جلسه 44 خارج اصول استاد گنجی
چهارشنبه 25/8/1401
مرور بحث «اختصاص مباحث علم اصول به مجتهدین ام لا»
بحث در این بود که مسائل علم اصول مختص به مجتهدین نیست. گرچه غرض نهایی مجتهدین است، برای اینکه مجتهد تحصیل مؤمن بکند در فقه. معروف است که علم اصول مبدأ تصدیقیه فقه است. مقدمهای است که سبب تصدیق میشود به مسائل فقهیه. متعارفش همین است. شایعش همین است که مجتهدین این مسائل را تحقیق میکنند و عمل میکنند.
ولکن این منافاتی ندارد که ولو فی الجمله، نه همه جا، مسائل علم اصول شامل مقلدین هم بشود. شمول آن مسائل برای مقلدین موقوف است که موضوع آن مسائل عام باشد. اگر بحث کرده است از یقین و شک، عام باشد. یقین و شک سواء حصلا للمجتهد او للمقلد. عام بودن موضوع آنها هم به تبع این است که ادله عام باشد. این است که اگر ادله عام بود نتیجتا مسائل هم عام است و شامل مقلدین میشود.
ادعا این است ادلهای که اصولیین اقامه میکنند بر این مسائل، آن ادله عام است. من کان علی یقین فشک (دلیل استصحاب)، اذا جاءکم خبر الثقه (امارات) اینها موضوعشان عام است، هم شامل مجتهد میشود و هم مقلد. وجهی برای منع اطلاق نیست.
اینکه کسی بگوید موضوع اینها در حق مقلد اصلاً محقق نمیشود، اصلاً یقین و شک در حق مقلد محقق نمیشود، قام عنده الخبر اصلاً تحقق پیدا نمیکند، این واضح البطلان است. مقلد هم میتواند یقین و شک پیدا بکند، خصوصاً وقتی مرتبهای از علم را طی کرده است. مقلد هم میتواند قام عنده الخبر باشد، منتها خبرش عبارت باشد از فتوای مجتهد. یکی خبر میدهد (ثقه) که فتوای مجتهدت این است. یقین و شکش این است که یقین دارد مجتهدش که زنده بود فتاو
یش حجت بود، الان مرده شک دارد حجیت دارد یا نه. تحقق این موضوعات در حق مقلدین جای شبهه ندارد. این یک بیان است.
یا اینکه کسی ادعا بکند که موضوعاتی که در این خطابات اخذ شده، منصرف است و اطلاق ندارد. من کان علی یقین فشک، این خطاب به مجتهدین است و به آنها میگوید استحصاب بکن. انصراف، یا لااقلش اطلاق ندارد. خب این هم وجهی ندارد که کسی بگوید اطلاق ندارد. نه، من کان علی یقین فشک اطلاق دارد، مقلد را هم میگیرد.
بیان سوم این است که بگوییم درست است اطلاق دارد ولی در حق مقلد عملی شدنی نیست. از این باب است که مسائل علم اصول مختص به مجتهد است. مختص به مجتهد است نه به سبب اینکه ادله آنها ضیق است؛ مختص مجتهد است چون فقط برای مجتهد کارآیی دارد. مجتهد میتواند آنها را به کار ببندد، مقلد نمیتواند آنها را به کار ببندد. چرا مقلد نمیتواند به کار ببنند؟ چون هر بحثی را شما دست بگذارید، میبینید آن مقدماتی نیاز دارد. هر مسئلهای که در اصول است برای اجرایش به مقدماتی نیاز داریم. میخواهد به عام عمل کند، باید فحص از مخصص بکند. میخواهد به مطلق عمل کند، باید مقدمات حکمت را احراز کند. میخواهد به خبر واحد عمل کند، باید معارضش را بررسی بکند که دارد یا ندارد. میخواهد به استصحاب عمل بکند، باید ببینند فقد دلیل است یا نه، دلیل اجتهادی مفقود است یا نه. میبینیم مسائل علم اصولی مسائلی نیستند که هر کس خواست به آن عمل بکند.
