جلسه 53 درس خارج استاد گنجی
سهشنبه 8 آذر 1401
حرمت تجری
بحث در ادلهای هست که برای حرمت فعل متجریبه اقامه شده است. مرحوم آخوند فرموده که فعل متجریبه بر همان حکم اولی باقی است. در مقابل بعضیها گفتند که فعل متجریبه حرمت دارد و تجری موجب حرمت آن میشود. به چند وجه استدلال کردند.
دلیل اول: شمول اطلاق ادله (اعم از علم واقعی و جهل مرکب)
وجه اولش شمول اطلاقات اولیه است. ادعا کردند که همان دلیل حرمت خمر مثلاً شامل حرمت مقطوع الخمریت هم میشود. گرچه ظاهر حرمت علیکم المیته یا حرمت علیکم الخمر خمر واقعی و میته واقعی است ولی ما قرینه داریم که مراد، ما أحرز أنه میته سواء کان میتة أم لا. این ادعا است. اگر این ادعا درست باشد، دلیلش تمام باشد، ما برای استحقاق عقوبت متجری هم میتوانیم به همین دلیل هم استدلال کنیم. استحقاق عقوبت متجری دلیل دیگری نمیخواهد، همین کافی است برای استحقاق عقوبت متجری؛ چون حرمت را ثابت کرد و مخالفت حرمت هم استحقاق عقوبت دارد.
پاسخ به سؤال: مثلاً متجری را داخل در عصیان میکنند. درست است.
مقدمه اول: متعلق تکلیف اراده است
این بیان را مرحوم نائینی دنبال کرده و خیلی تطویل کرده است. این بیان سه مقدمه دارد. مقدمه اولی این است که چون تکلیف به غرض انبعاث است، به غرض انزجار است، به خاطر این است که اراده مکلف را تحریک بکند، حالا به سمت فعل یا به سمت ترک. چون غرض این است، پس در حقیقت متعلق تکلیف ما، اراده آن فعل است نه ذات فعل. اگر گفت که حرام است خمر یعنی اراده نکن، اختیار نکن، به سمت شرب خمر نرو. غرض از تکلیف همین است دیگر، تحریک اراده عبد است، پس لباً آن اراده است که متعلق است. تکالیف آمده است برای انسانها که انسانها اراده خیر بکنند و اراده شر نکنند، اینطور مثلاً. این یک مقدمه.
مقدمه دوم: اراده متوقف بر علم به تکلیف است
مقدمه ثانیه این است که علم، احراز نسبت به اراده مکلف دخیل است علی نحو الموضوعیه. اگر مکلف خواسته باشد اراده بکند فعل را یا ترک را، این توقف دارد که علم پیدا کند به وجوب، علم پیدا کند به حرمت، احراز بکند؛ اراده امر نفسانی است، امر نفسانی معلول امر نفسانی آخر است. اراده ناشی نمیشود از شرب خمر واقعی، نه، جاهل به خمریت است، میخورد اراده نمیکند ترکش را. اراده فعل یا اراده ترک معلول احراز واقع است، نه خود واقع. پس اگر خداوند فرموده حرام است خمر، یعنی حرام است که اراده کنی معلوم الخمریت را.
مقدمه سوم: مطابقت با واقع یا عدم آن در اختیار مکف نیست
مقدمه ثالث این است که مصادفت واقع و عدم مصادفت واقع به اختیار مکلف نیست. اینکه شرب خمر من مصادف واقع دربیاید یا مخالف واقع دربیاید از اختیار من خارج است. اگر واقعاً خمر است، فعل من مصادف واقع است، شرب الخمر است. اگر خمر نیست، شرب الخمر نیست. همان که در دلیل شیخ انصاری هم بود، مصادفت با واقع و عدم مصادفت با واقع این در اختیار من نیست، خارج از اختیار است. تکلیف به خارج از اختیار هم قبیح است. نتیجه میگیرد پس متعلق احکام اراده ما احرزتُ انه خمر است، سواء صادف الواقع ام لم یصادف الواقع. حرمت تعلق گرفته است به اراده ما قطعتَ أنه میته، خمر سواء صادف الواقع او لم یصادف الواقع.
