جلسه 45 خارج اصول استاد گنجی
شنبه 28 آبان 1401
اثر دوم: منجزیت قطع (استحقاق عقوبت بر مخالفت)
بحث در اثر دومی است که مرحوم آخوند برای قطع ذکر کرده است. اثر اول وجوب اتباع قطع بود که بحث کردیم. اثر دوم منجزیت قطع است. اگر عبد به حکم مولا قطع پیدا کرد، عقل حکم میکند به استحقاق عقوبت بر مخالفت این حکم. قاطع مستحق عقوبت است در نظر عقل.
بعضیها گفتهاند که وجوب اتباع قطع هم همین حکم به استحقاق عقوبت است. دو چیز نداریم: یکی عقل بگوید تبعیت کن و یکی بگوید اگر مخالفت کردی مستحق عقوبت هستی. ما یک حکم بیشتر نداریم، یک ادراک بیشتر نداریم و آن همان استحقاق عقوبت و همان تنجز است.
و لکن ظاهر کلام مرحوم آخوند این است که اینها دو چیز هستند، وجوب اتباع قطع امری است، و استحقاق عقوبت بر مخالفتش امر آخری است، متفرع بر آن است. ارتکاز ما هم همین را میگوید. عقل حکم میکند به وجوب اتباع، عقل امر میکند، عقل نهی میکند، این یک مسئله است؛ و اینکه اگر مخالفت کردی مستحق عقوبتی از ناحیه مولا، این واقعیت دیگری است. اینها امور وجدانی است. همانطور که قطع امر وجدانی است، آثارش هم که عقل میگوید امور وجدانی است، که بحث کردیم. گفتیم وجوب اتباع برای خودش یک چیزی است.
نظر اول: عقل درباره عقوبت اخروی حکمی ندارد
حالا دو امر یا یک امر بودن مهم نیست. آیا عقل حکم دارد به منجزیت قطع و اینکه مخالفت قطع استحقاق عقوبت دارد، عقل این حکم را دارد یا ندارد؟ اینجا آرای عدیدهای بیان شده است. یک نظر این است که عقل چنین حکمی را ندارد، اصلاً منکر این حکم عقل هستند. اینکه عقل بگوید تو عقاب داری بر مخالفت تکلیف، گفتهاند اصلاً عقل نمیگوید. اینکه معروف است حاکم در باب عقوبت، عقل است را از ریشه منکر شدهاند، گفتهاند اصلاً عقاب به اخبار شرع است، به جعل شرع است؛ اصل عقل حکم به عقوبت نمیکند. اصلاً برائت عقلی (عقاب بلابیان قبیح است) را گفتهاند اساسی ندارد؛ اصلا عقل در باب عقوبت ساکت است. به چه بیان؟
فرمودهاند که مراد از عقوبت در اینجا عقوبت اخروی است. راست هم میگوید ما الان درباره استحقاق عقوبت اخروی بحث میکنیم، دنیوی را کاری نداریم. اینکه عقل اجازه بدهد عقوبت را در آخرت، عقل این را اجازه نمیدهد، درک نمیکند که عقوبت مولا در آخرت جا دارد. گفتهاند عقل این را درک نمیکند. چرا؟
فاقد غرض بودن عقوبت اخروی
چون خداوند تبارک و تعالی خواسته باشد در آخرت عقوبت بکند، به چه غرضی؟ فعل باید غرض داشته باشد، لغو نباشد. اگر عقوبت میکند به غرض تأدیب، تأدیب دیگر جا ندارد، آنجا یوم الجزاء است. تأدیب برای این است که ادب بشود و دوباره تکرار نکند. ادب شدن برای اینکه آدم بشود، دوباره تکرار نکند، عمل را درست انجام بدهد. در آخرت که تأدیب معنا ندارد، ادبش کنیم که چه بشود مثلاً؟
عقوبت به غرض تأدیب مجال ندارد، چون آنجا دیگر جای عمل نیست (یوم ولاعمل). میماند که خداوند تأدیبش بکند به غرض اینکه تشفّی پیدا کند، خدا ببیند چون که عصیان کرده و مخالفت کردهاند، بزنیمشان و داخل جهنم ببریم، به غرض خنک شدن قلب مثلاً. این هم که گفتنی نیست.