روی این حساب است که میگوییم مسائل علم اصول مختص مجهتد است. نه اینکه موضوعش مختص به مجتهد است، بلکه برای مجتهد اینها را بحث میکنند؛ لاحظّ للمقلد، مقلد حظّی نمیبرد. به دردش نمیخورد. مقلد باید توضیح المسائل نگاه کند، چکار دارد استحصاب حجت است یا نه. به او ربطی ندارد این حرفها. الان گهگاهی که آدم با کسانی که مجتهد نیستند صحبت میکند، آخرش این است که تو چکار به این حرفها داری! ببین مرجع تقلیدت چه میگوید. معناش همین است که اینها کار تو نیست، اینها از دسترس تو خارج است.
شاید عمده وجه برای اختصاص این مسائل به مجتهد (احسن وجه) همین وجه سوم است که هم در کلمات شیخ انصاری است، (که ما غفلت کردیم) و هم در کلمات مرحوم نائینی است. مقلد حظی ندارد، این مسائل مختص مجتهد است. مقلد نمیتواند اینها را به کار ببنند.
ولکن این هم درست نیست. برخی از مقلدین هم که مرتبهای از علم را دارند میتوانند.
پاسخ به سؤال: متوجه است که عام حجت نیست الا بعد الفحص. عام بعد الفحص حجت است. از مجتهدش، از خبیر سؤال میکند که آیا شما که فحص کردی این مخصصی دارد؟ معارضی دارد یا ندارد؟ شما که اهل خبره هستید مقدمات حکمت اینجا تمام است یا نیست؟ او میگوید مشکلی ندارد، مقدمات حکمت تمام است، معارضی هم ندارد. میگوید پس ما به این اطلاق، به این عموم عمل میکنیم. چون به اطلاق عمل کردن امر عقلایی و امر عرفی است.
میشود ما مسائل علم اصول را بگوییم که این اطلاقش برای شما هم حجت است. شما هم میتوانید تمسک به این اطلاق بکنید. شاید در زمان ائمه اینجور متعارف بوده است. وقتی سؤال میکند: “أ یوسف بن عبدالرحمن ثقه آخذ عنه معالم دینی؟” اینکه مقلد است سؤال میکند. مسئله حجیت خبر امری عقلایی بوده است، نیاز به اجتهاد نداشته است آن وقت. امر عقلایی بوده، فقط سؤال از صغری میکرده است، صغری را که تمام کرد (ثقه است) از او آن وقت سؤال میکند: در این باب خبری آمده است یا نه؟ میگوید آمده است. فوقش این است که از این هم سؤال میکند – در آن زمانها سؤال هم نمیکردند چون اطمینان داشتند که اینها معارض ندارد، بعدها اینها درست شده است- که دیگر خلاف این نشنیدی که؟ مطمئناً همین قدر است؟ میگوید آره، به اطلاقش عمل میکند.
پاسخ به سؤال: مقلد است دیگر. روایت سلسلة رواتش ثقه است. این تقلید کرده است. معارض ندارد این تقلید کرده است، فقط به اصالة الاطلاق عمل کرده است. بعد از اینکه آنها تمام شده است. به مسئله اصولی عمل کرده است.
پاسخ به سؤال: [مجتهد] میگوید مقدمات حکمت تمام است. اصلا ممکن است با مجتهد در اینجا اختلاف هم داشته باشند. مجتهد آدم وسواسی است میگوید تا از اطلاق اطمینان پیدا نکنم عمل نمیکنم. او میگوید این حرفها چه است، گاه مقلدها بر مجتهدهایشان اعتراض میکنند در احکام شرعیه. میگویند این حرفهای شما چه است آقا. قبول نمیکنند. میشود مقلد به اصاله الاطلاق در شبهات حکمیه عمل کند. مقلد به اصاله الاطلاق و اصاله العموم، که دو مسئله اصولی هستند، عمل کند. منتها همش نیازی به مقدماتی دارد که آن را باید تقلید بکند. خب بگذریم.
