اصول ـ جلسه ۰۴۳ ـ ۱۴۰۱/۰۸/۲۴

جلسه 43 خارج اصول استاد گنجمی

سه‌شنبه 24 آبان 1401

نکاتی درباره مسائل علم اصول

 

بحث پیرامون تقسیمی که در اینجا شده بود تمام شد. ما انتخاب کردیم تقسیم ثلاثی را. و اینطور عرض کردیم که مکلف یا قطع دارد به حکم واقعی و یا طریق دارد به حکم واقعی (دو بخش از کتاب) و یا نه قطع دارد و نه دلیل معتبر دارد. ما همین را کمی دستکاری می‌کنیم. نه قطع دارد و نه طریق معتبر که می‌شود مجرای اصول عملیه. یک مقدار آن شکل منطقی‌اش به هم می‌خورد ولی چاره‌ای نداریم، اگر خواسته باشیم هیچ تداخلی رخ ندهد، بایستی یا دومی را عوض کنیم که آخوند گفت طریق معتبر، یا سومی را عوض کنیم که حاج شیخ اصفهانی انجام داد.

اگر بگوییم اگر شکل منطقی هم نداشت مهم نیست، مهم این است که به مسائل اشاره بکنیم، به موضوعات مسائل اشاره بکنیم. با این هم می‌شود: اما قاطع بحکم الواقعی او قام عنده طریق الی الحکم الواقعی او لا قاطع و لا له طریق معتبر.

پاسخ به سؤال: ما هم گفتیم طریق. ما هم طریق را آوردیم. ما به اعتبار موضوع تقسیم‌بندی می‌کنیم. موضوع قسم اول القاطع است. موضوع قسم ثانی من قام عنده الطریق است. طریق برای او واقعی است اعم از اینکه معتبر است یا نه. سومی موضوعش من لم یکن قاطعاً و لم یکن عنده دلیل معتبر.

پاسخ به سؤال: همان اشکال بر حاج شیخ اصفهانی … خب دیگر خیلی مهم نیست.

سه نکته شهید صدر درباره مسائل علم اصول

سه تا نکته در اینجا جای بحث دارد که مرحوم آقا سید محمدباقر این سه نکته را تعقیب کرده است. دیگران به نکته دوم اشاره کرده‌اند. در جاهای دیگر گفته‌اند ولی در اینجا بحث نکردند. آنچه ما اطلاع داریم، ایشان است که سه تا نکته را در اینجا بحث کرده است و بحث‌های خوبی هم هست.

 

نکته اول: آیا مسائل علم اصول مختص به بالغین است؟

نکته اولی این است که این مسائل علم اصول آیا مختص به بالغین است که ظاهر شیخ انصاری است که گفت “المکلف”. ظاهر مکلف بالغ است. و همچنین کأن صریح مرحوم آخوند که گفت “البالغ الذی وضع علیه القلم”، این هم بالغین است. آیا اختصاص به بالغین دارد این مسائل، یا نه مسائل علم اصول اختصاص به بالغین ندارد و اعم است.

ربما یتوهم که این مباحث حجج مختص به بالغین است. چرا؟ چون علم اصول غرضش تحصیل حجت است، تحصیل مؤمِّن است. حجت و مؤمّن برای بالغین است. صبیان که حجت و مؤمّن نیاز ندارند. هدف علم اصول این است که مؤمن و حجت پیدا کند بر مسائل فرعیه، و در فقه استفاده بکند. ابزار کارش باشد در فقه. در فقه به کمک اصول به حجت برسد. نسبت به صبیان ما حجتی نیاز نداریم، اینها رفع القلم هستند. این منشأ شده است که شاید مرحوم آخوند می‌گوید، اصلاً تصریح کرده البالغ الذی وضع علیه القلم که مثلاً سایر شرایط تکلیف را هم دارد. غیر از بلوغ سایر شرایط را هم دارد، عاقل هم هست مثلاً، قادر هم هست و هکذا.