حالا ما این را هم اضافه کنیم، اینکه او را چوب بزنند، به آتش ببرند لیفرح المؤمنون، این هم بعید است که آنها را جهنم ببرند لیشفی صدور المؤمنین. آن هست (منصوص است) ولی غرض این باشد که اینها دلشون خنک بشود، بعید است.
معنای اخبار حاکی از عقاب
پس عقل اصلاً میگوید در آخرت لامجال برای عقوبت، حکم به عقوبت نمیکند در آخرت. پس شما چه میگویید این عقوبتهایی که پیغمبران برای ما فرمودند، قرآن بیان کرده، روایات بیان کرده است؟ توجیه کرده است. فرموده که عقوبتهایی که به لسان انبیاء، اولیاء و اوصیاء بیان شده، نه از باب اِخبار از حکم عقل است، بلکه از باب اثر طبیعی اعمال است. عمل آدم مجسم میشود به عذاب. لذا بعضیها تجسیمی هستند دیگر. روایات هم بعضاً موافق آنهاست، که حضرت فرمود یک بار ذکر بگویید، یک درختی در بهشت برای شما سبز میشود. تجسیم اعمال. میگوید آنها خبر میدهند از واقعهای به نام تجسیم اعمال، ربطی به حکم عقل ندارد. یک امر قهری را بیان میکنند که اینجا عمل زشت انجام بدهی، آنجا تبدیل به آتش میشود؛ این را دارند اخبار میکنند.
و یا اینکه خبر میدهند از عقوبت بعضی از مؤمنین، بعضی از مسلمین تا غل و غش آنها برطرف بشود، صلاحیت پیدا کنند بروند بهشت. برای ازاله خبائث از آنها. او آدم بدی است، صفات بدی دارد، ملکات بدی دارد، توی آتش میاندازندش تا آن راذیل و خبائت تطهیر شود، پاک شود و وارد بهشت شوند. برای این است نه اینکه حکم عقل میگوید، نه برای مخالفتی که در دنیا کرده عقوبتش میکنند. به خاطر این است که خودش پاک باشد. مانند اینکه طلا را توی آتش میاندازند تا ناخالصیهایش برود و مصفا بشود. که بعضی روایات هم مؤید این جهت است.
و یا اینکه نظام احسن در آنجا اینطور اقتضا میکند. ما نفهمیدیم علت را. چطور نظام احسن اقتضا میکند در این دنیا یک عده زن باشند، یک عده مرد باشند، یک عده عاصی باشند، یک عده مطیع باشند، یک عده پیغمبر باشند، امام باشند، یک عده هم مأموم باشند، آنجا هم نظام احسن اقتضا میکند یک عده همینطور بروند بهشت، یک عده بروند توی آتش، یک عده مدتی در آتش بمانند، یک عدهای مخلد باشند. نظام احسن است. ربطی به حکم عقل ندارد، مهم این است.
ایشان میفرماید ما نمیتوانیم عقوبت در آخرت را با حکم عقل تحلیل بکنیم. اگر خداوند از عقوبت خبر نمیداد، پیغمبرانش از عقوبت خبر نمیدادند، میگفتیم در آخرت عقوبتی نیست. عقل درک نمیکند عقوبتِ در آخرت را. چون خبر دادند، آن خبر را باید توجیه کرد. آن خبر به خاطر احد این جهات ثلاثه است که مثلاً بعض روایات هم منبه بعضی از اینها هست. این است که عقل میگوید مخالفت قطع استحقاق عقوبت دارد، نه عقل چنین حکمی را نمیگوید.