هذا تمام الکلام در این بحث که آیا مسائل علم اصول مختص به مجتهدین است میگوییم تدوینش به غرض استنباط (اجتهاد) است، ولکن خودشان عام هستند و مقلد را هم میگیرد.
نکته سوم مرحوم صدر: مشکل افتای به حکم ظاهری برای مقلدان
نکته سومی که مرحوم آقا سید محمد باقر خیلی تطویل کرده است و به این بهانه در اینجا مطرح شده است. بهانه مطرح شدنش این است: مرحوم آخوند فرمود که بالغ عاقل یا قاطع است به حکم فعلی، واقعی یا ظاهری، متعلق به خودش یا به مقلدینش. یکی از احکام ظاهری را این قرار داد که قطع پیدا کند به حکم فعلیِ ظاهری در حق مقلدینش (اصلاً خودش را شامل نمیشود) یا هم اعم است، مهم نیست. بالاخره این میخواهد فتوا بدهد برای مقلدینش.
آن وقت این منشأ یک شبهه میشود. علم به حکم واقعی پیدا بکند، فتوا بدهد، مشکل ندارد خب به واقع رسیده است. عالم به واقع است، من أفتی بعلمٍ اجر دارد. مشکل نداریم. اگر مجتهد به حکم واقعی علم پیدا بکند، میتواند طبق علمش فتوا بدهد، انه من الافتاء عن علمٍ، بحث ندارد.
اما اگر علم پیدا کرد به حکم ظاهری، شمای آخوند گفتید واقعی او ظاهری. این ظاهری اگر متعلق به مقلدین است، مقتضای استصحاب این است که خون این زن حیض باشد مثلاً. علم پیدا کرد به حکم ظاهری از راه استصحاب. حکم ظاهری این زن این است که به أقرانش مراجعه کند در عادتش، به حکم روایت صحیحه کذا و کذا.
مجتهد با اصل عملی به حکم ظاهری رسید، با اماره به حکم ظاهری رسید. خب یک اشکالی است که چطور میتواند فتوا بدهد؟ ظاهر آخوند این است که میتواند فتوا بدهد، گفت عالم است به حکم ظاهری متعلق به مقلدینش. میشود آنها مقلدینش باشند و او هم حکم ظاهری داشته باشد. یک اشکالی در اینجا هست، و آن اشکال این است که فعلیت هر حکمی چه واقعی و چه ظاهری منوط است به فعلیت موضوعش. اینکه مجتهد استصحاب میکند، وقتی میتواند استصحاب بکند که یقین فعلی باشد، شک فعلی باشد. مشکل اینجا است که یقین و شک مال مجتهد است. مجتهد یقین و شک پیدا کرد، استصحاب کرد. چطور میتواند به مقلدش که آن زن است، و نه یقین دارد و نه شک دارد، بگوید حکم تو این است. موضوع که در حق او فعلی نیست.
من یقین و شک دارم که فرض بفرمایید آبی متغیر بوده است، کرّ بوده است، متغیر بوده به یکی از اوصاف ثلاثهاش، طعمش، رنگش و بویش. بعد این اوصاف ثلاثه بنفسه زائل شد، مجتهد یقین دارد قبل الزوال نجس بود. الان شک دارد شاید این کرّ به زوال اوصافش پاک شده باشد. استصحاب میکند، میگوید هذا کان نجساً، الان کمان کان. بعد به منِ مقلد میگوید این آب در حق تو نجس است. آقا ما که یقین و شک نداریم که. چطور استحصاب را میگویی و به ما فتوا میدهی!
