یسجد تمکن پیدا نکنم نه این ارض مالحه هر جور باشد به مقدار اقل واجب محقق می شود اینکه بگوییم این روایات مانعه می خواهد بگوید باطل است نماز به خاطر این که جبهه بر ارض تمکن پیدا نمی کند می گوییم این بعید است غالبا تمکن پیدا می کند
مضافاً آنجا یی هم که تمکن پیدا نمی کند خوب یک تقه ای پامان را روش بگذاریم صاف می شود دیگه خود روایت داشت گفت اگر سبخه را مستوی بکنید عیب ندارد اون وقت به خاطر یک مشکله ای که به این راحتی حل می شود به ما بگویند نماز نخوان خیلی بعید است حمل روایت مانعه بر بطلان که فن اصول می گوید عرفیت ندارد
جمع استاد بین سه طائفه روایت
لذا ما جمع محمولی می کنیم می گوییم اون روایاتی که ما را منع می کند از سجده بر سبخه اون نهیش، نهی تنزیهی است. اون روایاتی که می گوید اگر جبهه تمکن داشت حسنٌ، اون افضل را می خواهد بیان بکند اون تمکن کامل مراد است.
ما این جور جمع می کنیم می گوییم که کلا در ارض سبخه نماز خواندن ثوابش کم است گفته لا تصلِّ فی الارض سبخه اطلاق دارد مکروه است منتهی اگر که صاف نکرد کراهت شدید دارد اگر صاف کرد اون روایاتی که می گوید صاف کرد حسن از باب این است که کراهت را تقلیل داده است نه حسن یعنی درست است نمازش نه حسن به خاطر تقلیل کراهت است ؛به عبارت اخری حمل روایات منع بر بطلان بعید است به اون دو تا نکته ای که عرض کردیم پس باید حمل بکنیم بر کراهت خوب اگر حمل می کنیم بر کراهت روایات مفصله را چه کار می کنیم می گوییم روایات مفصله تفصیل می دهند بین کراهت شدیده و کراهت قلیله اینکه می گوید تمکن است اون تمکن کامل را می گوید اگر شما بر ارض سبخه سجده کردید به خاطر سبخه بودن کراهت دارد واگر اون تمکن کامل پیدا نشد به خاطر اون کامل نبودن هم یک کراهتی می شود می شود کراهت شدیده ولی اگر مستویش کردید صافش کردی کراهتش فقط به خاطر ارض سبخه بودن است کراهتش خفیفه است یک عنوان دارد به یک جهت فقط کراهت دارد سبخه بودن خودش کراهت اور است اگر مستوی نباشد بیشتر کراهت دارد تمکن واجب اونی است که به مقدار یک بند انگشت اگر بر زمین تماس پیدا بکند اون می شود اقل واجب این خیلی نادر است بعید است این روایات در ارض سبخه ؛ مگر ارض سبخه چی هست اصلا ارض سبخه پیشانیش را بگذارد به اندازه یک بند انگشت خودش صاف می شود می گوییم چون معنا ندارد فرد نادر را بیان کرده باشد پس نمی شود بگوییم این روایات ناظر به فرد نادر است که اونجا نماز باطل است ناظر به فرد شایع است که در اون فرد شایع نماز صحیح است پس اون وقت روایات مفصله را چه کار بکنیم می گوییم روایات مفصله تفصیل می دهد بین خفت الکراهت وشدة الکراهه اگر مستوی نبود کراهت شدید است چون از دو جهت کراهت دارد سبخه بودن ویکی هم تمکن کامل نداشتن می گوید بر سبخه سجده نکن چرا؟چون این مستوی نیست یعنی سجده نکن چون کراهت شدید دارد در فرض عدم استواش ؛ حمل می کنیم لاتصلّ را در فرض عدم استوا بر کراهت شدیده ودر فرض استوا برکراهت خفیفه این که مرحوم سید فرموده مکروه است صلات در ارض سبخه درست است فهم عرفی ؛ جمع بین روایات این جور است جای اون قاعده اصولی نیست اون روایت که فرموده حسن گر چه ضعیف السند است ولی به لحاظ اون شدت کراهت گفته واون روایات ضعیف السندی را هم که به مولانا امیرالمومنین نسبت داده اند اعاده کند اعده به لحاظ اکمل افراد است نه اینکه نمازشان باطل بوده است اره افضل است اعاده یکی بعیدیش چیزی ندارد
دهم: زمین معذب
