جلسه 49 درس خارج اصول استاد گنجی
چهارشنبه 2 آذر 1401
ادامه بحث تجری
بحث در جهت اولی که تجری چیست تمام شد. کلمهای که باقی مانده و بعضی رفقا تذکر دادند، فرمایش شیخ انصاری است که در اواخر کلامش فرموده بود تجری شش قسم است. شش قسمی که مرحوم شیخ انصاری نقل و بیان کرده است، به جز قسم اولش که مجرد قصد است، بقیه را ما در همان سخنان بیان کردیم. پنج قسم دیگر در همانها هست که گفتیم، مخالفت حجت. مخالفت حجت گاهی احتمال است، که شیخ انصاری احتمال را یکی از مصادیق قرار داده است.
تجری بودن مجرد قصد
اگر تأمل کنید میبینید که ما آن پنج قسم را در جهت اولی آوردیم. فقط قصد را نیاوردیم، زیرا مجرد قصد را کسی نگفته است عقوبت دارد و از محل بحث خارج است. که خواهد آمد بعضی تمسک به روایات کردهاند که مؤمن به قصدش معاقب نمیشود، مادام که ابراز نکند. ما میگوییم قصد از محل بحث خارج است. مجرد قصد اگر هیچ ابراز نکند، در صدد اعمالش برنیاید، او را اصلاً عملیاتی نکند، ما میگوییم قبح ندارد، از محل بحث خارج است.
پاسخ به سؤال: نه، یک هتکٌمائی دارد، آدم بدی است. تصمیمات بدی میگیرد، ولی عمل نمیکند. عند العقلاء عقوبتش نمیکنند. عقلاء بر کار عقوبت میکنند.
جهت ثانیه: متعلق قبح
نظر آخوند: متعلق قبح قصد متعاقب للتصدی است (تجری همان قصد متعاقب للتصدی است)
این جهت اولی تمام شد. جهت ثانیه این بود که ما که درباره قبح بحث میکنیم، متعلق قبیح چه است. مرحوم آخوند چون فعل متجریبه را غیر اختیاری میداند (سیأتی در جهات آتیه) متعلق قبح را قصد قرار داده است، قصد المعصیة. منتها نه مجرد قصد ها. آخوند هم مجرد قصد را قبیح و مستحق عقوبت نمیداند. مراد قصدی است که درصدد اعمالش برآمده است. اینکه میگوید «وعزم» اگر عبارتش را بخوانید تأکید میکند که میخواهد از مجرد قصد خارجش بکند. مرحوم آخوند مجرد قصد را تجری نمیداند، قبیح نمیداند. باید به حد عزم برسد. عزم که محرک عضلات است. «تصدی» دیگر درصدد انجام برآمده است. حالا به مقدماتش مشغول شده است. راه افتاده و دستش را دراز کرده که شراب را بخورد. تصدی یعنی درصدد برآمده است. آن عبارت را بخوانید.
«وصار بصدد الجری علی طبق ما قصد»؛ در صدد جری برآمده است. تصدی کرده که آن را عملیاتی بکند. اینکه تأکید میکند برای این است که میخواهد مجرد قصد را که شیخ انصاری گفت تجری است (قسم اول شیخ انصاری) را کنار بگذارد. او مجرد قصد را تجری نمیداند. قصد اینطوری که درصدد هم برآمده است و مبرز عملی دارد. ولو هنوز مشغول نشده به شرب آن آب، مقدماتش را شروع کرده است. اصلاً خودش را کند که برود انجام بدهد، اما یکی جلوی او را گرفت و گفت بنشین سر جایت، تصدّی دیگر.
مرحوم آخوند طبق نظریهای که دارد مجبور شده متعلق قبح و عقوبت را قصد قرار بدهد. بعد دوباره قصد را گیر پیدا میکند، مجبور میشود بگوید ذاتی است، عقوبت برای بُعد عن الله است، بعد عن الله هم ذاتش این اقتضا را دارد. و ذاتی لایعلل، دیگر در آنجا شما نمیتوانید بگویی چرا ذات اینطور یا آنطور شده است. الذاتی لایعلل. نظام احسن اقتضا میکند یک جا گندم بروید، یک جا خار بروید، و یک جا هم خاشاک. نمیتوانیم بگوییم چرا؟ نظام احسن اینطور اقتضا کرده است.