جامع، هم میگیرد جایی را که شما شرب خمر کردی، یقین داشتی خمر است، مطابق واقع هم بود؛ آنجا مرتکب شدی، اراده کردی ما قطعت انه خمر و مطابق واقع بود، فعلت استحقاق عقوبت دارد. و هم شامل تجری میشود، در مورد تجری هم شربت و اردت شرب ما احرزت انه خمر، منتها اینکه خلاف واقع درآمده ربطی به متعلق تکلیف ندارد.
با این سه مقدمه فعل متجریبه را داخل اطلاقات اولیه کردند که در حقیقت فعل متجریبه میشود حرام، ارتکابش عصیان است اصلاً. نمیدانم چه کسی بیان کرده است ولی مرحوم نائینی چنین بیانی را هم در فوائد آورده است و هم در اجود آورده است.
اشکال آقای خویی: ظاهر خطابات تعلق به موضوعات واقعی است
ولکن این بیان ناتمام است. مرحوم آقای خویی فرموده که این خلاف ظاهر است. در جواب این بیان فرموده خلاف ظاهر است، ظاهر حرّمت علیکم المیته یعنی میته واقعی نه محرزی. احراز متعلق حکم باشد، اراده متعلق حکم باشد اینها خلاف ظاهر خطابات است. در حرمت علیکم المیته اکل میته حرام شده است، نه از اراده خبری است، نه از علم خبری است. این خلاف ظاهر است.
کافی نبودن اشکال آقای خویی: برهان برخلاف این ظاهر است
خب این مقدار کافی نیست، این جواب ایشان کافی نیست. مدعی هم میگوید خلاف ظاهر است ولی برهان آورده است بر این خلاف ظاهر. میگوید ما برهان داریم، نمیتوانیم بگوییم که مدلول حرمت علیکم المیته حرام است اکل میته است. ما قرینه داریم که مراد از حرمت علیکم المیته یعنی حرمت علیکم ارادة أکل المیتة المعلومه. ما باید آن قرینه را از دستش بستانیم.
اشکال آقای نائینی به مقدمه اول: اراده نمیتواند متعلق تکلیف باشد
مرحوم نائینی بهتر جواب داده است. فرموده این بیان ناتمام است: اولاً، این که میگویید متعلق احکام اراده است، درست نیست، اراده نمیتواند متعلق حکم باشد. خود شرب، خود اکل متعلق است، نه ارادهاش؛ چرا؟ گفته اراده از حالات مغفولعنها است، مانند علم است. کسی که اراده میکند شرب خمر را از ارادهاش غافل است، مانند اینکه از قطعش غافل است. تمام توجهش به همان شرب خمر است، همان تو ذهنش است، همان را تصور کرده که میآید میرود تو دهنش، مثلاً چه مزهای دارد، چه خاصیتی دارد، اما الان من آن را اراده کردم از این غافلم. چیزی که مورد غفلت است متعلق حکم واقع نمیشود. این را در ناسی هم میگویند دیگر، چطور ناسی نمیشود موضوع حکم باشد، چون ناسی غافل از نسیانش است. اراده هم نمیتواند متعلق حکم باشد چون مرید غافل از اردهاش هست.
نادرستی اشکال نائینی
خب این بیان مرحوم نائینی ناتمام است. این جواب مرحوم نائینی ناتمام است. اراده میتواند متعلق حکم باشد. اینکه ایشان فرموده انسانها از ارادهشان غافل هستند، مثل ناسی که از نسیانش غافل است، میگوییم نه این قیاس مع الفارغ است. ناسی اصلاً تو ذهنش نیست که نسیان کرده است، اگر در ذهنش باشد که متذکر میشود؛ ولی مرید این احساس را دارد. در ارتکازش هست، ببینید همینطور هست یا نه، مریدین، آنها که اراده میکنند و اختیار فعا میکندد، احساس میکنند که دارند اراده میکنند فعل را. از ارادهشان غافل محض نیستند. درست است که تمام مقصودشان آن مراد است، اراده آلی است. همه جا مرحوم نائینی این ادعا را دارد که آن چیزی که آلی است مغفولعنه است. ما هم هرجا که رسیدیم گفتیم آلی مغفولعنه نیست، مد نظر هم هست، منتها ارتکازاً.
