جلسه 46 خارج اصول استاد گنجی
یکشنبه 29 آبان 1401
معذریت قطع
مرور نظریههای منجزیت قطع
بحث در اثر دوم که منجزیت قطع بود تمام شد. منجزیت قطع یعنی استحقاق عقوبت بر مخالفتش در صورتی که مطابق واقع باشد. این را میگویند منجزیت. مطلب مهمی که در اینجا بود، این بود که اصل منجزیت قطع و استحقاق عقوبت بر مخالفت قطع را سابقین اشکال نکردند. فقط در منتقی الاصول انکار کرد، آن هم عقوبت اخروی را. فرمود که عقل حکم به استحقاق عقوبت در آخرت ندارد. عقوبت در آخرت هست، ولی آنها به اخبار شریعت است، ربطی به حکم عقل ندارد.
ما عرض کردیم درست است که در آخرت و قیامت، تأدیب معنا ندارد، تشفی معنا ندارد، مجالی برای عقوبت به غرض تأدیب و به غرض تشفی نیست، این درست است، و لکن حرف ما این بود که استحاله این دو جهت سبب نمیشود بگوییم پس استحقاق هم نیست. استحقاق به حال خودش باقی است. یک مثال عرفی هم پیدا کردیم. بد نیست این مثال. گهگاهی طرف تأدیب نمیشود، زیرا روی جهل است و کاری نمیشود کرد.
کار خلاف کرده است، بچه آدم است و کار خلاف کرده است. استحقاق عقوبت دارد ولی پدر او را نمیزند و تأدیب نمیکند. میگوید فایدهای ندارد. فایدهای ندارد بزنیمش، اصلاً با او حرف بزنیم، ولی استحقاق به حال خودش باقی است. اینکه ایشان فرمود چون در آنجا تأدیب معنا ندارد، تشفی معقول نیست فلااستحقاق، گفتیم نه استحقاق ربطی به اینها ندارد. این یک مسئله بود. خیلی مهم نبود. تو ذهن ما استحقاق پرواضح است.
آنچه مهم بود و جای تأمل دارد، جای تتبع و تعمق دارد این است که این استحقاق عقوبت در مخالفت آیا امر واقعی است یا امر قراردادی است. اهل معقول این را امر قراردادی میدانند. مما تطابقت علیه آراء العقلاء. اصولیین مانند مرحوم آقای آخوند و مرحوم آقای خویی و ظاهراً دیگران آن را امر واقعی میدانند. کسی که مخالفت مولا بکند، عقابش به جا است. استحقاق عقوبت دارد. این یک واقعیتی است.
ما هم تو ذهنمان همین است که یکی واقعیتی است که عقل درکش میکند، ربطی ندارد که عقلایی باشند، نباشند، حفظ نظامی باشد، نباشد. یک واقعیتی است که کسی که مخالفت منعمش را میکند عقابش بجا است. استحقاق یعنی این. عقابش ظلم نیست. و اینکه در منتقی الاصول معنا کرد که عقابش ملائم قوه عاقله است گفتیم این هم خلاف ارتکاز است، این خودش یک واقعیتی است.
در عالم یک واقعیاتی است که عقل درک میکند و ملموس هم نیستند. امکان ممکنات یک واقعیتی است، ضروری بودن ضروریات هم یک واقعیتی است. در واقع، در نفس الامر محقق است و ملموس هم نیست.
سه تا نظر شد، ما تو ذهنمان و مطابق ارتکازمان نظر مرحوم آخوند است که بحث کردیم.
اثر سوم: معذریت قطع
و اما اثر سوم؛ اثر سوم معذریت است. مرحوم آخوند فرموده قطع همانطور که اگر مطابق واقع بود منجز است، استحقاق عقوبت دارد مخالفتش، اگر خلاف واقع بود معذر است، مانع از عقوبت مولا است. یک قیدی آورده گفته اگر «عن تقصیر» نباشد. ارتکازش درست عمل کرده است. گرچه برهانش نادرست است.
