جلسه 64 خارج اصول استاد گنجی
دوشنبه 28 آذر 1401
اقسام قطع
تقسیم شیخ انصاری
بحث در اقسام قطع است، فصل جدید. مرحوم شیخ انصاری قطع را تقسیم کرده است ابتدائا به دو قسم، قطع طریقی محض و قطع موضوعی. قطع طریقی محض این است که فقط طریق به آن مقطوع به. هیچ دخالتی در ملاک حکم، در خود حکم ندارد. طریقی محض، کلمه محضش روش خواهد شد. مثل اینکه ما یقین داریم به نماز صبح، وجوب آمده است روی نماز صبح، قطع هیچ دخالتی ندارد. شما یقین پیدا میکنید به این قضیه، میشود طریقی محض. در مقابل قطع موضوعی. قطع موضوعی آن است که در موضوع خطاب اخذ شده است و دخیل در ملاک و ثبوت حکم است.
اینکه میگوییم دخیل در ملاک حکم، دخیل در ثبوت حکم به خاطر این است که ربما قطع در ظاهر خطاب اخذ شده است، ولی طریقی محض است، هیچ دخالتی در حکم یا ملاک حکم ندارد. میگویند ربما قطع در خطاب اخذ میشود و چون از عناوین مرآتیه است ظاهرش این است که حکم برای ذات است، قطع دخالت ندارد. کلوا واشربوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض، یتبین قطع است دیگر(تبین)؛ ولی میگویند نه، با آنکه تبین اخذ شده است، این دخیل در وجوب صوم نیست. دخیل در وجوب صوم، طلوع فجر است. چون غالباً طلوع فجر با مثلاً علم و اینها ارتباط دارد و یک امر کشفی است، خداوند فرموده حتی یتبین والا تبین هیچ دخالتی ندارد؛ روزه از طلوع فجر واجب است تا غروب شمش.
در عرف مردم هم همینطور است، گاه قطع را در خطاب میآورند بما هو طریق محض، هیچ دخالتی در ملاک حکم یا در خود حکم ندارد. میگوید فهمیدی طلاقت داده برو شوهر کن؛این فهمیدن دخالتی ندارد. مهم طلاق دادن است. فهمیدی، خبر دار شدی طلاق داده برو شوهر کن، چون طلاق داده، نه چون علم به طلاق پیدا کردی. علمی که در ظاهر خطاب اخذ شود، مساوی با موضوعی بودن نیست. چه بسا علمی که در ظاهر خطاب اخذ شده است، باز طریقی محض است، هیچ دخالتی در حکم و در ملاک حکم ندارد.
قطع موضوعی آن است که دخیل در ملاک حکم، دخیل است در ثبوت حکم. مثل اینکه فرموده اذا قطعت بإقامة عشرة ایام فأتمم. قطع به ده روز اقامه موضوع است برای وجوب اتمام. این قطع دخالت دارد در حکم. قطع پیدا نکنی، گمان داری که ده روز میمانی، نمازت قصر است، با اینکه در واقع هم ده روز میمانی؛ مسئلهای ندارد. حتما باید قطع پیدا بکنی بإقامة عشره ایام. این را میگویند قطع موضوعی که در شریعت مثال دارد. یکیش همین مثال است. یکی قطع به اولیین باید دو رکعت اول عن قطع باشد. اذا قطعت که دو رکعت را آوردی مجزی است. آن قطع مهم است، دخیل در ملاک است، دخیل در حکم است.
یا در متوفی عنها زوجها؛ اذا بلغ خبر یعنی زمانی که یقین پیدا میکند به وفات زوجش عده شروع میشود، ولو پنج ساله فوت کرده است، مسئلهای ندارد. علم به وفات علم موضوعی است، علم دخیل در حکم است. لولا العلم حکم محقق نیست، فعلیت ندارد. این را میگویند قطع موضوعی.
العلم طریقی (بحث ثبوتی است ها) و موضوعی؛ موضوع در مقام عالم ثبوت نه اثبات. اثبات محل بحث نیست.
پاسخ به سؤال: آن هم میشود علم دیگر، بلغه خبر. آن بحث قائم مقام شدن است، بالاخره حکم الواقع نیست. برای واقع به علاوه کاشف. حالا بحث است بینه قائم مقامش میشود یا نه.
القطع طریقی و موضوعی این بحث بحث ثبوتی است نه بحث اثباتی. قطع طریقی هیچ دخالتی در ملاک، در ترتب حکم ندارد، حکم برای ذات است. قطع طریق محض است. قطع موضوعی دخیل در ملاک است، دخیل در حکم است، لولاه حکم محقق نیست. این تعریفش.