نظر استاد: تجری فعل است نه قصد
این فرمایش مرحوم آخوند را نمیتوانیم بپذیریم. در ذهن ما و ارتکاز ما این است، (اینها برهان ندارد) مردم از تجری فعل میفهمند. از «تجری» قصد نمیفهمند. تجری در مقابل انقیاد است. آن در صدد اطاعت برآمدن انقیاد است. نه اینکه قصد دارد که طاعت را بیاورد. در ذهن ما این است که تجری و انقادَ از افعال قلوب نیستند، اینها از افعال جوارحی هستند.
تجری، فعل خارجی است، ولو همان تصدی، که داعیش تجری است. خود مرحوم آخوند هم این را قبول دارد. هر فعلی به هر داعی که صادر شد مصداق همان داعی است. این فعل حرکت کردن است، این حرکت کردن چون داعیش تجری است، خود این هم مصداق تجری است.
پاسخ به سؤال: آخوند آخرش را به ذاتی رساند دیگر، چه لزومی دارد بیاید سراغ قصد. گفت عقوبت برای قصد هم نیست، بگو برای فعل هم نیست. تجری فعل است، فعل هم موجب عقاب نیست. بعد موجب عقاب است. اگر بنا باشد قصد را هم بگذاریم کنار، چه لزومی دارد تجری را قصد معنا کنیم. آخوند هر دو را میتواند بگذارد کنار. تجری فعل است، نه این فعلش عقوبت میآورد، نه آن قصدش عقوبت میآورد، بلکه بعدش عقوبت میآورد. منشأ بعد هم خبث ذاتی است. منتها خبث ذاتیای که بروز کرده است؛ آخوند هم مجرد خبث ذاتی را، حتی قصد هم کرده ولی بروز نکرده، میگوید استحقاق عقوبت ندارد. خبث ذاتی که منجر میشود به قصد تجری و منجر میشود به تصدی عمل متجری به، میگوید این است که منشأ عقوبت شده است. حال خب چرا اینطور شده؟ گفته ذاتش طوری است که او را به اینجا میکشاند، و ذات دیگری او را میرساند به مسجد و مطاف و صدقه دادن. ذاتها فرق میکنند؛ یک ذات یجرّ به خیر و یکی هم به شر.
معنای روایت السعید سعید فی بطن امه
ما عرض کردیم در بحث طلب و اراده حدیث السعید سعید فی بطن امّه را هم آورده که ما گفتیم اینها علی سبیل الاقتضاء است، علت تامه نیست. این حدیث سند که ندارد، ولی اصلاً میگوییم واقعیتی است. آدمهای خوب از همان اولش معلوم است که خوباند. الان همینطور است، بچه هنوز هیچ تکلیفی ندارد، هیچ تمیزی ندارد، آدم میفهمد از اول بچه شر است، به سمت شر است در حالی که کسی به او شر یاد نداده است، ذاتاً بچه به سمت شر است یا به سمت خیر است. راست میگوید السعید سعید فی بطن امه نه به معنای علیت تامه، به معنای اقتضا.
این اقتضا از کجا آمده است ما هم یک جاهایی گیر میکنیم، لقمه حلال مثلاً مؤثر است، دعای پدر و مادر مؤثر است، نسل و تبارش مؤثر است، یک چیزهایی ممکن است ناخودآگاه مؤثر باشد.
لذا آنی که به سمت بدی است، وقتی کار خوب انجام میدهد، آنجا جبران شده است. افضل الاعمال احمزها، به او بیشتر ثواب میدهند. عدالت خدا در همه جا هست، آنی هم که بد است، سخت است که به سمت خوبی برود و این درست است، اما از آن طرف ثواب بیشتری بهش میدهند، تا آن کسی که روحیتاً به سمت خوبی میرود؛ او مشکلیِ کار را احساس نمیکند، او ثوابش کمتر از این است. آنجا یک جاهایی جبران شده این قضیه، عدالت برقرار شده است. خب بگذریم.