فرموده که قاطع به خلاف معذور است اگر تقصیری در تحصیل قطعش نکرده است. ظاهرش این است که اگر مقصر باشد معاقب است. بازش نکرده است مرحوم آخوند اینکه معاقب است و عقاب دارد چون در تحصیل مقدمات کوتاهی کرده؟ به ذهن بیشتر همین میآید که میخواهد بگوید از راه قیاس رفته به قطع رسیده و قطعش خلاف واقع است، او را چوب میزنند. از راه رمل رفته است، رمل و اسطرلاب رفته است و قطع پیدا کرده است.
همین عموم ناس، عموم ناس نمیروند مسئله را یاد بگیرند، کوتاهی در مقدمات است، نمیروند و از خودشان فتوا میدهند حلال است. یقین هم دارند مگر میشود حرام باشد! شریعت را نمیدانند. آنهایی که میگفتند «وجدنا آباءنا» خیلیهاشان قطع داشتند. همین مردم عادی بودند، یقین داشتند راه باباهایشان صحیح است. ولی معذور هم نبودند. مرحوم آخوند فرموده اگر تقصیر داشته باشد چوب میخورد. بازش نکرده یعنی مثلاً چون کوتاهی در مقدمات کرده چوب میخوره؟ بعید نیست این را بگوید یا اینکه اصلاً قطعش عذر نیست. شاید هم این را میخواهد بگوید. اصلاً قطعش عذر نباشد در اینجا.
میخورد کلامش که گفته قطع عذر است تا زمانی که تقصیر نباشد، یعنی اگر تقصیر در مقدمات داشت، قطعش از راههای نادرست حاصل شده بود، خود این قطع عذر نیست. ولی باز با حرفهای دیگرش نمیسازد که گفت حجیت ذاتی قطع است، قابل سلب نیست. با آنها نمیسازد.
مهم نیست حالا میخواهیم خودمان حساب بکنیم،
قطع عن عذر، قطعی که تقصیر دارد و آنکه ندارد، به ذهن میآید که اصلاً قطع عذر نیست. کسی که قطع بر خلاف واقع پیدا کرده است، (اینها امور ارتکازی است و باید تحلیلش بکنید) چوبش نمیزنند، این درست است. در وقتی که تقصیر نکرده، فعلا فرض عدم تقصیر را حساب کنید. در جایی که تقصیر در مقدمات نکرده است، مجتهد است، استنباط کرده ، کوتاهی نکرده، بیحالی نکرده، به یک قطعی رسیده است که لا ربا بین الزوج و زوجته مثلاً. یقین پیدا کرده است. ولی در واقع قعطش خلاف واقع است. این معذور است، تقصیر نکرده است شکی نیست که معذور است.
اما این عذر مستندش چه است؟ چرایش کدام است؟ چون قطع داشته چوبش نمیزنند یا نه در ارتکاز این است که چون جاهل به واقع بوده بدون تقصیر، چوبش نمیزنند. این را باید شما تحلیل بکنید کدام یک از اینها اقرب به ذهن شماست؟ قاطع تقصیر ندارد، عقاب ندارد، استحقاق عقوبت ندارد، در این ما شک نداریم. اما چرا؟ چرا استحقاق عقوبت ندارد، این چرایش آیا این است چون قطع دارد؟ چون قطع داشت چوبش نمیزنند یا نه چون این قطعش جهل بود، آن جهل مانع این است که چوبش بزنند. جاهل به واقع بود کوتاهی هم نکرده بود.
الان ازش بپرسیم که شما که الان احساس میکنید معذورید چرا؟ اگر بگوید یقین داشتم سؤال قطع نمیشود، خب یقینت که خلاف واقع بود. میگوید نمیدانستم اینجا سؤال قطع میشود. در ارتکاز مردم این است که جاهل معذور است، فقط جهل عذر است. قطع توی ارتکاز نیست. اصلاً قطعی که خلاف است مردم آن را جهل میدانند. لذا لبّ قضیه، واقع قضیه این است که قطع عذر نیست در جایی که خلاف واقع است. چون در آنجا یک جهلی وجود دارد. اینکه بچهای که قطع داشته است را کتک نمیزنیم، چون به واقع نرسیده است کتکش نمیزنیم، نه چون قطع دارد. قطعش چه قیمتی دارد، قعطش جهل مرکب است.