مرحوم شیخ انصاری فرموده که قطع موضوعی هم دو قسم است: صفتی، قطع را در موضوع اخذ کرده است بما هو صفة لا بما هو کاشف. یا اینکه قطع را در موضوع اخذ کرده است بما هو کاشف. شیخ انصاری امثلهای را برایش نقل کرده است که بعداً بحث خواهیم کرد. نتیجه گرفته است که پس موضوعی دو قسم است، فأقسام القطع ثلاثه: [1] طریقی محض، هیچ دخالتی ندارد، [2] صفتی بما هو صفة دخالت دارد، [3] یا بما هو طریق الی الواقع، طریقی است اما نه محض. طریقیای هست که در موضوع اخذ شده است. لذا آن (قبلی) را میگویند طریقی محض. این سومی هم طریقی است، ولی بما هو طریق در موضوع اخذ شده است، هم دخیل در حکم است و هم طریقیتش محفوظ است.
تقسیم مرحوم آخوند
بعد از شیخ انصاری مرحوم آخوند آمده است این تقسیم را تکمیل کرده است. شیخ گفته اقسام ثلاثه است، مرحوم آخوند گفته نه اقسام خمسه. پنج قسم داریم. مرحوم آخوند قطع موضوعی را که تارة علی نحو الصفتیة است و اخری علی نحو الطریقیة است به دو قسم تقسیم کرده است. گفته تارة هر یک از اینها به ما هو صفة تمام الموضوع است یا جزء الموضوع است. بما هو کاشف تارة تمام الموضوع است و اخری جزء الموضوع است. چون هر قطعی یک مقطوع به هم دارد، تارة قطع تمام الموضوع است و اخری با مقطوع بهش موضوع است. نتیجه این است که اقسام میشود پنج تا: طریقی محض، صفتی دو قسم، بما هو کاشف هم دو قسم. مجموع پنج قسم.
یک عبارت دارد مرحوم آخوند که بعداً تفصیلش خواهد آمد، در قطع موضوعی در تعریف قطع موضوعی فرموده که قطع موضوعی حکم نه خودش، حکم آخر اخذ شود که آن حکم آخر نه مماثل آن مقطوع به است، و نه مضادش. مرحوم آخوند فرموده که اگر گفت اذا قطعت بوجوب الصلاة فتجب الصلاة همان تجب گفته محال است. اخذ قطع به حکم در همان حکم محال است؛ سیأتی. و همچنین اگر بگوید اذا قطعت بوجوب شیء فواجب بوجوب آخر، گفته این هم محال است. چون لازمهاش اجتماع مثلین است. و هکذا اگر بگوید اذا قطعت بوجوب شیء فهو حرام، در موضوع حکم ضد، این هم محال است. این سه قسم را مرحوم آخوند محال میداند که سیأتی داستانش.
اینجا قید زده است و گفته قطع به حکمی که اخذ شود در موضوع نه آن حکم، حکم آخری، نه مماثل و نه مضاد. مثلاً فرموده اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعه، فیجب التصدق. وجوب تصدق غیر از وجوب نماز جمعه است. نه عینش است، نه مماثلش است و نه ضدش است، مخالفش است. در قطع موضوعی اینطور تعریف کرده است که قطع موضوعی قطعی است که اخذ شود در موضوع حکم مخالف، لامماثل و لامضاد. حرف متینی است. سیأتی داستانش. این را هم که دو قسم کرد. صفتی، طریقی اقسام شد پنج تا.تا اینجا مسئله صاف است، شیخ سه قسم قرار داد، مرحوم آخوند پنج قسم قرار داد. صاف است یعنی چیز مهمی نبود، بیان همین حرفهای مرحوم آخوند و شیخ بود.
مناقشات علیه تقسیم شیخ و آخوند
ولکن در مقام هر دو تقسیم، هم تقسیم شیخ و هم تقسیم مرحوم آخوند، مورد مناقشه قرار گرفته است. تقسیم شیخ از سوی مرحوم محقق اصفهانی، مرحوم محقق اصفهانی فرموده ما سه قسم نداریم. قطع یا طریقی محض است، یا موضوعی علی نحو الطریقیه. علی نحو الصفتیه گفته درست نیست. این اشکال اگر بر شیخ وارد باشد، بر آخوند هم هست دیگر. چون آخوند هم این تقسیم را قبول کرده است. حاج شیخ اصفهانی ادعا کرده است که قطع موضوعی علی نحو الصفتیه معقول نیست. ما یک بحث ثبوتی داریم میکنیم، یک بحث واقعی داریم میکنیم. گفته این معقول نیست.