خب این نکته درست است که هدف از علم اصول تحصیل الحجه است. ما در علم اصول که بحث می‌کنیم نتیجه‌اش را می‌خواهیم در طریق استنباط قرار دهیم، برای چه می‌خواهیم نتیجه‌اش را در طریق استنباط قرار دهیم؟ برای اینکه به حجت برسیم. درست است، این حرف متینی است. غرض اصولی تحصیل حجت است. غایت القصوای او تحصیل حجت و تحصیل مؤمن است. اگر هم می‌گویند علم اصول یقع فی طریق الاستنباط، خب برای چه می‌خواهی واقعش کنی در طریق استنباط؟ برای اینکه حجت درست بشود. این درست است.

اما این ملازمه ندارد که پس مسائل علم اصول مختص به بالغین باشد. ما باید موضوع مسائل علم اصول را دانه دانه بررسی بکنیم، ببینم موضوعش عام است یا نه. ما موضوعات مسائل علم اصول را باید مد نظر بیاوریم که آن موضوعات مختص به بالغین است یا شامل صبیان هم می‌شود. فرض بفرمایید که در استصحاب می‌گویند موضوعش من کان علی یقین فشک. اطلاق دارد می‌خواهد بالغ باشد یا نه. صبی هم می‌تواند بگوید من یقین داشتم لباسم پاک است الان شک دارم استصحاب می‌کنم، پس نمازم صحیح است. خصوصاً بنا بر مشروعیت عبادت صبی، اصلاً اینها محل ابتلای صبیان هم هست.

یا موضوع حجیت خبر واحد من قام عنده خبر ثقه، ممکن هم هست یکی صبی مراتبی از فضل را پیدا بکند، احراز بکند. الان هم اینطور است، حتی طلبه‌های سطح، طلبه‌های بااستعداد، اگر وسائل الشیعه را مطالعه کنند خیلی جاها، حالا خیلی یعنی بعضی جاها کلمات دیگران را نگاه کنند، به این نتیجه می‌رسند که بر این حکم قام خبر ثقه. چند تا روایت است در این باب. سندش از اجلا است، دلالتش هم واضح است. هم سند تمام است پیش این صبی، هم دلالت تمام است. می‌گوید من هم کسی هستم که قام عندی خبر الثقه، پس این حجت بر من است. حجت نمی‌خواهد حتماً تأمین‌کننده باشد. حجت اصولی تأمین‌کننده است، وگرنه حجت اعم است. من هم نمازم را که می‌خوانم، روزه‌ام را می‌گیرم، حجم را که می‎‌روم طبق این اخبار عمل می‌کنم.

در اینکه مسائل علم اصول شامل غیربالغین می‌شود، باید ببینیم که موضوع آنها چه است. در مسائل علم اصول در موضوعش بالغ ذکر نشده. من عنده الخبر، من کان علی یقین فشک، من لایعلم الحکم، من شک. همه اینها اطلاق دارد، غیربالغ را هم می‌گیرد. بله برخی جاها راست است، مختص به غیربالغین است. فرض بفرمایید وقتی می‌گوید رفع مالایعلمون مرفوع مؤاخذه است. خب این فقط در حد بالغین است که حدیث رفع جاری می‌شود، آنها مؤاخذه دارند. بعضاً ممکن است بعضی مسائل علم اصول مصداقش کمتر باشد در حق بعضی‌ها، این سبب نمی‌شود که بگوییم مسائل علم اصول مختص به بالغین است.