پاسخ به سؤال: جهل مع العذر مؤمن است. خود جهل یکی از اعذار است.
پاسخ به سؤال: جای احتیاط نداشته چون قاطع بوده، تقصیر هم نداشته. احتیاط مجال نداشته، تقصیری هم نداشته است. قطع خلاف واقع جهل مرکب است. مردم برایش قیمتی قائل نیستند. اینها منبهات است.
ارتکاز بر این است که آنی که عذر است در اینجا جهل است، آن وقت ما دیگر راحتیم که بگوییم جهلش دو قسم است. تارة این جهلش، این نرسیدنش به واقع از روی قصور است عذر است. نرسیدنش از راه تقصیر است عذر نیست. بندش نمیکنیم به قطع تا شما بگویی حجیت قطع ذاتی است، قابل تقسیم نیست، قابل سلب نیست. نه، بندش میکنیم، منوطش میکنیم به جهل، خب جهل دو قسم است دیگر.
الان این آقایی که تقصیر کرده است چوبش میزنند بر چی؟ بر اینکه به واقع نرسیدی، خلاف واقع انجام دادی. اگر او بگوید قطع داشتم، چه جوابش را میدهیم؟ میگوییم بیخود قطع پیداکردی از راه نادرست. همین را ببینید ارتکازتان و نفستان چه میگوید. قاطعی که به خلاف افتاده، در مقدماتش کوتاهی کرده، عقوبتش صحیح است یا صحیح نیست.
رفته یک کتابهایی که را که بهش گفتهاند اینها را مطالعه نکن، (فرد واضحش)، این کتابها را مطالعه کرده، قطع پیدا کرده است به یک حکم شرعی از راه کتابهایی که گفتیم مطالعه نکن. سمت قیاس نرو. رفت سمت قیاس و قطع پیدا کرد به یک مسئلهای. بعد هم خلاف واقع درآمد. قطعاً عقوبتش صحیح است عندالعقلاء. اگر هم بگوید من قطع پیدا کردم استحقاق عقوبت دارد، برچی؟ چرا عقوبتش میکنند؟ میگوید بر عدم رسیدن به واقع، بر مخالفت کردن به واقع. اگر بگوید قطع پیدا کردم، میگوییم بیخود قطع پیدا کردی، مگر من نگفتم از این راه نرو.
پاسخ به سؤال: مقصر بوده، گفتیم از این راه نرو. جهلی که عن تقصیر است عذر نیست. حالا شما فرض کن قطع پیدا کرده. نه، الان عقوبتش میکنند که چرا شراب خوردی، نه اینکه چرا این راه را رفتی. الان عقوبتش بر شراب خوردن جایز است یا نه. او میگوید من یقین داشتم شراب حلال است، نبیذ مثلاً.
پاسخ به سؤال: ما قدر متقین را میگوییم. یقین است که این راه را نباید برود، ولی رفت و قطع پیدا کرد. آیا این قطعش عذر است یا نه، میگوییم نه عذر نیست. همین یک مورد برای ما کافی است.
پس اینجور شد که ما اصلاً میگوییم عذر برای قطع نیست. خودتان را گرفتار قطع نکنید، که معذریتش ذاتی است یا غیر ذاتی. معذریت برای جهل است. در سیره عقلا هم جهل عن تقصیر عذر نیست. تمام شد. اخبار تعلم هم همین را میگوید. میگوید تعلم کن احکام شرعیه را، اگر تعلم نکنی چوب میخوری ولو قاطع هم باشی. ترک تعلم موجب چوب خوردن است، اگر به خلاف واقع بیفتی، ولو قاطع هم باشی هیچ اثری ندارد.