ببینید از «تجری»، «انقادَ» چه میفهمید؟ این لفظ شما را به چه واقعیتی منتقل میکند؟ درست است بحث، بحث لغوی نیست، ولی کاشف از این است که واقعیتش چیست. اینکه میگوییم تجری، بد کرده است، اصلاً نمیگوییم کار بدی، بد کرده است، این را مصداق چی میبینیم، مشهور همین را میگویند، مرحوم شیخ انصاری هم همین را میگوید، میگوید آن تصدی تجری است. عنوان فعل است. تصدی به داعی تجری مصداق تجری است، تجری به داعی انقیاد مصداق انقیاد است. مثل اینکه ضرب به داعی تأدیب مصداق تأدیب است. تو ذهن ما پرواضح است، برهانی نداریم، که اینها عنوان فعل هستند. قصد داعی است، نه معنون به عنوان تجری. معنون ما تصدی است.
ذهن آخوند درست کار کرده، تصدی را شرط کرده است. دیده بدون تصدی تجری نمیگویند. ولی خب چون آن را فعل غیراختیاری میداند، و میگوید قبیح هم هست، پس آن قصد (تجری) است. آخوند هم این مقدار ذهنش درست عمل کرده است. میگوید باید تصدی باشد تا تجری صدق بکند. ولی مع ذلک گفته آن قصد تجری است، میگوییم نه همین تصدی تجری است. در اینکه (تصدی در) تجری لازم است همه میگویند، یعنی کسانی که میگویند قبیح است.
پاسخ به سؤال: وقتی میگوید تجری قبیح است، و آنی که قبیح است قصد است، یعنی تجری همان قصد است منتها قصدی که همراه با تصدی است.
جهت ثالثه: استحقاق عقاب تجری
تمایل شیخ انصاری به عدم استحقاق عقاب تجری (تفاوت استحقاق مذمت با استحقاق عقوبت)
اما در جهت ثالثه از این بحث میکنیم که حالا تجری قصد باشد، که آخوند میگوید، یا تصدی باشد، در صدد مخالفت برآمدن، تجری باشد، که دیگران میگویند، آیا قبیح است یا نه؟ مرحوم شیخ انصاری ادله قائلین به قبح را مناقشه کرده است. عباراتش صاف نیست، ولی به ذهن میآید که مرحوم شیخ انصاری استحقاق عقوبت را بر فعل متجریبه منکر است. منکر به این معنا که بیشتر میلش به این است که استحقاق عقوبت ندارد. استحقاق مذمت دارد (مرتبه دون) چون تصدیاش کاشف از سوء سریره است.
آدمی که بدسریره است قابلیت مذمت دارد. اصلاً مردم مذمتهایشان را برای صفات میآورند غالباً: آدم بدی است، خسیس است؛ آدم بدی است، بدگمان است؛ آدم بدی است؛ فکرهای غلطی میکند. صفات را بیشتر میزنند، بدی را به سریره میزنند، در تعریف اشخاص که آدم خوبی است یا بدی است، میگویند آدم خوشباطنی است، بدی دیگران را نمیخواهد. به صفات میزنند، به ملکات میزنند. شیخ گفته این درست است، این مذمت دارد. چناچه آنها که درصدد اطاعت برمیآیند را میگویند چه آدمی خوبی است، نازنین است که میخواهد همیشه کار خیر انجام دهد ولی موفق نمیشود. آدم خوبی است. این را شیخ را قبول دارد. اینکه مذمت دارد بر سوء سریرهاش این جای بحث ندارد.
(تأثیر خلقیات بر استنباط)
بحث در این است که فعلش فعل متجری به آیا این استحقاق عقوبت دارد یا ندارد. شیخ انسانی بوده است خیلی لطیف. آدم لطیفی بوده است، نازکدلی بوده است، اگر خواسته باشیم تعریفش بکنیم سریرهاش این است. که اینها خیلی مؤثر است در فهم حقایق. حتی در اخبار من بلغ که شیخ رسیده است، گفته است اخبار من بلغ تفضل خدا را بیان میکند، حجیت را بیان نمیکند. میگوییم اینها از خوبی شیخ است که اینطور تفسیر میکند. میگوید تفضل است، فضل الهی است. آدمهای خوب خوب فکر میکنند دیگر. همش میگویند عقوبت را خدا میبخشد، خدا لطف میکند، تفضل میکند خدا.