حتی در ناحیه معذّریت و منجّزیت (حجیت به این معنا) این هم در حق صبی ممکن است اتفاق بیفتد. این را مرحوم آقا سید محمدباقر هم دارد. الان صبی است، مرتبه ای از فضل پیدا کرده است، موی خشن به صورتش روییده است. یا زیر بغلش موی خشن روییده. الان شک دارد که بالغ شده است یا نشده است. شک در مؤمن دارد دیگر. باید برود دنبال حجت. حجت یعنی مؤمن. در حق صبیان هم احیاناً حجیت به معنای مؤمن مصداق دارد. صبی هم می‌رود سراغ حجت به معنای مؤمن. منتها حالا ممکن است بگویی الان صبی بودن اول کلام است. مشتبه است که صبی یا بالغ است. ولی کافی است همین مقدار که بگوییم همین صبی اگر قطع پیدا کرد (می‌شود صبی هم قطع پیدا کند)، رفت کلمات علما را دید، دید هیچ کدام نگفتند که بلوغ پیدا می‌شود. قطع پیدا کرد به عدم بلوغ. این قطعش مؤمن است. می‌شود تصویر کرد در حق صبی مؤمّن بودن و منجز بودن را. مهم هم نیست، ما کاری به این نداریم. کما سیأتی فی النکته الثانیه مهم این است که آیا موضوعات این مسائل درش اخذ شده بلوغ یا نه؟ در موضوعات این مسائل بلوغ اخذ نشده است. محمولات این مسائل هم تابع موضوعات هستند دیگر. وقتی موضوعات عام هستند، محمولات و مسائل هم عام میشوند. لذا وجهی برای اینکه مَقسم را ما خصوص بالغ قرار دهیم ندارد وجهی ندارد اللهم (فقط مگر همین) که بگوییم چون عمده ابتلای ما به مسائل بالغین است، مسائل غیربالغین خیلی مهم نیست، از این باب گفتیم البالغ الذی وضع علیه القلم. عمده اینها است. آنها خیلی مهم نیست. حالا صبی نمازش باطل باشد، خیلی مهم نیست. چون اهمیت نداشته، اصولیین مقسم را خصوص بالغین قرار دادند. فقط همین نکته است و نکته دیگری ندارد.

نکته دوم: آیا مسائل علم اصول مختص به مجتهدین است؟

نکته دوم (که مهم‌تر از آن [نکته اول]است و آن خیلی مهم نیست) این است که آیا مسائل علم اصول مختص مجتهدین است یا برای مقلدین هم هست. مرحوم شیخ انصاری در اینجا نه، در باب استصحاب گفته است که میز مسئله اصولی و یکی از امتیازاتش این است که مختص به مجتهد است. لا حظّ برای مقلد. مرحوم نائینی هم در همان اول علم اصول گفته است که مسائل علم اصول مختص به مجتهدین است، منتها با یک بیان عمیق‌تر و دقیق‌تری از بیان شیخ انصاری.

ولی مرحوم آخوند در تعلیقه گفته است که مسائل علم اصول شامل می‌شود هم مجتهدین و هم مقلدین را. پس این عبارتش در کفایه چه بود؟ در کفایه گفت قاطع باشد به حکمی که متعلق باشد به خودش یا مقلدینش. این ظاهرش این است که مختص به مجتهد است. گفت یا قاطع است به حکم متعلق به خودش یا مقلدینش. پس معلوم می‌شود که مختص به مجتهد است.

جواب این است که نه، بالغی که وضع علیه القلم یا قاطع است به حکم متعلق به خودش یا به مقلدینش اگر مقلد داشته باشد. آن اگری است. شاهدش چه است؟ شاهدش این است که قطعا این احکام مختص به مجتهد مقلددار که نیست، که بشود مرجع تقلید. این احکام هم شامل می‌شود مرجع تقلید را که مقلد دارد و هم آن کس که مجتهد است و مقلد ندارد قطعاً. اگر ما خواسته باشیم جمود بر کلام داشته باشیم و به به ظاهر کلام آخوند اخذ کنیم، ظاهرش تخصیص به مراجع است. چون گفته است اِما قاطع بحکم مختص به او بمقلدیه.

پاسخ به سؤال: عیب ندارد او یا واو فرق نمی‌کند. مقلدین را آورده یعنی باید مرجع تقلید باشد که مقلد داشته باشد.