العاشر: كل أرض نزل فيها عذاب أو خسف زمینی که عذاب در اون نازل شده است بر سرشان اتش ریخته است بر سرشان عذاب نازل شده است یا فرو رفته اند خَسَف فرو رفته اند این نصِّ خاصی ندارد اون نصِّ خاص معتبری ندارد اونی را که پیدا کردیم در باب 38 روایت جویریه در همان باب 38 چند تا سند دارد ولی همه اش به جویریه منتهی می شود اینجا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جُوَيْرِيَةَ بْنِ مُسْهِرٍ جویریه را شاید بشود درستش کرد از اصحاب مولانا امیرالمومنین علیه السلام بوده از ثقات مثلا بوده البته مهم نیست درستش هم بکنیم سند شیخ طوسی به جویره که در اخر من لا یحضر اورده مشتمل بر عدة من المجاهیل است معمولا ما سند هایی را که به پیغمبر اکرم متصل می شود یا به مولا نا امیرالمومنین متصل می شود غیر از خود ائمه که می گوید عن ابی عن ابیه اونها نه سند انسانهای عادی معمولا نمی شود درستش کرد این وسط رجال ساکت است از زمان امام صادق تا زمان این راویهایی که در این زمان امده اند معمولا نمی شود درستشان کرد مجاهیل هستند مهملات هستند لذا بعید نیست وقتی می گویند نبوی یعنی ضعیف حدیث نبوی یعنی حدیث ضعیف حدیث علوی یعنی حدیث ضعیف این انصراف دارد نبوی وعلوی چون کثرت دارد این کثرت موجب انصراف شده است این سند هایی را که اورده اند در این کتاب همه سندهاشان گیر دارد بین این اصحاب امام صادق با جویریه اشخاصی هستند که مجاهیل هستند خودتان نگاهش بکنید در اونجا دارد حضرت فَنَزَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين وَ نَزَلَ النَّاسُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ هَذِهِ أَرْضٌ مَلْعُونَةٌ قَدْ عُذِّبَتْ فِي الدَّهْرِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ بقیه اش هم به همین مضمون چون ارضی هست که در او عذاب نازل شده هذه ارض معذبه لا ینبغی لِنَبِيٍّ وَ لَا لِوَصِيِّ نَبِيٍّ أَنْ يُصَلِّيَ فِيهَا ما با روایات معتبره نمی توانیم این را درست بکنیم
فقط می ماند اون قاعده اصطیادیه قاعده اصطیادیه ایا به ما می گوید که اینجا نماز ثوابش کم است توی یک مکانی دارید نماز می خوانید که در این مکان عذاب نازل شده است ولو به خاطر ادمهاش ولو اینکه اون ادمها هم رفته اند ولی این زمینی است که منقصتی دارد که با عبودیت سازگاری ندارد ارض معذبه این ارض معذبه که توی همین روایت امده است کسی بگوید این هم چطور مسجد مثلا ارضی است که مورد توجه خدا هست خانه خدا مسجد را بیت الله می گوییم چطور اون مناسبت دارد با نماز عکسش جایش که معذبه هست مناسبتی با نماز ندارد اگر کسی با اون قاعده اصطیادیه به این باور رسید که این ارض هم بعید نیست که صاحب جواهر روی همین ؛صاحب جواهر همین طور گفته این توی نجات العباد هم هست بعید نیست صاحب جواهر هم همین قاعده را اینجا تطبیق کرده باشد فرصت نشد نگاهش بکنم اگر کسی اون قاعده را در اینجا گفت می گوییم مکروه است در ارض معذبه نماز خواندن ثوابش کم است خدا به این زمین نگاه نمی کند توی اون روایت داشت ملائک داخل این بیت نمی شوند می گفتیم مکروه است اینجا هم خدا عذاب کرده مثلا از اون روایات هم معلوم نیست جهت معذب بودن گذشته از اینکه سند ندارند معلوم نیست به خاطر جهت معذب بودن باشد یک نکات دیگری در اون روایات امده که وادی جهنم غیر از معذبه بودن است الان وادی جهنم است ارض معذبه یک زمانی بوده عرض کردیم یک انسانهایی را عذاب کرده رفته تمام شد بگوییم همین الان هم ؛ عیب ندارد اون روایاتی را که یکی از طلبه ها گفتند به عنوان مؤیدی اضافه بکنیم بند به این است که از مجموع اینها به این اطمینان برسید که این زمین مناسب نماز نیست ما هم توی ذهنمان این است که قریب است این مثل سبخه نیست که صاف باشد ولی توی ذهنمان اقرب به ذهن اقوی نه اقرب به ذهن ما این است که مناسبت با نماز ندارد و فرمایش سیدلا یخلو عن بعد بعید نیست لایبعد کراهتش قاعده تسامح را گذاشتیم کنار اگر قاعده تسامح بود همه اینها را می گفتیم مکروه است راحت می کردیم خودمان را مشکل این است که ما قاعده تسامح را قبول نداریم که دلالت دارد بر استحباب وگرنه سید قاعده تسامح را قبول دارد به همه اینها می گوییم مستحب است مشکلی ندارد که اصلا اصل این که ما زحمت می کشیم اینها را بحث می کنیم به خاطر این است که قاعده تسامح را گیر داریم وگرنه قاعده تسامح همه اینها را مکروه بودنش را ثابت می کند راحت می شدیم واما یازدهم