من تو ذهنم این است که ذهنیات شیخ هم کارساز بوده است که از عبارتش پیدا بشود که بگوید تجری استحقاق عقوبت ندارد. میلش به این است. کلماتش صاف نیست، صریح نگفته است. ولی چون ادله آنها را مناقشه میکند یمیل به اینکه استحقاق عقوبت را منکر است.
مرحوم آخوند: تجری مستحق عقوبت است (اتحاد ملاک در عاصی و متجری)
در مقابل مرحوم آخوند میگوید نه -مرحوم آخوند فکر ریاضی داشته است- لافرق بین المتجری والعاصی. ملاک استحقاق عقوبت در عاصی اینجا هم هست. ملاک استحقاق عقوبت در عاصی این است که او هتک مولا کرده است الان. عاصی یعنی عالم است به کبری، عالم است به صغری، باز هم شرب خمر میکند. او مولا را هتک کرده است. ظلم کرده بر مولایش. این همه نعمت داده است باز حرفش را گوش نمیکنی؟ بیادبی است، بی احترامی است. همینطور هم میگویند. فرزندی که به حرف پدرش عمل نمیکند، اولین کلمهای که به او میگویند «بیادب» است. میگویند ادب نداری. این همه زحمت برایت کشیدم (همان وجوب شکر منعم، اینها شهودی است دیگر)، خرج کردم، حالا تو حرف مرا گوش نمیکنی. تازه حرفی که میزنم به نفع تو است نه به نفع من! خیلی زشت است، بی ادبی است، خلاف خلق حسن است.
مرحوم آخوند میفرماید ملاکی که در استحقاق عقوبت بر معصیت است هتک مولاست، این هتک اینجا هم هست. منشأ اینکه او هتک شده است در معصیت علم شماست. چون میدانی شراب حرام است، میدانی این شراب است، این علم سبب شده کارت هتک بشود. لذا اگر نمیدانستی، جاهل بودی خمر است و خوردی هتک نیست. آن علم اساس برای صدق و تحقق هتک است، آن علم اینجا هم هست. اینجا هم یقین داری خمر حرام است، یقین هم داری این هم خمر است. همانطور که یقین در آنجا به صغری و کبری منشأ شده که کار شما را متصف به هتک بکند، همان ملاک در اینجا هم هست، بشهادت الوجدان.
مرحوم آخوند میگوید اینها امور وجدانی است. اینکه مستحق عقوبت است یا نه باید احساسش بکنیم. اگر کسی فکر میکرد این فرزند مولا است، یقین داشت فرزند مولا است و آن را کشت، بعد معلوم شد او دشمن مولاست، اصلاً دشمن درجه یک مولا است. باز او را چوب میزنند و میگویند تو یقین داشتی، به خودت جرأت دادی که فرزند من را بکشی. صحبت بر سر کشتن کسی نیست، چه کسی را کشتی مهم نیست؛ اینکه جرئت دادی به خودت که فرزند مرا بکشی، این هتک من است، این زشت است، این عقوبتآور است. حالا میخواهد شمشیرت کارآیی داشته است یا نه، شمشیرت به فرزند من خورده است یا نه، آنها مهم نیست. اینکه به خودت جرئت دادی این حرف را بزنی، مذموم هستی، معاقَب هستی. ممکن بود یک روز هم بچه من درمیآمد، چه خاکی بر سرم میکردم (خنده)، اینطور میگویند دیگر. این جرئت، اینکه تو جریء باشی بر کشتن این بد است.
مرحوم آخوند میگوید بشهادت الوجدان لافرق بین التجری والعصیان. این ریشهاش همان علم است. مع العلم جرئت محقق میشود. اساسش آن جرئت است. آن جرئت در فرض علم است، معلوم اثری ندارد. معلوم مطابق با واقع باشد مهم نیست. آن جرئت در هر دو فرض هست. هتک در هر دو فرض است. میگوید وجدان اینطور میگوید، فرقی نمیکند که عمل تو مطابق واقع باشد یا نباشد.