نه منجز عقلی داریم و نه معذر عقلی داریم. معذر عقلی هم موضوعش شک در این است که عقاب میکند (قبح عقاب بلابیان) عقل میگوید عقاب اصلاً در آنجا در مقابل مخالفت تکلیف معنا ندارد، قبح عقاب بلابیان یعنی چه، برائت عقلی یعنی چه؟ برائت عقلی در جایی است که شک داشته باشیم، اصلاً برائت مجال ندارد. مسئله را از ریشه زدهاند، در همه جا؛ اصلاً نه فقط قطع، در هر حجتی منجز بودن معنا ندارد. موجب استحقاق عقوبت است بر مخالفت به حکم عقل. نه، عقل چنین حکمی ندارد، نه در قطع و نه در سایر حجج.
اشکال استاد بر این نظریه (تفکیک میان استحقاق عقوبت و اصل عقوبت)
این فرمایشی است که در منتقی الاصول فرموده است، ما فقط در منتقی الاصول دیدیم، شما تتبع بکنید کس دیگری گفته است یا نه. ایشان ظاهراً متفرد در این بیان است. و لکن در ذهن ما این است که نه، در ذهن ما این جهت بدیهی است. همانطور که دیگران ادعا کردهاند، حاکم به استحقاق عقوبت، اصل استحقاق عقوبت حاکمش عقل است. اما در مقدارش بله شریعت آمده است یکجاهایی عقوبتها را کم و زیاد کرده است. یک جاهایی ثواب را وعده داده است که عقل درک نمیکند.آن هست ولی اصل استحقاق عقوبت را عقل است که درک میکند.
اینکه ایشان فرموده عقوبت در آخرت، با قطع نظر از روایات، معنا ندارد، عقل تجویز نمیکند عقوبت را در آخرت، اگر قبول بکنیم، (این هم جای مناقشه دارد)، میگوییم این منافاتی با حکم عقل به استحقاق عقوبت ندارد. استحقاق عقوبت امری است، عقاب حاصل میشود یا نه امر آخری است. در باب ظهار شاید معروف این باشد که ظهار حرام است، طرف استحقاق عقوبت دارد، مظاهِر، ظهارکننده استحقاق عقوبت دارد، ولی عفو شده است.
همین استحقاق عقوبت، ولو اینکه عفو شده است، سبب میشود انسان دنبال فعل نرود. مؤمنین کاری نمیکنند که مستحق عقوبتاند، ولو اینکه منت میگذارند بر سرشان و عقوبت نمیکنند. شاید، نه شاید بلکه قطعاً ولو فی الجمله ما هم در ذهنمان همین باشد، که ما هم شیعه علی هستیم، ما را قطعا عقوبت نمیکنند، خصوصاً سادات. قطعاً ما را عقوبت نمیکنند. ولی باز هم دنبال خلاف نمیرویم، چون آن خلاف استحقاق را میآورد. آن استحقاق مهم است.
تنجّز استحقاق عقوبت است. کسی که مخالفت قطعش بکند، در نظر عقل مستحق عقوبت است. حالا لطف مولا است که عقوبت بکند یا نکند. استحقاق عقوبت امر مهمی است. رادِع مهمی است. چون ممکن است این استحقاق به یک شکلی، ولو حالا به شکل تجسم اعمال، ما این را منکر نیستیم. اصل استحقاق رادع است، همینطور است، نمیشود انکارش کرد، ولو یقین داشته باشی عقوبت نمیشوی.
فرق است بین عبدی که استحقاق دارد، مولایش عفو کرده است و آنی که استحقاق ندارد. این درگاه قربش فرق میکند. همین استحقاق سبب میشود انسانها مرتدع بشوند. همین مثال خوبی است حب علی حسنۀ لایضر معه السیئه. ما قطع و یقین داریم، روایات هم همین را میگوید، ادعیه هم همین را میگوید، که خدا ما را به جهنم نمیبرد. ولی مع ذلک مخالفت نمیکنیم. زشت است انسان در مقابل مولایش عصیان بکند که مستحق عقوبت است. کسی که مستحق عقوبت است، روی مولا به او برنمیگردد. درست است که ممکن است به بهشت هم برود. درست است که آنکه به ما فحش داد و بد و بیراه گفت، به او آخرش هم یک چیز بدهیم، از اعطا منعش نکنیم، ولی او فرق دارد با کسی که میگوید مخلص شماییم، دعاگوی شماییم. درگاهش فرق میکند. یک چیز واضحی است.