اصلاً مولای ما میتواند از اول همینطور صحبت کند، بجای اینکه بگوید شراب نخورید، بگوید ایها الناس اراده شراب خوردن نکنید. عیبی ندارد بگوید اراده نکنید. بالوجدان عیبی ندارد که سیاقت خطاباتش را تغییر بدهد از فعل به اراده فعل. عیب ندارد. به سمتش نروید، اراده نکنید شراب خوردن را، اراده کنید نماز خواندن را. البته اینطور عقلائیت ندارد. عقلاء چنین خطابی به موالیشان نمیکنند، به فعل خطاب میکنند. ولی اگر هم کسی خطاب کرد، خطابش صحیح است.
اشکال استاد به مقدمه اول: از اینکه غرض تکلیف اراده است نمیتوان نتیجه گرفت متعلق تکلیف هم اراده است
جواب این مقدمه این است که اینکه میگویید متعلق تکالیف اراده است چون غرض از تکلیف اراده است، میگوییم این دلیل ناتمام است. اینکه غرض از تکلیف این است که انسانها ارادهش نکنند به سمتش نروند، این درست است. غرض از تکالیف انبعاث و انزجار است، برای آنکه به سمتش نروند، آن را اراده نکنند، این درست است. اما چون غرض آن است پس آن متعلق تکلیف است، نه این ملازمه وجود ندارد.
مولا برای اینکه انبعاث و انزجار حاصل بشود، دو تا راه دارد، مستقیماً بگوید اراده نکنید، به سمتش نروید که توی ذهن ما این است که بین موالید و عبید اینطور رایج نیست. شاید همین که رایج نبوده مرحوم نائینی را کشانده به اینکه بگوید معنا ندارد؛ نه، رواج ندارد ولی معنا دارد. یک راهش هم این است که خود همان را حرام بکند. وقتی حرام کرد شرب خمر را، ممنوع کرد، گفت حرام است شرب خمر، اعتبار کردم حرمانش را. انسانها، آدمهای درست و حسابی (منقادی) اراده نمیکنند دیگر. برای اینکه اراده نکنند دو تا راه است: یکی اینکه مستقیم بگوید اراده نکن، یکی هم اینکه آن را حرام کند. حرام کردن هم منشأ عدم اراده است.
ظاهر خطابات (اینجا حق با آقای خویی است، منتها باید اینها را درست میکرد) حرام است میته و حرام است خمر. و این ظاهر قابل التزام است؛ میگوییم عیبی ندارد تکلیف بکند به فعل، حکم را بیاورد رو خود فعل، عرفیت دارد. آن به غرض است، هرچه غرض است باید متعلق تکلیف باشد، نه این لزوم ندارد. غرض پدر این است که [پسر] ملّا بشود، لازم نیست حتماً بگوید برو ملا بشو، عیب ندارد این را هم بگوید، ولی یک راهش هم این است که بگوید درس بخوان، مطالعه کن، مباحثه کن. این هم درست است.
هم میتواند غرض را مستقیماً بیاورد و هم تکلیف بکند به فعل متضمن آن غرض. میخواهیم به آن غرض برسیم دیگر؛ رسیدن به آن غرض دو جور است: مستقیما غرض را بیاوریم هدف قرار دهیم یا محصلش را هدف قرار دهیم. مقدمه اولی که متعلق احکام اراده فعل است، لا ذات الفعل ناتمام است.
اشکال استاد به مقدمه دوم: علم دخیل در موضوع بما هو طریق است نه بما هو صفت
اما مقدمه ثانیه؛ مقدمه ثانیه ناتمام است. مقدمه ثانیه گفت که اراده متوقف بر احراز و علم است. علم دخیل در اراده است به نحو موضوعی. میگوییم این هم درست است. گفتند اراده فرع بر تصور است، فرع بر تصدیق است، اینها همه علم است دیگر. باید علم پیدا بکند تا اراده پیدا بکند. ولکن این علمی که به نحو موضوعی دخیل در اراده است، موقوف علیه اراده است، آیا علم به نحو صفتیت است یا علم به نحو طریقیت؟
ادعای ما این است که این علمی که موضوع است و دخیل است برای اراده، این علم بماهو طریق است. اینکه علم او محرک او است، موجب اراده او است، چون از زاویه آن علم خارج را میبیند. اگر علم به خمریت محرک اراده او است، از باب این است که از زاویه علم میبیند خمریت را، نه اینکه چون علم برایش پیدا شده بما هی صفة نفسانیه. این بالوجدان غلط است. علم بما هی صفة نفسانیه محرکیت ندارد. غرض در خارج است، خارج است که آن را تأمین میکند. اگر علم به خارج محرک است از باب این است که علم خارج را نشان میدهد، طریق به خارج است، نه که بما هی صفة. اینکه قائل علم را بما هی صفة آورده موضوع قرار داد، رابطهاش را از خارج قطع کرده حرف نادرستی است.