حالا حکمی که مختص به خودش است یا مقلدینش. پس باید مرجع تقلید باشد که مقلد داشته باشد. در حالی که این احکام مختص به مرجع تقلید نیست. هر مجتهدی این دو حالت را دارد، مقلد داشته باشد یا نداشته باشد. لذا این حکم مختصٌ به او بمقلدیه یعنی اگر؛ اگر مقلد داشته باشد و مجتهد باشد. اگر مجتهد باشد و مقلد داشته باشد. قاطع بحکم فی حق نفسه سواء کان خودش مجتهد یا مقلد، او بمقلدیه اگر مجتهدی است که مقلد دارد. اینطور معنا می‌کنیم.

به دو قرینه. هم در تعلیقه تصریح کرده است که این احکام مختص مجتهد نیست و هم به قرینه‌ای که در خود این کلامش است. هم قرینه داخلیه داریم و هم قرینه خارجیه. مرحوم آخوند مسائل علم اصول را مختص به مجتهدین نمی‌داند، خلافاً لشیخ انصاری و بعد هم خالفه مرحوم نائینی.

خب آنهایی که می‌گویند مختص است حرفشان چیست؟ شیخ می‌گوید که مسائل علم اصول مختص به مجتهد است. اصلاً یکی از امتیازات قاعده اصولیه اختصاص به مجتهد است. قاعده فقهیه نه. مجتهد در رساله‌اش می‌نویسد هر جا شک کردی طاهر است یا نه، کل شیء طاهرٌ. قاعده فقهیه است، مقلد هم تطبیق می‌کند، هر جا شک می‌کند می‌گوید مجتهدم گفته کل شیء طاهر. قواعد فقهیه مختص به مجتهد نیست (اینها می‌گویند) ولی قواعد اصولیه مختص به مجتهد است. چرا؟ چون قاعده اصولی آن است که یقع فی طریق استنباط. طریق استنباط برای مجتهد است دیگر. آنکه اجتهاد ندارد چطور می‌تواند از این قواعد استنباط بکند. این خصیصه قواعد اصولیه است که یقع فی طریق الاستنباط. میخواهیم حکم را از آن استخراج بکنیم، این استخراج حکم کار مجتهد است. مقلد که نمی‌تواند استخراج بکند. مقلد می‌تواند تطبیق بکند، عیب ندارد، کل شیء طاهر را تطبیق بکند بر مصادیقش. تطبیق کار مقلد هست ولی استنباط کار مقلد نیست.

خب این مقدار فرمایش که فرمایش ناتمامی است. دوباره همان حرف را تکرارش می‌کنیم. می‌گوییم ما باید موضوعات این مسائل را ببینیم. تخصیص مسائل علم اصول به مجتهد موقوف بر این است که در موضوع آنها اجتهاد اخذ شده باشد. این مهم است. مسائل علم اصول را شما برای استنباط می‌خوانی، درست است. ولی مهم این است که موضوعش چه است. محمول تابع موضوع است. باید موضوعش را ببینیم آیا مختص به مجتهد است یا نه. آقای شیخ انصاری در اصول دارد من کان علی یقین فشکّ، نگفته اذا کان مجتهداً. قید مجتهد ندارد. در خبر ثقه دارد من قام عنده الخبر، اذا جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا، جاءکم سواء اینکه مجتهد باشید یا مقلد باشید.

قاطع، احکام قطع، قطع پیدا بکنید، اطلاق دارد. عقل می‌گوید قطع منجز است. عقل حکم را مختص به مجتهد نمی‌داند. مقلد هم اگر قطع پیدا کرد، کمااینکه گاه مقلد ضروریات را قطع پیدا می‌کند، الان مقلدین یقین دارند نماز صبح دو رکعت است. چند رکعت نماز واجب داریم، روزه ماه رمضان واجب است، اینها را مقلدین قطع دارند. و قطع هم منجز است. اصلاً ضروریات هم نه، در غیر ضروریات هم چه بسا مقلدین قطع پیدا می‌کنند، اطمینان پیدا می‌کنند.