همین اخلاقیات است که انسانها را ردع میکند، واقعیات که نیست. استحقاق عقوبت این امر وجدانی است. حالا ببینید عقل انسان چه میگوید. اگر قطعت را مخالفت کردی، چون که مخالفت کردی قطعت را، چون داری کارت را عصیان میبینی، جاهل باشی معذوری، عقل چیزی نمیگوید، ولی وقتی داری میبینی عصیان میکنی، عقل مذمت میکند. میگوید کارت زشت است، نباید این کار را بکنید.
پاسخ به سؤال: استحقاق عقوبت هست، منتها فعلیتش، ما میتوانیم بگوییم این آقا استحقاق پیدا کرده است، حالا استحقاق عقوبت در آخرت، یک قسمش به این است که استحقاقش تبدیل به فعلیت بشود، اعمالش تبدیل به آتش میشود. این در رتبه قبل استحقاق پیدا کرده است که دارد اینطور میشود.
نه این را نمیشود انکار کرد که حجج منجِّز حکم هستند، منجز واقع هستند. بمعنا مخالفتشان موجب استحقاق عقوبت است و فرمایش ایشان را نمیتوانیم بپذیریم.
پاسخ به سؤال: دور نشستید. حالا بعدش تشریف بیاورید. ببینید من باید تصور بکنم، بعدش تصدیق. الان هم میگویم اشکال وارد نیست. به خاطر اینکه مفهوم نیست. میتوانم این مقدار را یقینی بگویم که وارد نیست، چون مفهوم نیست (خنده). مهم نیست این مسئله.
نظریه دوم: استحقاق عقوبت لازمه عدم مؤمّن نه قطع (مسلک حق الطاعه)
اما مرحله دوم بحث، بعضیها آمدهاند باز به نقطه مقابل. گفتهاند که تنجز برای قطع هست. استحقاق عقوبت در مورد قطع هست، ولی نه از باب این است که قطع داری، قطع هم نداشتی استحقاق عقوبت هست. این صفتِ قطع نیست، اینکه ما مخالفت بکنیم قطع را مستحق عقوبتیم، راست میگوید، درست است، ولی نه اینکه چون مخالفت قطع کردیم، بلکه چون مؤمِّن نداریم. اصلاً شک هم داشتید، مؤمن نداشتید عقاب دارید. شک داشتید، ظن داشتید، علم داشتید، اگر مؤمن نداشتید عقوبت دارید. استحقاق برای عدم مؤمن است.
اینکه مرحوم آخوند تنجز را یکی از آثار قطع قرار داده است درست نیست. قاطع مستحق عقوبت است، نه اینکه چون قاطع است. نه، چون مؤمن ندارد. شک هم داشت مستحق عقوبت بود در فرض عدم مؤمن.
بعضی هم اینوری شدهاند. خب این مسلک حق الطاعهای است. یک مسلکی است در برابر قبح عقاب بلابیان. مسلک حق الطاعه را برخی قدما قائل بودند، مرحوم آقا سید محمدباقر هم تأیید کرده است، گفته است حق الطاعه صحیح است.