پاسخ به سؤال: نه، میگوید تعلم بکن، این تعلم نمیکند قطعش از راه ترک تعلم است. ولی مولا گفته است برو یاد بگیر، من بدون اینکه بروم یاد بگیرم، از راه غیر تعلم من یک علمی پیدا کردم، تعلم را ترک کردم. اگر تعلم را ترک کردم، ولو علم هم پیدا بکنم، گفت برو پیش فلان استاد هرچه او گفت گوش بکن، نرفت، خودش یک علمی پیدا کرد، به خلاف واقع افتاد. چوب زدنش عیب ندارد که. عذر است.
ذاتی بودن حجیت قطع
به همین مناسبت بحثش وارد شده در اینکه آیا حجیت برای قطع ذاتی است یا ذاتی نیست. ما در معذریت میگوییم به این بحث نیاز نداریم، زیرا معذریت برای جهل است در واقع. و جهل هم دو قسم است. جهل عن قصور و جهل عن تقصیر. اصلاً صاف است. ولی نسبت به منجزیتش آیا این منجزیت ذاتی است برای قطع یا نه.
آخوند ظاهرش هر دو است: منجزیت و معذریت. حالا ما میگوییم قدر متقین. قطع منجز، حجت است، ذاتی است برای قطع یا میشود آن را از قطع بگیریم. میشود یک قطع داشته باشیم منجز نباشد. مرحوم آخوند فرموده که حجیت قطع ذاتی است. قابل جعل نیست برای قطع و قابل سلب هم نیست. نمیشود حجیت را برایش جعل کرد، چون ذاتی شیء است، ذاتی شیء قابل جعل برای شیء نیست. مثل اینکه حرارت را برای آتش جعل بکنیم. مشمشیت را برای مشمش جعل بکنیم. ذاتی است دیگر، ذاتی شیء قابل جعل برای شیء نیست. بله قابل خلع بالعرض است. وقتی آتش را خداوند خلق میکند. آتش خلق شده بالعرض و المجاز هم میتوانی بگویی حرارت هم خلق شده است. ولی حرارت را برای آتش وضع نکرده است، جعل نکرده است. ذاتی شیء لاینفک عن الشیء است. آنی که لاینفک است جعلش برای شیء معقول نیست.
مرحوم آخوند فرموده جعل حجیت برای قطع چون ذاتی است معقول نیست، کما اینکه منع از حجیت هم معقول نیست، سلب حجیت هم معقول نیست. ذاتی شیء قابل سلب از شیء نیست. ذاتیاش است. لازمه ذاتش است. ذات باشد، لازمه ذات نباشد خلف است. اربعه باشد، زوجیت نباشد، نمیشود که. گفته این لازمه ذات قطع است. لایمکن سلبش، همانطور که لایمکن جعلش، لایمکن سلبش.
مضافاً این اشکال اضافه را هم دارد که اگر سلب بکند حجیت را از قطع، لازم میآید تناقض و تضاد در نظر قاطع. در نظر قاطع این مولا جمع بین ضدین کرده است. قاطع میگوید من قطع داریم به حرمت شرب نبیذ، شارع میگوید حجت نیست. مگر میشود؟ من قطع داشته باشم، یعنی حرام است باید ترکش کنم، از آن ور شارع بگوید حجت نیست یعنی حرام نیست. هم حرام هست و هم حرام نیست با هم نمیسازد که. منع از حجیت مستلزم تضاد است، مستلزم جمع بین ضدین است در نظر قاطع دائماً.
بلکه مستلزم اجتماع ضدین است واقعاً، نه در نظر قاطع، اگر قطعش مطابق واقع باشد. اگر قطع قاطع مطابق واقع است، واقعاً نبیذ حرام است که این قطع پیدا کرده است. شارع مقدس بگوید این قطع حجت نیست، یعنی حرام نیست. هم در واقع حرام باشد و هم حرام نباشد. منع شارع مستلزم اجتماع ضدین است، مستلزم تضاد است.
پاسخ به سؤال: حالا آنها مهم نیست، آنها الفاظ است دیگر. در نظر اصولی تضاد و تناقض یکی هستند. یعنی اینها هر کدام دیگری را نفی میکند. آنها اصطلاحات فلاسفه است که فرق میگذارند.