همینطور است که دیگر، شمشیر را برداشت زد، فکر کرد مولا زیر لحاف است! زد با این قصد که مولا زیر لحاف است. از قضای روزگار هیچ کس نبود، بالش بود. کتکش میزنند. میگویند اگر من هم بودم میزدی. این جرئتش خیلی بد است. تجری! تجری بر مولا قبیح است. این جرئت پیدا کردن، در صدد عصیان برآمدن مثل خود عصیان کردن قبیح است. تو ذهن ما هم همین است، فرمایش مرحوم آخوند مطابق وجدان است، مطابق ارتکاز است، مطابق سیره عقلاست. اگر مولایی چنین عبدی را کتک بزند، میگویند حقش است.
همینطور هم هست دیگر، مادرها درمیآیند پشت بچههایشان یا یکی درمیآید پشت زنش و میگوید حالا که نخورد بهت! یک چیزی هم برای او میگوید؛ باید حتماً کشته میشدم که او را کتک بزنم؟ اینطور میگویند. باید کشته میشدم بعد او را تنبیه میکردم! دفاع مقبول نیست عند العقلاء. کسی که درصدد عصیان برآمده است، عقوبتش عقلایی است، دفاعش مقبول نیست. به مدافع همین را میگویند، برو پی کارت.
پاسخ به سؤال: گفتیم آن یقینها عذر نیست، چون در مقدماتش کوتاهی کرده است.
خب قطع منجز است. منجز به این معنا که مخالفت قطع استحقاق عقوبت میآورد، مخالفت حجت. هر که حجت دارد، اگر برخلاف حجت عمل کند این تجری است و مستحق عقوبت است. البته در قطع واضحتر است. هرچه بیاید پایینتر از وضوحش میافتد. مهم این است که حجت داری، از جانب من بهت پیام رسیده، باز هم در صددش برآمدی، این تجری است دیگر.
پاسخ به سؤال: نه اصلاً دشمن درجه یک را کشته است. نفعش میرسد به مولا دیگر، ما همین را مثال زدیم.
پاسخ به سؤال: منفعت به خودش میرسد، بچهای است که یقین دارد این راه بدبختش میکند. درصدد طی این راه قرار میگیرد. باباش اگر بگوید راهت غلط است، بزند تو گوشش که با اینکه علم داری بدبختی است، مهم این علم است، اصلاً خیلی اوقات آینده روشن نیست، میگوید میدانی این بدبختت میکند باز هم سیگار را میکشی. این جای عقوبت دارد.
در مقابل، منکرین استحقاق عقوبت به وجوهی استدلال کردهاند که باید آنها را جواب دهیم. اگر بعضی از آنها حرفهای درستی باشند، ما باید در این وجدانمان شک بکنیم. خیلی بدیهی که نیست، والا شیخ انصاری منکر نمیشد. این ادله را باید جواب بدهیم.
استدلالی بر استحقاق عقوبت متجری: عدم توقف استحقاق عقاب بر امور غیر اختیاری
قبل از اینکه ادله را بیاوریم، یک مؤیدی را برخی برای استحقاق عقوبت ذکر کردهاند بلکه گفتند اصلاً دلیل هم هست. گفتند اگر متجری مستحق عقوبت نباشد، لازمهاش این است که استحقاق عقوبت به خاطر موافقت واقع باشد. معنایش این است دیگر. اگر متجری که خلاف واقع است، عقوبت نداشته باشد، عقوبت منحصر به عاصی باشد، این لازمهاش این است که عقوبت به خاطر موافقت واقع است. خب موافقت واقع یک امر غیر اختیاری است، معنا ندارد که منشأ استحقاق عقوبت یک امر غیر اختیاری باشد، نتیجه گرفتهاند که پس لافرق بین متجری و عاصی در استحقاق عقوبت. فارقشان فقط این است که یکی مخالف واقع است و یکی مطابق واقع است، این هم که غیراختیاری است و مؤثر نیست. وقتی آن فارق مؤثر نیست پس باید مساوی باشند.