این در شبهات موضوعیه پرواضح است. شما اگر یقین دارید یک آب نجس است، این آب، الان شک داری پاک شده است یا نه، استصحاب میکنی و میگویی نجس. شما نمیتوانی به من هم بگویی نجس است. من یقین ندارم، من شک دارم، میگویم کل شیء طاهر. چطور در شبهات موضوعیه، اصل در حق همانی که موضوع دارد حجت است که چه بسا یختلف با شخص آخری. همین مثال کاملاً واضح میکند مسئله را. شما یقین دارید که قبلاً نجس بوده است، ولی من ندارم، تازه برخورد کردهام، از حرف شما هم یقین پیدا نمیکنم، شما یک وسواسیگری دارید. میگویم نه بابا ولش کن. شما یقین دارید قبلاً نجس است، الان شک دارید که شیر را واکردند، کر را باز کردند یا نکردند، میگویید که نجس است، نمیتوانم وضو بگیرم. من تازه برخورد کردم شک دارم، پاک است یا نجس، کل شیء لک طاهر میگوید پاک است.
نکتهاش همین است، آنکه استصحاب میکند شک و یقین در حقش فعلی است و استصحاب میکند، استصحاب در حقش حجت است. من موضوع در حق من نیست، استصحاب حجت نیست، نوبت به قاعده طهارت میرسد. همین مشکله در ناحیه مجتهد هم هست، در ناحیه مفتی هست. چطور مفتی فتوا بدهد به مقتضای استصحاب، با اینکه ارکان استصحاب در حق مقلد تمام نیست. فتوا برای مقلد میدهد، موضوع در حقش نیست، چطور میشود؟
بدتر از اینجا، آنجایی است که مجتهد علم اجمالی پیدا کند. علم اجمالی پیدا کرده است که یا قصر واجب است یا تمام. علم اجمالی دارد. با مقلدها که هیچ علم اجمالی ندارند، بدبختها چه میفهمند چی به چی است و کی به کی است، میگوید واجب است هر دو تا را جمع بکنید، بین قصر و تمام. موضوع احتیاط علم اجمالی است، او که علم اجمالی ندارد. چطور شما بهش میگویید واجب است.
یک مشکله هست در افتای مجتهد، طبق حکم ظاهری. این مشکله را مرحوم آقا سید محمدباقر در اینجا آورده است. ما هم به تبع بحث کردیم، ولکن چون مسئله مربوط به باب افتاء است، به باب اجتهاد و تقلید است، پیچدار است. بحثِ نیابت است، یک بحثهایی است که به اول بحث نمیخورد، اول بحث بحثهای پیچدار صلاح نیست.
پاسخ به سؤال: نه این را ما در اجتهاد و تقلید بحث کردیم مفصل. مرحوم آقا سید محمدباقر یک حرف دارد، مرحوم حاج شیخ اصفهانی یک حرف دارد، عملاً مشکلی نیست ها. مجتهدین فتوا میدهند به احکام واقعیه و ظاهریه، استصحابیه، اماراتیه. فرقی نمیگذارند، هرچه دلیل پیدا کردند فتوا میدهند. مقلد را چکار دارند کی هست و چی هست.
ولی این مشکله هست و این را باید در جای خودش حل کرد. لذا ما این نکته سوم را رها میکنیم، این مربوط به افتا است. کسی حالا نمیخواهد فتوا بدهد که حالا شبهه باشد. مشکلی ایجاد نمیکند. یک گیری هست خلاصه، آنهایی که اهل فکر بودند، اصولیهایشان بعضی اینطور هستند. سرشان درد میکند برای همین مسئلهها. مانند همین تقسیم ثلاثی که دیدید، هر کسی آمده بود یک فکری کرده بود، این مسئله هم همینطوری است، آنها که اهل فکر هستند، آنها آمدند اینجا تلاشهایی کردهاند. در بحث اجتهاد و تقلید انشالله اگر توفیقی بود، از شما چه پنهان ما فی الجمله یکجاهاییش گیر کردیم، نتوانستیم حل بکنیم. عمدهاش را
پاسخ به سؤال: بله فتوا که مهم نیست. بنا شد که در فقه نسَوا ما بنَوا فی الاصول (خنده).