ما خودمان هم همینطوریم، همان موقع که سطح می‌خواندیم، ادعا می‌کردیم بابا یقیناً حکم شرع همین است، مگر می‌شود غیر این باشد. ادعای قطع می‌کنیم دیگر. عموم مردم هم گاه از باب اینکه عدالت این است و غیر از این نمی‌شود ادعای قطع می‌کنند. قطع منجز است چه در حق مقلد و چه در حق مجتهد. مهم این است آقای شیخ انصاری، ما باید ببینیم موضوعات این مسائل مقیدند به مجتهد یا اطلاق دارند. ما وقتی به این مسائل مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم هم موضوع نفس مسئله، گفتند خبر ثقه، و هم موضوع دلیل مسئله، که این مهم‌تر است، عام است. هم شامل مجتهد می‌شود و هم شامل مقلد می‌شود. مسائل علم اصول برای همگان است، اختصاص به مجتهد ندارد.

اینکه شیخ انصاری فرموده اصلاً میز مسئله اصولی با فقهی این است، قاعده اصولی با قاعده فقهی این است که قاعده اصولی را نمی‌توان به مکلف داد، قاعده فقهی را می‌توان. نه قاعده اصولی را هم می‌توانیم به مکلف بدهیم. بگوییم هر جا قطع پیدا کردی قطع منجز است، معذور نیستی. خب این فرمایش شیخ انصاری است.

استدلال مرحوم نائینی برای اختصاص مسائل اصول به مجتهدین

مرحوم نائینی آمده محکم‌ترش کرده. دو جهت را مرحوم نائینی ادعا کرده است. آن نکته عموم را زده است. التفات پیدا کرده است به آن جهت عموم. گفته موضوعات این ادله مقلد را نمی‌گیرد، انصراف دارد. من کان علی یقین، مکلف چه کاره است، یقین مقلد به چه درد می‌خورد. چقّال و بقّال را که نمی‌گویند من کان علی یقین فشک فلیمض علی یقینه. این روی همان نقطه اساسی دست گذاشته است. همان موضوعات را می‌گوید اطلاق ندارد.

مضافاً اضافه کرده است که آنها اگر هم اطلاق داشته باشند، اینها نمی‌توانند به این عمل بکنند. مثلاً من قام عنده الخبر اطلاق دارد و شامل مقلد هم می‌شود، خب نمی‌تواند عمل کند. در شبهات حکمیه داریم صحبت می‌کنیم، علم اصول برای شبهات حکمیه است. نمی‌تواند عمل کند. چرا؟ چون من قام عنده الخبر الثقه فهو حجة باید فحص بکند. اولاً این خبر ثقه است یا نه کار مقلد نیست، ثانیاً این معارض دارد یا ندارد کار مقلد نیست، ثالثاً دلالتش تمام است یا تمام نیست، اینها کار مقلد نیست.

اگر هم بگوییم موضوع عمومیت دارد، عملی شدنی نیست. مقلد اهل عمل به مسائل علم اصول نیست. چون مسائل علم اصول علی نحو الاقتضا است. من قام عنده الخبر اقتضای حجیت را دارد. چندین مانع ممکن است داشته باشد. باید برود مانع‌ها را برطرف بکند، مقلد کی می‌تواند برود موانع را دفع بکند. من کان علی یقین فشک، بر فرض اگر هم مقلد را شامل شد، خب مقلد چه کار می‌تواند بکند. استصحاب وقتی مجال دارد که دلیل اجتهادی نباشد. از کجا می‌تواند بفهمد این دلیل اجتهادی ندارد؟ ربطی به مقلد ندارد.

اولاً موضوعات عموم ندارد، بر فرض هم که عموم داشته باشد مقلد حظّی ندارد در عمل به این مسائل، پس مسائل علم اصول از دو زاویه مختص به مجتهد است. اینطور فرموده خداوند رحمتش کند.