اشکال استاد به این استدلال
خب این فرمایش را شیخ انصاری هم در رسائل آورده، اما این فرمایش ناتمام است. ما میگوییم بین عاصی و متجری فرق است. فرقش این است که عاصی آنی را که حرام واقعی بوده عن اختیار آورده، آنی که حرام واقعی بوده عن اختیار آورده. چون عن اختیار بوده عقوبت دارد. اما متجری آنی را که آورده مخالفت واقع نیست. خلاف واقع را عن اختیار مرتکب نشده است. یک امر اختیاری است دیگر. فعل عاصی فعل اختیاری است. عن اختیار مخالفت کرده است واقع را. شیخ انصاری میگوید این موضوع عقوبت است. موضوع عقوبت مخالفت واقع عن اختیار، در حق عاصی محقق است. عقوبت بند به غیراختیاری نیست، این مخالفتش اختیاری است دیگر. برخلاف متجری در حق متجری مخالفت واقع عن اختیار رخ نداده است. پس فارق هست بین اینها. فارقی است که مؤثر است.
یکی مخالفت واقع کرده است عن اختیار، خب مستحق عقوبت است. یکی مخالفت واقع نکرده، خب مستحق عقوبت نیست. این عقوبت منوط به غیراختیاری نشد. نکته ظریفش اینجاست: عقوبت موضوعش آن مخالفت است. نه مخالف بودن با واقع، بلکه مخالفت کردن شخص، مکلف. از شخص یک مخالفت للواقع عن اختیار حاصل شده است، فهو مستحق للعقوبه. در متجری از او حادث نشده است، فلایستحق. فارق دارند، و عقوبت منوط به امر غیراختیاری نشد. اشتباه این آقا این است که او مخالفت واقع را دیده است. درحالی که مخالفت خود ملکف موضوع عقوبت است.
پاسخ به سؤال: مخالفت کرده است یا نه. مخالفت کرده است مولا را عن اختیار. واقع را کار نداریم. عاصی مخالفت کرده مولا را یا مخالفت نکرده؟ مخالفت کرده عن اختیار، خب شیخ میگوید عقوبت دارد. در متجری که میرسیم مخالفت نکرده است. خب عقوبت ندارد.
پاسخ به سؤال: دو کلمه: عاصی مخالفت کرده است یا نه؟ مخالفتش عن اختیار است یا نه؟ عن اختیار است دیگر. الان اجبار بوده یا اختیار بوده؟ عن اختیار مخالفت کرده حرمت شرب خمر را. بر خلاف آن که تجری کرده است، او اصلاً مخالفت با واقع در حقش سر نزده است. آنی که سر زده است اختیاری است، اما مخالفت غیرواقع است.
خب اگر کسی گفت مخالفت واقع عن اختیار عقوبت دارد، این ملازمه دارد پس لامخالفت هم عقوبت داشته باشد؟ نه، فرق بین اینها واضح است. یکی موضوع برای استحقاق عقوبت در حقش واضح است و یکی نه. شما اگر بگویید آقا لا فرق بین مطابقت واقع و مطابقت اعتقادی، میگوییم این اول بحث است، چه کسی گفته است؟ شیخ میگوید کی گفته لافرق؟
پاسخ به سؤال: واقع یعنی حکم. مخالفت حجت واقعاً. واقع یختلف به اختلاف موارد دیگر، یک جا مخالفت حجت است، یک جا مخالفت حکم واقعی است. مخالفت است، مخالفت عن اختیار. همین مخالفت و مطابقت للواقع اثری ندارد. آنی که اثر دارد مخالفت مکلف است که در یک فرض محقق است و در یک فرض محقق نیست. آن آقا گفت هیچ فرقی بین اینها نیست. میگوییم کمال فرق بین اینها هست.
این دلیل یا مؤید ناتمام است. بقی الکلام در ادله مخالفین. به وجوهی مخالفین استدلال کردهاند که تجری قبح ندارد. استحقاق عقوبت ندارد. ملاحظه بفرمایید برخی از آنها را شیخ انصاری آورده است. منتقی الاصول هم موافق شیخ شده است، گفته که عقوبت ندارد. تتمه کلام انشالله جلسه بعد.