اشکال استاد به مقدمه سوم: امور غیراختیاری میتوانند دخیل در متعلق باشند (به نحو شرط)
باقی میماند این شبهه که اگر علم به خارج بما هو طریق دخیل باشد در حکم شارع، لازمهاش این است که حکم تعلق گرفته باشد به غیرمقدور. (حرف سوم آن قائل). اگر حرمت آمده روی شرب خمری که علم داری، علماً طریقیا مطابقا للواقع، لازمهاش این است که مطابقت با واقع دخیل در متعلق باشد. در حالی که مطابقت للواقع امر غیر مقدور است، نمیتواند دخیل در متعلق باشد. پس علم تمام الموضوع است. باقی میماند این شبهه: علم تمام الموضوع است میخواد مطابق واقع باشد یا مخالف واقع.
جواب این است که درست است مطابقت واقع و مخالفت واقع اختیاری نیستند. اما اینکه میگویید چون اختیاری نیست نمیتواند دخیل در متعلق باشد، میگوییم این غلط است. فرق است بین جزء و شرط. جزء متعلق باید مقدور باشد، جزء متعلق است باید بیاوریش. معقول نیست شیئی جزء متعلق باشد و غیرمقدور باشد؛ این معقول نیست. اما شرط متعلق ممکن است مقدور باشد و ممکن است غیرمقدور باشد.
میتواند بگوید نماز مع الطهاره واجب است، که شرطش مقدور است؛ عیبی ندارد. میتواند بگوید نماز عند الزوال واجب است، عندالزوال با اینکه غیرمقدور است عیبی ندارد؛ چون (نکته ظریفش) شرط داخل در متعلق نیست. تقیدش داخل متعلق است. همین تقید داخل متعلق بود، کفایت میکند. شما بر تقید قدرت دارید. شما قدرت دارید اراده بکنید. ما الان با تنزل داریم صحبت میکنیم. متعلق حکم اراده است. علم هم دخیل است. اراده کرده است شرب ما علم انه خمر. اما عُلِمَ ای که مطابق با واقع باشد؛ عیبی ندارد. علمی که جزء الموضوع است، علمی که طریق به واقع باشد.
در علم جزء الموضوع بما هو طریقی همین است دیگر. علم را اخذ کرده، جزء موضوع است بما هو طریق الی الواقع، جزء آخرشان واقع است؛ عیبی ندارد. حرام است اراده کنی شرب خمری که میدانی انه خمر. خب ما بعض خمرهای واقعی را میدانیم انه خمر دیگر. متعلق ما این است که اراده بکنی شرب خمری که میدانی إنه خمر واقعاً. اصلاً کلمهای بالاتر از این نیست دیگر. «واقعاً» را هم قید بیاور اصلاً. حرام است اراده کنی شرب الخمری را که میدانی انه خمر واقعا. خب من قدرت دارم که اراده بکنم شرب الخمری را که میدانم انه خمر واقعاً.
منتها در جایی که معلوم شده خمر نیست، خیال میکردم علم است. ولی خیلی جاها هم خیالی نیست این علم من، درست و حسابی است. هر کجا درست و حسابی بود حرام است و هر کجا درست و حسابی نبود حرام نیست.
پاسخ به سؤال: نه دیگر. چرا ما به اختیار خودمان علم پیدا میکنیم به خمر واقعی. آنجا که مطابق واقع است اضطرار احساس میکنید؟ آنجا که مطابق واقع است، بالاختیار علم پیدا نکردید خمر است؟
پاسخ به سؤال: مطابقت غیراختیاری است، ولی علم ما به آن در آن فرضی که مطابقت دارد اختیاری است.
پاسخ به سؤال: اراده کردم؛ ارده خودش اختیاری است، موقوف بر علم است. علم هم علم خاص. اصلاً گفته است حرام کردم بر تو (ببینید به غیراختیاری منجر میشود یا نه) اراده کردن شرب خمری را که میدانی آن شرب خمر است واقعاً.