اشکال استاد به مرحوم نائینی

ولکن به ذهن می‌آید که هر دو جهت ناتمام است. ادعای انصراف، منع اطلاق، اطلاق ندارد خطابات ما در مسائل اصولیه، شامل مقلدین نمی‌شود، این ممنوع است. تعجب است ذهن عرفی مرحوم نائینی چطور شده این را نپذیرفته است. بابا همین اطلاقات را ائمه ما، خداوند قبل از ائمه بر همین مردم عرضه کردند، القا کردند. این مردم عوام بودند. اینها القا به عموم مردم است. اینها عوام‌اند اصلاً. مقلد هستند اینها. اینکه کسی بگوید این خطابات، ادله حجج، القا شده است به مجتهدین فقط، نه هیچ وجهی ندارد. ادعای انصراف، ادعای عدم اطلاق موضوع ادله ممنوعة جداً. قضیه حقیقه است آقای نائینی. خودتان به ما یاد دادید. من کان علی یقین فشک، فرض کن، اذا فُرض یقینٌ فشکّ، یقین سابق و شک. تمام. دعوای عدم اطلاق در موضوعات ادله دعوای ناتمامی است.

اما جهت ثانیه که می‌فرمایید خب کار مقلد نیست. موضوع عام است ولی دست مقلد بسته است، نمی‌تواند اینها را اجرا بکند، نمی‌تواند عملیاتی بکند، می‌گوییم چرا. مقلد چرا نتواند عملیاتی بکند؟ مقلدها همه چقال و بقال نیستند که، یک عده از مقلدها هم یک چیزهایی سرشان می‌شود. می‌توانند به خبر ثقه در احکام شرعیه عمل کنند. کما هو المتعارف. خیلی از طلبه‌ها به روایات استدلال می‌کنند، احکام را استخراج می‌کنند. مجتهد هم نیستند. اهل منبر که الی ماشاءالله، روایات را می‌خوانند و استنباط می‌کنند و می‌گویند همین هاست.

پاسخ به سؤال: نه می‌گوید ما مقلدیم، با فرض مقلد بودن استنباط می‌کنند. نکته‌اش چه است؟ نکته‌اش این است که مقدمات عمل به ادله، دور از دسترس مقلد نیست. می‌تواند از مجتهدش سؤال بکند، خود مجتهد گاه گاهی، بعضی مجتهدها اینطور بودند دیگر، تتبّع کردند، صاف کردند، لقمه را آماده کردند، می‌گوید ببین این روایت را می‌نویسم در کتابم، هرچه خودت فهمیدی، ظاهر هم که امر عرفی است دیگر. می‌گوید این روایت را من تحقیق کردم سندش تمام است، معارض ندارد، حجت است از نظر صدوری، جهت صدور هیچ مشکلی ندارد. در کتابش می‌نویسد الروایات المعتبره. روایات معتبره را به ما القا می‌کند. ما در اینکه این روایت معتبر است چکار می‌کنیم؟ می‌گوییم خب خبیر گفته است معتبر است. قام عندنا خبر الثقه، اعتماداً بر خبیر. بعد خودمان به این خبر ثقه عمل می‌کنیم.

بعضی مجتهدین همینطور بودند. فتوا نمی‌دادند، خصوصاً در صدر اول. روایت را ثبت می‌کردند. می‌گفتند ما روایت را تحقیق می‌کنیم، پاک و منظمش می‌کنیم، می‌دهیم به مقلدین، اینها به مفاد روایت عمل کنند. اصلاً به مقلد می‌گوید من تتبع کردم، دلیلی بر وجوب نماز جمعه در زمان غیبت پیدا نکردم. فقط در زمان اهل بیت مسلّم است که نماز جمعه واجب است. تا گفت واجب است، این هم مقلد است، یقین به وجوب پیدا می‌کند. یقین به وجوب را مجتهد برایش احداث می‌کند. بعد می‌گوید، خب یک خطابی هم هست لاتنقض الیقین بالشک، من آن را هم دنبال کردم، سندش تمام است، معارض ندارد. من کان علی یقین فشک، فلیمض علی یقینه، این مقلد می‌گوید پس نماز جمعه بر من واجب است. عیب ندارد.