اگر گفتیم حق الطاعه داستان همین است. تنجز برای قطع نیست، همین که مؤمن نداری. ولی اگر برائتی شدیم، حق الطاعه را منکر شدیم، استحقاق عقوبت دائر مدار این است که بیان دارید یا ندارید. اعلی البیانها قطع است. قطع از آن حیث که بیان است، عذر انسان را قطع کرده است. هیچ عذری دیگر ندارد نمیتواند بگوید نمیدانستم. ممکن است ما در ظن بگوییم لایغنی من الحق شیئا، در شکش بگوییم قبیح است عقاب، ولی در قطع نمیتوانیم بگوییم، عذر نداریم. قاطع چون قطع دارد مستحق عقوبت است. یک امر وجدانی است. تو میدیدی که مخالفت مولا است. یقین داشتی، باز هم مخالفت کردی. در شک اگر خواستند چوبش بزنند، بگوید نمیدانستم عذرش پذیرفته هست. ولی در قطع عذرش پذیرفته نیست. پس خود همین قطع منجز است. تنجز مال صفت نورانیت قطع است. چون امر واضح شده است، یا باید آدم، قاطع باشد یا چیزی به منزله قاطع. اماره را شارع مثلاً به منزله قطع قرار بدهد.
این مقدار که مِن آثار القطع تنجز الواقع به، این مقدار توی ذهن ما روشن است. انما الکلام در مرحله ثالثه است. مرحله ثالثه هم ربطی به اصول ندارد، ولی یک زورآزمایی فکری است. مرحله سوم این است که مخالفت قطع استحقاق عقوبت دارد، قطع منجز است عقلاً. معنای اینکه قطع منجز است عقلاً یعنی چه؟ ظاهر مرحوم آخوند، عقلاً یعنی ما این را مییابیم در خزینه نفسمان که مخالفت کردن با قطع موجب استحقاق عقوبت است. گفته و صریح الوجدان به شاهدٌ.
نظریه سوم: استحقاق عقوبت از باب آرای محموده
در مقابل دو تا نظر دیگری ابراز شده است. یکی نظر مرحوم حاج شیخ اصفهانی که همان نظر فلاسفه است. آنها میگویند لاحکم للعقل، عقل حکمی ندارد، فقط ادراک است و آنی که در باب عصیان و تجری و انقیاد و اطاعت هست، اینها احکام عقلاییه هستند نه عقلیه. (آراء محموده). اینها میگویند تبعیت امر مولی عدلٌ فحسن، فحسنٌ بآراء العقلا. عقلا لازم نیست یکجا نشسته باشند ها، این نانوشته است، ولی آرائشان تطابق کرده است در این مسئله که العدل حسن و الظلم قبیح، بقیه صغریات هستند.
اطاعت مولا عدلٌ، حسنٌ. حسن یعنی چه؟ یعنی فاعلش مدح دارد، ینبعی ان یمدح فاعله. ظلم قبیح است یعنی استحقاق مذمت دارد در دنیا، و در آخرت استحقاق عقوبت. آن وقت مخالفت امر مولا، عصیان مولا را گفتهاند مصداق ظلم است. هتک مولا است، ظلم کرده است به مولایش، پس مستحق عقوبت است. استحقاق عقوبت بر مخالفت مقطوع به این نظریه عقلاست، نه اینکه حکم عقل باشد. عقلا برای حفظ نظامشان، برای اینکه اختلال نظام پیش نیاید، ننشستهاند، کتاب ننوشتند، شورا تشکیل ندادند، ولی بنای عملیشان این شده است.
بنای عملی عقلا میگوید ید اماره ملکیت است. هیچ جا ننوشتند که ولی عملاً کسی که ذوالید است با آن معامله مالک میکنند، چرا این کار را میکنند؟ میگویند بابا اگر شک کنیم، اماره ملکیت نداشته باشیم بازار به هم میریزد. در روایت هم داریم سوق اماره است ولولا ذلک لماقام للمسلمین سوقٌ. مردم برای اینکه کارهایشان راه بیفتند، نظامشان بچرخد، زندگیشان بچرخد، اختلال پیدا نشود یک بناهای عملی دارند. حالا از کجا اینها آمدند، تو ذهنم این است که مرحوم نائینی یک جا دارد که خداوند اینها را اینطور آفریده است. این به خدا مربوط میشود، که خداوند اینها را اینطور آفریده است که همینطور حرکت میکنند. قاعده ید جاری میکنند عملاً، آثار ملکیت را بار میکنند. خبر ذوالید را قبول میکنند که میگوید مال خودم هست. میگویند وکیلم قبول میکنند. اینها درس نخواندند، قانون را از کسی یاد نگرفتند، ولی همینطور عملاً حرکت عقلا و انسانها طبق این قوانین است حفظاً لنظامشان.