پاسخ به سؤال: خب بدانی که مطابق واقع است! من میتوانم بدانم دیگر. من آنجاهایی که مطابق واقع است، الان میدانم مطابق واقع است یا نه؟ سائل: … پاسخ: نه، در جهل مرکب علم محقق نیست، در آن جایی که علم محقق است، فعل من اختیاری است یا غیر اختیاری؟ آنجا که خلاف واقع است علم ندارم، آن جهل است. آنجایی که علم دارم این علم اختیاری است یا غیراختیاری.
پاسخ به سؤال: الان من عن اختیار علم پیدا کردم که این شرب خمر است واقعاً. سائل: .. پاسخ: نه دیگر، ملازمه ندارد. مطابقتش غیراختیاری است ولی من میتوانم علم پیدا کنم به این مطابقت. علم من، مهم این است. سائل: ... پاسخ: نه قبل از انجام (همین را ببینید ارتکازتان چه است) من علم پیدا بکنم که این شرب خمر است واقعاً. این علم پیدا کردن من عن اختیار است. میتوانستم علم پیدا نکنم. ولی مقدماتش دست من بود؛ اختیاری بودن بودن علم به این است. مقدماتش دست من باشد، من به علم برسم. منتها آنجا که خلاف واقع است علم نیست در حقیقتش. ولی آنجا که مطابق با واقع است علم من از روی غیراختیار نیست.
پاسخ به سؤال: ببینید الان که من علم دارم این شرب خمر است واقعاً، مطابق واقعی یعنی این دیگر، این حرام است. الان که علم دارم شرب خمر است واقعاً، کجاش احساس میکنید امر غیراختیاری است؟ سؤال: … پاسخ: رسیدن به واقع اختیاری نیست؟! گفتنی است این؟ تلاش میکنیم میرسیم دیگر.
پاسخ به سؤال: عنوان مصادفت ربطی به آن ندارد. مصادفت یک عنوان انتزاعی است. معنای مصادفت یعنی علم من باشد، شما انتزاع بکنید مصادفت للواقع را. اما اینکه من میتوانم به علم مطابق للواقع برسم، تلاش بکنم، اصلاً اینها را بگذارید کنار و ارتکازتان را ببینید، کسی که علم پیدا کرده است به خمر واقعاً میتوانید بگویید این عن اختیار نیست این علمش؟ برخی طلاب: بله! پاسخ: به واقع رسیدن و به واقع نرسیدن از اختیار من خارج است؟ اینها گفتنی نیست!
پاسخ به سؤال: این یک واقعیتی است، آن باز مقام اثبات است. اگر یک واقعیتی باشد من به علم مطابق واقع به اختیار خودم رسیدم. اگر هم فی علم الله مطابق نباشد، دیگر علمی در کار نیست. سائل: … پاسخ: میگویم علمی در کار نیست. آن علمی که جزء موضوع است نیست. جزء موضوع این است به ما گفت حرام است اراده کنی شرب خمری را که میدانی انه خمر. میدانی برای همان جزء الموضوع. میدانی انه خمر!
خب این فرمایشی که نمیدانم چه کسی آن را بیان کرده مقدماتش ناتمام است. حاصل الکلام اینکه متعلق حکم اراده باشد خلاف ظاهر است و ملزم ندارد. اینکه علم اخذ شده باشد در مراد، در متعلق تکلیف، باید اخذ بشود بعد از اینکه اراده اخذ شد، میگوییم این هم وجهی ندارد علمی را که اخذ میکند، ولو اراده موقوف بر علم است، به عنوان تمام الموضوع باشد. میتواند علم را اخذ بکند به عنوان جزء الموضوع که جزء دیگرش واقع باشد و سر از غیر اختیاری بودن در نمیآورد.
اشکال نقضی نائینی به شمول اطلاقات متجری را
این فرمایشی که گفتند اطلاق خطابات شامل متجری میشود وجهی ندارد. اطلاق خطابات شامل متجری نمیشود. مرحوم نائینی یک نقض هم کرده است، گفته است اگر بنا باشد در محرمات که شما میگویید علم اخذ شده است، تمام الموضوع است و اطلاق دارد خطابات، باید این را در واجبات هم قائل بشوید، با اینکه این اصلاً در واجبات گفتنی نیست. اینکه گفته است اذا دخل الوقت وجبت الصلاة، اذا زالت الشمس وجبت الصلاة، شما باید بگویی معنایش این است: هرگاه علم پیدا کردی به زوال وجبت الصلاة، أرد الصلاة، هر گاه علم پیدا کردی. حالا یکی قبل از وقت علم پیدا کرد به زوال و نماز خواند، باید بگویید نمازش صحیح است؛ اطلاق دارد دیگر! بنا شد اذا زالت الشمس وجبت الصلاة معنایش این باشد که هر وقت علم به زوال پیدا کردی؛ علم تمام الموضوع است، علم به زوال پیدا کردی. خب من هم الان علم به زوال پیدا کردم، پس باید بگویید الان وجوب نماز فعلی است، نماز صحیح است. اینها گفتنی نیست.