اینطور فرموده مرحوم آخوند که حجیت برای قطع ذاتی است. چه در ناحیه منجزیت و چه در ناحیه معذریت. من قطع پیدا کردم به حلیت شرب نبیذ، معذرم. بگوید این قطعت حجت نیست، یعنی معذر نیست، یعنی چوب میخوری. نمیشود که هم معذر باشد و هم معذر نباشد. هم عدم حرمت باشد و هم نباشد. فرقی نگذاشته مرحوم آخوند، چه در ناحیه تنجز و چه در ناحیه تعذر، گفته اینها دو تا صفت لازمه ذات قطع هستند. نه جعلشان برای قطع ممکن است، و نه سلبشان از قطع ممکن است.
خب این دعوای مرحوم آخوند. اولاً مرحوم آخوند چه میفرماید. بعضیها گفتهاند مرحوم آخوند نظرش به جعل و سلب تکوینی است. تشریعی مد نظرش نیست. مرحوم آخوند حجیت را لازمه تکوینی قطع میداند، بعد گفته چون حجیت لازمه تکوینی قطع است، جعل تکوینیاش برای قطع محال است. چیزی که موجود است تکویناً، محال است دوباره آن را تکویناً ایجاد بکنند. جعل حرارت برای آتش بعد از آنکه حرارت لازمه ذات آتش است، بدتر، جعل زوجیت برای اربعه بعد از اینکه زوجیت لازمه ذات اربعه است معقول نیست.
سلبش هم همینطور. گفتند سلبش یعنی در تکوین حجیت را از قطع جدا بکند، گفتند این هم معقول نیست. مقصود مرحوم آخوند جعل و سلب تکوینی است. کأن اینکه شارع نمیتواند ردع کند، اینکه واضح است شارع نمیتواند ردع کند. سلب تشریعی یا جعل تشریعی، اینکه شارع بیاید حجیت را جعل کند برای قطع، آنکه ذاتیاش است، تکویناً حاصل است، تشریعاً معنا ندارد. چیزی که حاصل است تکویناً، تشریعاً به قول مرحوم نائینی اردع از تحصیل حاصل است. بعضی اینطور گفتند. یک شاهدی هم آوردند.
شاهدشان اینطور است که گفتهاند اگر مقصود مرحوم آخوند از عدم امکانِ جعل اعم بود، یعنی جعل ممکن نیست لاتکویناً ولاتشریعاً، سلب ممکن نیست لاتکویناً ولاتشریعاً، اگر مقصودش این بود، در اسم اول که جعل است باید اضافه میکرد، میگفت که جعل حجیت ممکن نیست لا تکوینا و لاتشریعا، یک اضافه میآورد: چون اگر جعل تشریعی اضافه بشود اجتماع مثلین است. چطور در قسم دوم اجتماع ضدین را آورده، آنجا هم باید اجتماع مثلین را میآورد.
اینکه صحبتی از اجتماع مثلین در قسم اول نکرده است، معلوم میشود که مد نظر مرحوم آخوند جعل تشریعی نیست. جعل تکوینی را میخواهد بگوید امکان ندارد. چون لازمه ذات است، جعل تکوینی ممکن نیست. چون لازمه ذات است، سلب تکوینی ممکن نیست. اینطور گفتند.
نظر استاد نسبت به کلام آخوند:
ولکن در ذهن ما این است که مرحوم آخوند کلامش اطلاق دارد. جعل حجیت برای قطع ممکن نیست. لاتکوینا ولاتشریعا. حالا غفلت کرده است، نمیدانیم چطور شده آن اشکال اجتماع مثلین را… شاید اینها را مثلین نمیدانسته. مثلاً میگفته یکیش تکوینی است، یکیش تشریعی است، مثلین نیستند. شاید تو ذهنش این بوده، نمیدانیم.