سه اثر قطع از نظر مرحوم آخوند:
(1. وجوب تبعیت قطع، 2. منجزیت هنگام مطابقت با واقع، 3. معذریت هنگام مخالفت با واقع)
برمیگردیم به کفایه. مرحوم صاحب کفایه وارد بحث قطع شده است. برای قطع سه اثر بیان کرده است. که هر سه اثر را ما باید بحث بکنیم.
اثر اول گفته است که لازم است مطابقت قطع، واجب است جَری علی طبق القطع بشهادت الوجدان. همه اینها دلیلش وجدان است که آخرش گفته است. یجب اتباع القطع. این یک حکم، یک اثر.
دومیش این است که قطع عند المصادفه منجز است، موجب استحقاق عقوبت است،
و اثر سوم این است که قطع عندالمخالفه معذر است. شاید اینکه علما بجای علم، بجای یقین، عنوان قطع را انتخاب کردهاند، شاید نکتهاش همین باشد. این قطع است که گاهی موافق واقع است، منجز است و گاهی خلاف واقع است و معذر است. اما در علم خلاف واقع معنا ندارد، آن جهل است مثلاً. یقین دارید، خلاف واقع با یقین جور در نمیآید مثلا. ولی قطع راحت است. قطع داری یعنی احتمالات را قطع کردی و میگویی همین است ولیس الا. این دو جور است: گاهی در واقع هم همین است، میشود مصادف با واقع.
تذکری درباره «طریقیت قطع»
خب سه تا حکم در اینجا بیان کرده است، که ما گفتیم یک مطلب را مقدم بر این سه اثر تذکر بدهیم. (بحث آنچنانی ندارد) و آن قضیه طریقیت قطع است. قطع طریق تام است. طریق الی الواقع است. شما که قطع داری، واقع را بدون هیچ شبههای میبینی. طریق است. آیا طریقیت عین قطع است یا لازمه قطع است. اثری ندارد ولی بحث طلبگی است. قطع یک چیز است، طریقیت چیز دیگر است یا نه، طریقیت القطع عین قطعیت القطع است. این هم امر وجدانی است برهانبردار نیست.
قطع از امور نفسانیه است. اینکه چیست، چگونه است چه صفتی دارد باید به نفسمان مراجعه کنیم، به وجدانمان به قول آخوند مراجعه کنیم. ما در ذهنمان این است که اگر به وجدانمان مراجعه بکنیم، جاهایی که قطع داریم به شیئی، یقین داریم به شیئی، دو تا چیز احساس نمیکنیم: یکی به نام قطع، و یکی لازمهاش (طریقیتاش). نه، طریقیت عین ذات قطع است. طریقیت یعنی ارائه. قطع هی الارائه التامه. در نفستان و وجدانتان مراجعه کنید، ببینید که یک چیزی را که بهش قطع دارید، در مقابل اینکه ظن دارید. آنجایی که قطع دارید، یک صورتی است که ذات این صورت چون صورت آن است ارائه میدهد، نه اینکه ارائه آن یک چیزی باشد غیر از حقیقتش.
شاید بشود قطع را به نور تشبیه کرد. قطع همان روشنی است که در ذهن شماست. نمیدانم در کجا؟ جایش روشن نیست. حقیقت معرفت چه است؟ اینها مسائل پیچیدهای است، درست معلوم نیست. از یک جایی هست. همانجایی که هست همین است، یک حالت نورانیتی دارد. یک حالت نورانی هست، در یک زاویه چیزی آمده که از آن زاویه دارم میبینم. چشم آدم هم ممکن است بسته باشد. ولی یقین دارد الان روز است، دارد همان روز را میبیند. همان نور خورشید را میبیند. از ورای نفسش. خودش در تاریکی است، ولی نور را دارد در نفسش احساس میکند.