یا در حج مثلاً کسی خیال میکرد مستطیع است رفت حج کرد. شما باید بگویید حجش مجزی است؛ چرا؟ چون لله علی الناس حج البیت من استطاع معنایش این است که من علم انه مستطیع. علم تمام الموضوع. خب این هم علم پیدا کرد مستطیع است پس حج بر او واجب است. اینها گفتنی نیست.
یا یقین پیدا کرد فردا هنوز جزء ماه رمضان است. روزه گرفت، بعد از افطار فهمید عید بوده است؛ باید بگویید روزهاش صحیح بوده، چون آنکه گفته است روزه رمضان واجب است معنایش این است ما علمت انه من رمضان یجب صومه. «علمت». علم تمام الموضوع است، من هم که امروز علم پیدا کردم که از رمضان است پس بنابراین وجب صومه واقعاً. باید بگویی روزه صحیح است.
مرحوم نائینی گفته است که اگر بنا باشد علم دخیل باشد، برهان شما عام است، هم در محرمات باید بگویید و هم در واجبات. اما در واجبات چون بحث اجزاء است، خیلی بعید است. اینکه غیر واجب مجزی از واجب باشد، اینکه واجب خیالی کافی باشد این خیلی بعید است.
مگر کسی به دفاع برخیزد و بگوید این هم استبعاد است دیگر. یک جاهایی ممکن است بگوییم فایده ندارد به یک دلیل خاصی، مثلاً نماز قبل الوقت فایده ندارد به دلیل حدیث لاتعاد که گفته است لاتعاد الصلاة الا من خمس؛ دلیل خاص دارد مثلا. یک جاهایی به دلیل خاص میگویم مجزی نیست، ولی یک جاهایی دلیل نداشتیم چه عیب دارد روزی که یقین داری عید نیست، یقین داری رمضان است، روزهات صحیح باشد. چه عیبی دارد؟
پاسخ به سؤال: نه دیگر، الان به موضوع مرتبط میشود. آنجا هم همینطور بود، میگفت حرمت علکیم الخمر یعنی حرام است شرب خمری که میدانی انه خمر. میدانی به عنوان تمام الموضوع. میگوید این علم در تجری هست، خب همین را در نماز هم بگویید واجب است نماز اذا دخل الوقت؛ آنجا خمر بود، اینجا دخل الوقت. آنجا شرب بود، اینجا صلاة است. فرقی نمیکند که، عین آن بیان اینجا هم میآید دیگر، برهان عقلی است. در اینجا هم باید بگوید اذا زالت الشمس وجبت الصلاة، وجوب خورده است به اراده نماز، اراده نماز در وقتی است که علم پیدا کنی به شرطش، علم تمام الموضوع است، پس آنجا را (آنجا تجری نیست) هم میگیرد.
پاسخ به سؤال: در واجبات تجری میآید، ولی الان میگوییم لازمه برهان اجزاء در واجبات است به غیر مصداق واجب. سائل: … پاسخ: نه برهان میگوید در واجبات هم حکم رفته است روی معلوم الشرایط. نائینی اشکال میکند اگر حکم رفته است روی معلوم الشرایط باید مجزی باشد دیگر. این گفتنی نیست. پس معلوم میشود حکم روی معلوم الشرایط، معلوم الموضوع نرفته است. پس در باب محرمات هم نرفته است تا در تجری نتیجه بگیری که فعل متجریبه داخل اطلاقات است؛ نه، چطور آنجا فعل غیر واجب داخل اطلاقات نیست، اینجا هم فعل متجریبه که غیر حرام است، داخل اطلاقات نیست.
بعد از این وجه دومی است که قاعده ملازمه، ما حکم به العقل حکم به الشرع، از این راه آمدهاند فعل متجریبه را میخواهند حرامش بکنند، تأمل بفرمایید که قاعده ملازمه کارآیی دارد یا ندارد.