پاسخ به سؤال: عقل کجا بوده است دیگر. این هم خوب بود ایشان اضافه کرد. این بما هم عقلا است، چون حفظ نظام را عقل انسان است که درک میکند باید مثلاً نظام حفظ بشود. این چیز غیر عاقلانه نیست، بلکه حفظ نظام چیز مطلوبی است، ممدوح عند العقلاء است.
خب حالا ببینید. این فرمایشی است که مرحوم حاج شیخ اصفهانی دارد، و انکار کرده است که منجزیت، معذریت حکمان واقعیان للعقل، گفته نه. این هم یک امر قراردادی، اعتباری عقلا است که انسانها طبقش حرکت میکنند. قبول دارد قطع منجز است، ولی منجز است یعنی این. یعنی مخالفتش ظلم است، ظلم عندالعقلاء استحقاق مذمت دارد در دنیا، و استحقاق عقوبت در آخرت. اینطور بیان کرده است.
نظریه چهارم: استحقاق عقوبت از باب تلائم با قوه عاقله
در مقابل بعضیها دیدند که نمیشود این را گفت. ظلم قبیح است، مخالفت مولا قبیح است ولو نظامی نباشد. ما این را حس میکنیم، حفظ نظامی نباشد، نظامی نباشد، عقل آدم میگوید کار بدی است، مستحق مذمتی، مستحق عقوبتی. خلاف ارتکاز ما است، خلاف وجدان ما است. آمدند یک توجیه دیگری کردهاند، گفتهاند حسن عدل، قبح ظلم، که اینها هم از مصادیقش هستند، امران واقعیان، نه امران قراردادیان، اعتباریان للعقلاء. امر واقعی است، ولی معنایش این است. یک امر واقعی معنا کردند.
گفتند اینکه عدل حسن است، نه اینکه عقلا میگویند ینبغی فاعله ان یمدح؛ نه، عقلا را رهایش کن. حسن است یعنی ملائم قوه عاقله است. قوه عاقله از آن نفرت ندارد. یک امر تکوینی است دیگر. قوه عاقله از ظلم نفرت دارد، بدش میآید. انسان قوایی دارد، قوه عاقله دارد، قوه شهوانیه دارد، قوه غضبیه دارد. چطور یک چیزهایی با قوه شهوانیه ملائم است. امر واقعی است. ملائمت یک امر واقعی است، خوشش میآید. یک چیزهایی با قوه شهوانیه غیرملائم است، منافر است، بدش میآید. قوه شهوانیه او را دفع میکند. چطور در قوه شهوانیه برخی چیزها ملائم است و برخی چیزها منافر است، و امران واقعیان هستند. نفرت و ملائمت، خوش آمدن اینها یک امر تکوینی است، بد آمدن یک امر تکوینی است.
اینکه از زن زیبای کذایی در آن حال خیلی خوشش میآید، قوه شهوانیهاش گل میکند، یک امر واقعی است، اعتبار نیست. مجرب است. همه میدانند. گفتهاند در قوه عاقله هم همینطور است، قوه عاقله هم یک چیزهایی منافرش هست، یک چیزهایی ملائمش هست. قوه عاقله ناراحت میشود، بدش میآید، نفرت دارد از اینکه به یتیمی از روی تشفّی تیر زده است مثلاً، ظلم کرده است. بدش میآید، آزرده میشود قوه عاقله.
در مقابل اگر احسان بکند به یتیمی، قوه عاقله خوشش میآید. این خوش آمدن، بد آمدن امران تکوینیان، ربطی به تبانیِ عقلا ندارد. مخالفت مولا را عقل بدش میآید، نفرت دارد. موافقت مولا را خوشش میآید، ملائمت دارد، قوه عاقله آزرده نمیشود. اینطور معنا کردند.