پاسخ به سؤال: حتما حاضر است. اگر این غایب باشد پس چی حاضر است؟ علم هم همان است. اصطلاح است دیگر. میگویند علم فقط همانی است که مطابَق خارجی دارد. این قطعِ خلاف واقع هم ارائه دارد، منتها ارائهاش خیالی است. دارد میبیند باز هم، منتها تخیل به کمکش آمده است. ولی دارد میبیند، قاطع را نمیشود کاریش کرد. میگوید یقین دارم، دارم میبینم چنین شده است و چنین خواهد شد. شک ندارم. در مقابل ظن که روشن نمیبیند. در مقابل شک که اصلاً نمیبیند. شک جهل است، دیدن ندارد. مردد است این هست یا نیست، ارتباط با خارج پیدا نمیکند. شاک ارتباطی با خارج پیدا نمیکند، تردید دارد ولی ظن چرا. ارتباطٌ مایی با خارج دارد، ولی آن را با شبهه و شاید و مگر و انشاالله و اینها. صاف نمیبیند.
ببینید، یقین دارید به آمدن زید، یعنی چه یقین دارید؟ این را رویش فکر کنید. یقین دارم، قطع داریم به آمدن زید یعنی چه؟ گمان دارم زید آمده یعنی چه؟ شک دارم زید آمده است یا نه. آنکه جهل دارم که اصلاً در صفحه کامپیوتر ذهن من وجود ندارد، آن هیچی. این سه حالت. وهم را هم بیاورید چهار حالت. اینها را تحلیل بکنید، ببینید فرقهای اینها چیست.
آنی که در ذهن ما است، این است که قطع عین ارائه است. نه شیء له الارائه. ظن ارائه ناقص است، نشان میدهد ولی نه آنطور که باید روشن باشد. مهم نیست. طریقیت القطع ذاتیةٌ معروف است، جعلی نیست، ذاتیه است. اما ذاتیه است یعنی عین ذات است یا لازمه ذاتش است. میگوییم عین ذاتش است. خب الامر لیس بمهم.
پاسخ به سؤال: نسبت به همان ناقصش بله دیگر. عینش است. ارائه ناقص عین ظن است.
چهار احتمال در معنای «وجوب تبعیت قطع»
اما اثار قطع که مرحوم آخوند سه اثر بیان کرده است. اثر اول وجوب اتباع القطع. واجب است اتباع قطع. این واجب است یعنی چه؟ سه تا بلکه چهار احتمال در این وجوب اتباع قطع آمده است.
یک احتمال وجوب اتباع قطع یعنی لزوم قهری، ناخودآگاه. وقتی شخص قطع پیدا میکند، به تبعش حرکت میکند، یک امر فطری است. مختص به انسانها نیست. حیوانات هم اگر یقین پیدا بکنند آنجا علوفه است، یقین تحریکشان میکند. واجب است اتباع، لزوم اتباع، یعنی ملازمه دارد قطع با اتباع لزوماً فطریاً، لزوماً قهریاً. که این اینجا مراد نیست. ما در علم اصول نمیخواهیم بگوییم قطع فطرتاً پشت سرش حرکت است. بحث فطری که ربطی به تکلیف ندارد، و ربطی به وظیفه ندارد مبحوثعنه ما نیست. ما به دنبال وظایف مکلفین هستیم. این هست به طور فطری لولا مانع. گاهی ممکن است مانع پیدا بشود آدم عمل به قطعش نکند. اقتضایش درست است. لولا المانع قطع به طور فطری تحریک میکند. این مراد نیست.
احتمال دوم واجب است اتباع قطع، یعنی وجوباً اعتباریاً. مانند وجوب نماز. نماز واجب است یعنی چه؟ یعنی خداوند بر عهده شما گذاشته است، اعتبار کرده است بر عهده شما. روزه واجب است، اوجبت لک الصوم یعنی بر عهدهتان گذاشتم. این هم اینجا مراد نیست. چرا؟ چون عقل (این را دریابید، احساسش بکنید) اعتبار ندارد، عقل مشرّع نیست، عقل شارع نیست. لیس شأن العقل الاالتعقل. عقلاء ممکن است جمع بشوند یک چیزی را بر عهده کسی بگذارند. ولی عقل آدم اعتبار بکند چیزی را بر عهده انسان، این هم گفتنی نیست. عقل مشرّع نیست، عقل فقط مُدرک است.