ولی مهم آن قسم دوم است، در قسم دوم گفته است کما لایمکن المنع، به ذهن میرسد منع تشریعی را میخواهد بگوید. این مربوط به علم اصول است. نه آنکه منع تکوینی. این در عبارت دومش اشاره به یک اختلافی است. و آن اختلاف این است که میشود حجیت را از قطع بگیریم یا نمیتوانیم؛ مهم این است. اخباریون گفتهاند میشود قطع حجت نباشد. صاحب فصول هم گفته میشود قطع حجت نباشد، مانند قطع قطاع که حجت نیست. مرحوم کاشف الغطاء هم گفته که ممکن است قطع حجت نباشد. آنی که محل بحث است و گیر دارد، و ظاهراً مرحوم آخوند در مقام رد آن است، منع تشریعی است. آیا منع تشریعی از قطع ممکن است یا ممکن نیست.
اگر نگوییم مقصود اصلی آخوند از قسم دوم که فرموده کما لایمکن سلب حجیت، اگر نگوییم که خصوص تشریعی است، لااقلش اطلاق دارد. این را تأمل کنید. تو ذهن ما این است اینکه گفته است تضاد لازم میآید اینها مناسبتش با منع تشریعی است که تضاد لازم میآید. خب مهم نیست، و کیف کان.
امکان منع تشریعی از حجیت قطع
یک بحث است که یا منع از حجیت قطع ممکن است یا ممکن نیست. چون شارع تشریع میکند، و میگوید عمل نکن تا او تضاد ببیند، نه اینکه تکویناً از او میگیرد آن را. آن را میگوید امکان ندارد ازش بگیرد، نمیگوید تضاد؛ تضاد برای گفتار است. حالا مهم نیست. بحث در این است، این بحث مهمی است که آیا منع از حجیت قطع ممکن است یا ممکن نیست. منع تشریعی ممکن است یا ممکن نیست. ما ادعایمان این است که ظاهر کلام مرحوم آخوند این است که منع تشریعی ممکن نیست، شاید معروف هم همین باشد که منع ممکن نیست.
در مقابل سید یزدی در حاشیه رسائلش فرموده که منع از حجیت قطع ممکن است وفاقا لصاحب الفصول، وفاقا لکاشف الغطاء، وفاقا لکثیری از اخباریون، اینها را گفته. میشود که شارع مقدس بگوید به این قطعت عمل نکن. امکان دارد. مرحوم سید فرموده که حجیت قطع ذاتی است به این معنا که نیاز به جعل شارع ندارد، حرف حقی است. قطع با ظن فرق میکند. ظن چون طریق ناقص است، حجیتش، معذریتش، منجزیتش نیاز به جعل شارع دارد. ولی در قطع نه، کسی که قطع دارد، نیازی به جعل شارع ندارد، نیازی به امضای شارع ندارد. القاطع مستحق للعقوبه عند العقلاء، القاطع معذور، ذاتی به این معنا گفته است درست است.
اما ذاتی به این معنا: که نمیشود حجیت را ازش بگیریم، نمیتوانیم سلب کنیم، گفته نه. شارع مقدس بگوید این قطعی که پیدا کردی استحقاق عقوبت نداری. چه عیبی دارد. قطع طریقی، طریقی محض.
پاسخ به سؤال: نه آن موضوعی اثر خاصی را بار میکند، نه، الغای حجیت میکند. میگوید همین قطعی که پیدا کردی، طریقی محض هم هست، من منع میکنم از عمل به این قطع. من میگویم این قطع حجت نیست.
یک شاهدی آورده، گفته روایاتی که منع میکند از قیاس، لبّش منع از قطع هم هست. چون قیاس کثیرامّا قطع میآورد. اصلاً مورد قیاس أبان که یک انگشت زن دیهاش ده، دو انگشت بیست، سه انگشت سی، بعد میگفتند چهار انگشت بیست. میگفت هذا ما جاء به الشیطان. یقین داشتند که چهار هم باید چهل باشد. یقین داشتند، که وقتی آمد به امام عرضه داشت، حضرت فرمود مهلاً یا ابان الدین اذا قیس مُحق. یقین داشت به این مسئله، ولی یقینش اعتبار نداشت، یقینیش از راه قیاس بود و اعتبار نداشت.