پاسخ به سؤال: تقلید است دیگر. نتیجه تابع اخص مقدمات است. اجتهاد کجا است. بحث ما چه است؟ بحث ما این است که مقلد می‌تواند به این مسائل شرعیه‌ای که در اصول آمده است، خبر الثقه حجة، می‌تواند عمل کند. دور از دسترش نیست. استصحاب حجت است، می‌تواند عمل کند. نائینی می‌گوید مقدماتش دست این نیست. می‌گوییم درست است، دستش نیست، ولی می‌تواند به دستش بیاورد. از خبیر می‌پرسد، می‌گوید اینجا موضوع استصحاب تمام است. خبر استصحاب هم که مشکلی ندارد، خودت استحصاب کن. ما استصحاب نمی‌کنیم.

پاسخ به سؤال: خبر استصحاب تمام است یعنی این دیگر. نه او استصحاب نمی‌کند اصلاً. اصلاً گهگاهی اینطور است که مجتهد می‌گوید ما از کجا می‎‌‌گوییم که ظاهر این خطاب این است؟ ظاهر خطاب یعنی متفاهم عرفی. چرا اینطور ادعایی بکنیم. به خود عرف القا می‌کنیم، می‌گوییم یک روایتی تام السند، بلامعارض اینجا رسیده است. هرچه خودت می‌فهمی. او می‌گوید ظاهر این است. ظاهر هم که حجت است در علم اصول. پس ما عمل کردیم که ظاهر القرآن حجت، ما عمل کردیم، مای مقلد به مسئله ظاهر القرآن حجت عمل کردیم. خودمان عمل می‌کنیم به این ظاهرش.

اصلاً گاهی تشخیص ظاهر هم توسط مقلد انجام می‌شود. اینکه مقلد دسترسی ندارد. دور است مسائل علم اصول از دست مقلد، نه اینجوری نیست. ربّ مقلدی که در شبهات حکمیه هم علم پیدا می‌کند به حکم شرعی. حالا نمی‌گویم آن مقلدهای ساذج، یک کسی که مقداری درس خوانده است. چند سال درس خارج خوانده است ولی هنوز مقلد است، همه چیزها را نمی‌تواند جفت و جور بکند، چه بسا او هم قطع پیدا بکند به حکم شرعی.

پاسخ به سؤال: می‌خواهم بگویم مباحث قطع شامل او هم می‌شود.

پاسخ به سؤال: خب بله استصحاب حجت است به آن عمل کرد دیگر. نه استنباط نمی‌کند. می‌گوید والله بالله من نمی‌گویم حتما نماز جمعه واجب است. داستان از این قضیه است که یک روایتی است  اینطور، در زمان حضور هم وجوب بوده، حالا خودت می‌دانی دیگر.

پاسخ به سؤال: اصلاً ببینید ما درباره چه صحبت می‌کنیم. ما درباره این صحبت می‌کنیم که اصلاً می‌شود مقلد به مسئله اصولی عمل کند یا نه. نائینی می‌گوید نمی‌تواند به مسئله اصولی عمل کند. یکی از مسائل اصولی استصحاب در شبهات حکمیه است. مقلد می‌تواند به استصحاب در شبهات حکمیه عمل بکند یا نه؟ خودش استصحاب بکند. بگوید من یقین دارم نماز جمعه واجب بوده است. شک دارم الان. مجتهد هم گفته است لاتنقض الیقین بالشک حجت است. أستصحب وجوب نماز جمعه را. عمل می‌کند به حجیت استصحاب. به مسئله اصولی. تأمل بفرمایید، تتمه کلام فردا.