احتمال سوم این است که واجب است اتباع قطع عقلاً. معنایش این است که عقل در باطن شما، در نفس شما، در هرکجایی که هست، که درست نمیدانیم کجاست، شما را دعوت میکند به سمت آن عملِ مقطوع به. ایجاب اعتباری نیست، امر تکوینی است، دعوت میکند در نهان شما. عقل میگوید انجام بده، انجام نده. اینکه مردم میگویند عقلت “میگوید” انجام بده، عقلت امر میکند، عقلت نهی میکند، اینها اوامر و نواهی اعتباری نیستند که با الفاظ ایجاد میشوند، انشائی با الفاظ ایجاد میشوند. عقل لفظی ندارد.
ولی احساس ما این است که یک دعوتی دارد که اگر خواسته باشیم آن را به لفظ بیاوریم به آن میگوییم وجوب اتباع. نه اینکه یک حکم اعتباری دارد. یک امر تکوینی دارد. عقل آدم بالاتر از فطرت حیوان است. فطرت حیوان ناخودآگاه است. این اضافه است در انسانها. ممکن است انسان هم ناخودگاه گاهی مثل حیوانات حرکت بکند، ولی خیلی جاها هم حساب و کتاب میکند، دعوت عقل را پاسخ میدهد. یک کسی آن را در باطن تحریک میکند. اگر یقین دارد این معامله ضرر دارد، یقین دارد این راه خطر دارد، یک داعی در نهانش میگوید نرو. همان عقل است، عقل حکم میکند، یک حکم نهانی.
نه امر اعتباری، نه ادراک مجرد، بینابین اینها. در مقابل فرمایش مرحوم حاج شیخ اصفهانی که ایشان اینجا احتمال چهارم را میگوید. میگوید اصلاً اینطور حکم عقلی نداریم، آنچه است حکم عقلا است. یا یک امر فطری است یا حکم عقلا است. عقلا میگویند تبعیت قطع حسن است، قرارداد عقلایی است. مما تطابق علیه آراء العقلاست. چیزی ورای آن امر فطری که مد نظر نیست، و این تطابق عقلاء، عقلاء بنا بر این گذاشتهاند برای حفظ نظام خودشان، تطابق کرده است آراءشان که از قطع تبعیت بکنند. ایشان میگوید حکم عقل لیس الا تطابق عقلاء.
ما توی ذهنمان این است که این ربطی به عقلاء ندارد. این را بهش فکر بکنید. نهان ما یک چیزی دارد که اسمش را میگذاریم امر میکند به ما. عقل حکم میکند. این عقل حکم میکند یعنی عقلاء حکم میکنند، توی ذهن ما خیلی دور از آبادی است. میبینید عقل حکم دارد، این را نمیشود انکار کرد. عقل حکم میکند یعنی بماهو احد العقلاء، عقلایی که حکم میکنند. نه ما این را نمیتوانیم بپذیریم.
حکم عقل یک ماورائی است، نه فطری، نه اعتباری، نه آرای عقلاء یک امر رابعی است. این را تحلیل بکنید، دقت بکنید، ببینید میابید یک چیزی ورای این سه تا. حاج شیخ اصفهانی ادعایش این است که چیزی ورای این سه تا نداریم. ما ادعایمان این است که چیزی ورای این سه تا داریم. ندای عقل. دعوت عقل. عقل بماهو عقل نه بما هو فطرت. فطرت آدم، آدم را تحریک میکند یک جور است، عقل آدم تحریک میکند یک جور دیگر است.
اینها میگویند لیس العقل الا …، نه ما میگوییم عقل غیر از ادراک دعوت هم دارد. ملاحظه بفرمایید.