مرحوم سید فرموده که روایات منع از قیاس، مورد بعضیهاش همین قاطع بود، قطع داشت. با اینکه قطع داشت حضرت فرمود این قطعت عذر نیست، منجز نیست. ما هم اضافه میکنیم، همان کفار هم که آیه قرآن حکایت میکند که وجدنا علیه آباءنا، طبیعیاش همین است. بچهها به دین بابایشان یقین دارند، با اینکه یقین دارند خداوند مذمتشان کرد. فرمود ممکن است بابای شما شاید نمیفهمیدند اصلاً، شما باید راه آنها را بروید؟ ولی آنها قطع داشتند، آن قطعشان عذر نبود. همین قطعِ عموم مردم. خیلی مردم که گاهی باهاشان صحبت میکنی، یقین دارند به مسئله ، بر خلاف هستند ولی یقین به مسئله دارند، شما در ارتکازاتان این است که معذور نیست، قطع چقال و بقال مگه چه قیمتی دارد. برای آن قطع قیمت قائل نیستید. اینها منبهات است.
پاسخ به سؤال: میگویم با اینکه قطع داشتند، باز هم مذمتشان کرد و گفت این قطعتان از راه تقلید است. بعضشان که قطع داشتند، حالا همه شان نداشتند.
پاسخ به سؤال: تنبه دادن نیست، نه. میگوید این قطعت عذر نیست، نه اینکه چرا از این راه رفتی باید قعطت را از بین ببری، نه، قطعت عذر نیست.
خب اینها در شریعت اتفاق افتاده است، ردع از قطع. اینکه در سیره عقلا و بعضی از آیات و روایات ظاهرش این است که ردع میکند از قطع در ذهن ما واضح است. فقط باید این فرمایش مرحوم آخوند را جواب داد. مرحوم آخوند گفت اگر ردع کند، تناقض است، تضاد است، فی نظر القاطع مطلقا، و فی الواقع فیما اصاب القطع، میگوییم نه هیچ تناقضی نیست. فرمایش شما خلط بین طریقیت است و حجیت.
تفاوت میان ردع از طریقیت و ردع از حجیت
شارع مقدس نمیتواند از طریقیت قطع ردع کند، طریقیت قطع ذاتی است، من دارم میبینم حرمت نبیذ را یا عدم حرمت نبیذ را، بگوید قطعت طریقیت ندارد، این معقول نیست، راست میگوید. تضاد برای ردع از طریقیت است. داری میبینی که نماز جمعه واجب است، قاطعی، میگوید که نمیبینی، نمیشود که، بگوید قطعت طریقیت ندارد، قابل تصدیق نیست. بابا من دارم میبینم.
اما میتواند بگوید در مقام امتثال من این امتثال قطعت را، این مقطوعٌ به تو را قبول ندارم. نه طریقیت، در مقام حجیت، معذریت. تو اگر به این قطعت عمل بکنی معذور نیستی، این را میتواند بگوید. میگوید در مقام امتثال، عذر برای مقام امتثال است دیگر، تو اگر عمل بکنی به این قطعت، داری واقع را هم میبینی. ببین مهم نیست برای من. ولی من مخالفت این قطع تو را موجب استحقاق عقوبت نمیبینم، حجیت را ازش بگیرد، بگوید اینطور قطعی که پیدا کردی، بر مخالفت این قطعت عقابت نمیکنم. تکلیفت دست من است، عقابت دست من است. اصلاً تو میگویی تکلیف همین است دیگر خب من میگویم مخالفت کردی قطعت را من عقابت نمیکنم.
پاسخ به سؤال: نه، میگوید عقاب تو را حق نمیبینم اصلاً. بزنگاهش همینجا است که گفتیم بیان کنیم رویش فکر کنید.
آیا میشود شارع حجیت را از قطع بگیرد؟ چه به معنای منجزیت و چه به معنای معذریت، یا نمیشود. سید یزدی میگوید میشود، آخوند خراسانی میگوید نمیشود. حالا نگاه کنید ببینید کدام اقرب است.