یازدهم: اعطان شتر
الحادي عشر أعطان الإبل و إن كنست و رشت. اعطان ابل یک خصوصیتی دارد که ولو اب هم بپاشید جاروب هم بکنید کراهتش زائل نمی شود این هم باز عین عبارت صاحب جواهر است کنس ورش هم به درد نمی خورد در اعطان ابل کراهت به حال خودش باقی هست حالا اعطان ابل چی هست معمولا لغوین
اعطان ابل را معنا کرده ا ند به ان جایی که شترها می روند آب میخورند و استراحت میکنند. به این مقدار قرار داده اند اما اینکه اعطان ابل شامل بشود اونجایی را هم که شب اطراق می کنند و به اصطلاح لانه شان هست نمی دانم چی می گویند استبل فکر نکنم اون را برای اسب واینها می گویند برای شتر چی می گویند مرابض هم نه اون برای غنم است حالا مقصود واضح است لفظش را ندانیم مهم نیست همان جایی که شترها را انجا می برند می خوابانند جایگاهشان ؛ ظاهر کلمات بعضی از لغوین این است که اعطان ابل خصوص اطراف اب خورشان باشد هما نجایی که می روند اب می خورند یک استراحت مایی می کنند بر می گردند به جا یگاه خودشان ولکن بعض اهل لغت هم اعم قرار داده ان اعطان ابل را همان جایی که مبارک الابل باشد چه باری اب خوردن باشد چه برای کاه خوردن و جو خوردن و… باشد مثل اینکه ابل فرق می کند با گاو وگوسفند واینها حالا مهم نیست خوب حالا اعطان الابل قول لغوی حجت نیست ما نمی توانیم به قول لغوی اعتماد کنیم نتیجتا وقتی قول لغوی حجت نیست اعطان ابل روشن نیست که خصوص ان جایگاهی را که اب می خورند است یا اعم است کلام لغوی حجت نبود باید به قدر متیقنش اخذ کرد قدر متیقن همان جایی است که اب می خورند است واز طرف دیگر هم این لفظ در ذهن عربی ما نیست که بفهمیم معناش چی هست ما که می گوییم ذهن عربی پیدا کردیم تبادر می کند اینها اون الفاظی است که با هاشان مانوس هستیم اعطان اولین باری است که شنیدیم و دیدم و… عطن اصلا توی ذهن ما نیامده مشتقاتش هم نیامده عطن نه خودش نه مشتقاتش این است که ما با تبادر نمی توانیم بگوییم پس قول لغوی حجت نیست پس ببینیم منسبق از این لفظ چی هست ما منسبق نداریم ما هم ذهنمان کوتاه است نسبت به تفسیر این اعطان الابل هم ذهن دیگران هم برای ما حجیتی ندارد خود ما فارسها هم بعضی الفاظ فارسی را هیچ مأنوس نیست نمی دانیم چی هست بعضی ها را هم سعه وضیقش را نمی دانیم ادعای تبادر نمی توانیم بکنیم چون فارس هستیم بله در عرب هم معلوم نیست عرب هم اگر باشد بگوید اعطان الابل یعنی چی ما راهی نداریم که بگوییم اعطان الابل را بتوانیم بفهمیم چیست ولکن از مناسبت حکم وموضوع شاید بتوانیم بگوییم موضوع شرعی ما اعم است مناسبت حکم وموضوع این که اعطان ابل فرموده نماز نخوانید خصوص انجایی باشد که اب می خورند و می خسبند و مثلا چند دقیقه ای استراحت می کنند یک مقداری بعید است محل اب خوری اونها دخیل باشد در حکم خیلی بعید است این است که می گوید نماز نخوان انجا جهتش همان جهت کثافت و جهتش این است که نظیف نیست نظیف به معنای عرفیش واین نکته در اون جایی که قرار دائمی دارند اون نکته اشد است مردم اگر صریح مولا یی بگوید اینجا شترها می ایند استراحت می کند اینها اشاره کنند همان جایی که اب می خورند اینجا می ایند استراحت می کنند اینجا نماز نخوان مردم می فهمند اونجایی که استراحت بیشتر می کنند اگر به طریق اولی نباشد اونجا هم مکروه است کشف موضوعات شرعیه منحصر به قول لغوی و تبادر اینها نیست گاهی ما از خود حکم کشف می کنیم موضوع را ما می توانیم ادعا بکنیم موضوعی را که شارع اینجا بیان می کند اعم است از اینجایی که می روند اب می خورند یا از اونجایی که می روند استراحت بکنند به این نکته ما عمومیت را می فهمیم مرحوم اقای خویی یک نکته دیگری را اضافه کرده است ملاحظه بفرمایید داستان مطاع را اورده است ببینیم این نکته دوم برای عمومیت تمام است یا نه تتمه کلام جلسه بعد