پاسخ به سؤال: آقا پس ما با قوه شهوانیه تطبیق کردیم برای چی بود. ببین از ظلم آدم بدش میآید یا نه؟ به یتیمی آدم ظلم بکند از آن فعل بدش میآید نه؟ این بدش میآید چی است که بدش میآید. اصلاً آنکه میزند کسی را در همان جمع بین اضداد است، همان که یتیم را میزند، قوه تشفّیش، قوه غضبیهاش خوشش میآید ولی در نهانش یک بدی هم احساس میکند. همان قوه عاقله است. البته ممکن است برخی عقلشان را از دست داده باشند، قوه عاقلهشان آنقدر مغلوب شده است، هوا غالب شده است که اصلاً بدی را نمیفهمند، خوبی را نمیفهمند. آن غَلَب هواشان، آن بحث دیگری است. ولی فی حد نفسه اگر مانعی نباشد، مشکلی نباشد همان کسی هم که ظلم میکند، در نهانش بدشان میآید، میگویند این چه کاری است که ما میکنیم. بعضیها حالت سَبعی پیدا میکنند، با همان ظلمشان خیلی خوشاند، بدون ظلم زندگیشان راه نمیرود. آن هم هست.
نظریه پنجم: استحقاق عقوبت از باب حقیقت عینی بودن (نظر مختار استاد)
ولکن در ذهن ما این است که این یک چیزی فراتر است. قطع منجز است، مخالفت مقطوعٌ به با قوه عاقله منافرت دارد، این درست است، منافرت دارد، ولی در ذهن ما این است که استحقاق عقوبت معنایش این نیست. توی عبد مستحق عقوبتی یعنی این کارت با قوه عاقله منافرت دارد، نه یک چیز بالاتری است. ارتکاز ما همانی است که مرحوم آخوند فرموده، مرحوم آقای خویی ادعا کرده است که استحقاق عقوبت یک امر آخری است و یک امر واقعی است.
ما درک میکنیم این قضیه را با قطع نظر از اینکه عقلایی باشند یا نباشند، نظامی باشد یا نباشد، منافرتی باشد یا نباشد، ملائمتی باشد یا نباشد، این واقعیتی است که مخالفت مولا بد است. قبیح است. این را ما درک میکنیم. اگر عقوبتت بکند مولا ظلم نکرده است. این قضیه یک واقعیتی است. لازم نیست همه واقعیتها ملموس باشند، مانند انسان ممکن است. انسان ممکن است که برای ما ملموس نیست. آن هم یک واقعیتی است. مخالفت تکلیف مولا، عند القطع (عذر ندارم ها)، استحقاق عقوبت دارد، این یک مُدرَک عقلی است. عقل این را درک میکند چون او مولا است، و تو عبدی، و شکر مولا لازم است، نمک بخوری بعد نمکدان را بکشنی قبیح و بد است، درک میکند این را که مخالفت شما با مولایتان قبیح است. موجب استحقاق عقوبت است. اگر مولایت تو را عقاب کرد، عقابش ظلم نیست. این یک واقعیتی است، ربطی به قوه عاقله و سیره عقلا ندارد.
ببیند اینها یک امور وجدانی است، مرحوم آقای خویی هم این ادعا را دنبال کرده است و میگوید: قبح ظلم و حسن عدل اینها امران واقعیان هستند، حالا ما در عدل و ظلم هم کار نداریم، آنها را بگذاریم کنار، شما بگویید اینها برای امور اجتماعیه است. ولی اینکه مخالفت مولا بدون عذر استحقاق عقوبت دارد بمعنا اگر مولا تو را عقوبت کند، عقوبت بجا است، کارش ظلم نیست. این ربطی به حفظ نظام ندارد.
پاسخ به سؤال: نه چون بین عبد و مولا باید نظامی باشد.
خب این را ملاحظه بفرمایید، این نظر سوم در ذهن ما از قدیم الایام اقرب آمده است. مطالعه بفرمایید مطلب خوبی است.