مرحوم نائینی به تقسیم مرحوم آخوند، به آنچه آخوند اضافه کرد، آخوند گفت صفتی یا طریقی یا جزء الموضوع است یا تمام الموضوع. نائینی گفته صفتیاش قبول است که یا تمام الموضوع یا جزء الموضوع. ولی طریقیش معنا ندارد. او میگوید اقسام چهار تا است و یکی را طرد میکند.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی اقسام را سه قسم قرار داده است. گفته یا طریقی محض است یا موضوعی علی نحو الطریقیه است. موضوعی علی نحو الطریقیه دو قسم است تمام الموضوع یا جزء الموضوع. تثلیثی است، اما تثلیثش با شیخ فرق میکند. تنها مرحوم آخوند است که تقسیم پنج گانه کرده است. حاج شیخ اصفهانی سه گانه است. مرحوم نائینی هم چهارگانه است. آقای خویی هم همین چهارگانه نائنیی را پذیرفته. گفته ما چهار قسم بیشتر نداریم.
مرحوم اصفهانی: اخذ قطع به نحو صفتیت معقول نیست
نکته دقیق بحث حالا که میخواهیم بحث بکنیم شروع میشود. ما در دو نقطه باید بحث بکنیم. نکته اولی دعوای مرحوم اصفهانی، فرموده اخذ قطع به نحو صفتیت معقول نیست. و آن مثالها که شیخ انصاری زده است، آن مثالها قطع موضوعی صفتی نیستند. فرمایش حاج شیخ اصفهانی این است، دقت بفرمایید یک مقدار زیادش به ارتکاز شما برمیگردد، به احساس شما که تعمیق بکنید، تأمل بکنید چون یک امر تکوینی را میخواهد بیان کند. میخواهیم ببینیم حق با مرحوم شیخ و آخوند است که میگویند به نحو صفتیت معقول است یا حق با حاج شیخ اصفهانی و من تبعش که میگویند معقول نیست. نمیتوانیم یک قطعی داشته باشیم اخذ علی نحو الصفتیه. چرا؟
مرحوم حاج شیخ اصفهانی فرموده که قوام قطع به چیست؟ اینکه قطع با صفات دیگر جهات مشترکه دارد جای شک نیست. قطع هم یک صفت نفسانی است، یک کیفی است، ارائهدهنده است مثل ظن، مثل تصور. اینها یک جهات مشترکهای دارند با بقیه صفات نفسانیه. آن جهات مشترکه مقوم قطع نیست. قطع یک کیفیت نفسانی است، خیلی چیزها نیز کیفیت نفسانی آدم هستند. قطع ارائهدهنده است، ظن هم ارائهدهنده است، تصور هم ارائهدهنده است.
فرموده مقوم قطع و ما یختص به القطع این است که قطع کاشف تام است. این مقوم قطع است. قطع عین الکشف است. نگفته این را ولی همینطور است. این قطع را که میگویند قطع چون بقیه احتمالات را قطع میکند. کاشف تام، عین انکشاف. ذاتش عبارت است از عین انکشاف. نه اینکه یک چیزی له الانکشاف. نه ما یک چیز بیشتر نداریم. اگر الان یقین داریم به روزه، این یقین ما عین انکشاف روز بودن است دیگر. دو چیز نداریم در وجدانمان. فرموده که وقتی که قطع عین انکشاف باشد، پس محال است که شما ملاحظه بکنید قطع را و الغا کنید کشف را که بشود صفتی. قطع عین انکشاف است، الغای کشف الغای خودش است. مثل اینکه شما ملاحظه بکنید انسان را بما هو انسان، ذات انسان را با قطع نظر از انسانیتش، گفته اینها معقول نیست. انسان، ذات انسان با قطع نظر از انسانیتش، چطوری ملاحظه کنیم؟ اگر با قطع نظر از انسانیت ملاحظه میکنید دیگر انسان نیست دیگر. اگر قطع نظر میکنی از انکشاف قطع، کشفش را نمیبینی، و صفتش را میبینی، پس لباً شما خود قطع را ندیدی. معنا ندارد قطع را لحاظ بکنی با الغای جهت کشفش. این معنایش این است که الغا بکنی قطع را با الغای خود قطع. اینها قابل الغا نیستند.
نمیشود قطع را بما هو صفة ببینی. چرا میتوانی بما هو صفة یک کیف ببینی، ولی اثر که برای حیث کیف نیست که. شما میتوانی قطع را بماهو ارائة، اصل ارائه، ببینی، ولی حکم رفته روی کاشف تام. شما میخواهی بگویی من لحاظ میکنم قطع را بما صفة، مع قطع نظر از انکشاف تام. اگر قطع نظر بکنی از انکشاف تام که دیگر قطع نیست. خلف است که حکم را آوردی روی قطع. پس حکم را روی قطع نیاوردی.
مرحوم حاج شیخ اصفهانی میگوید القطع هو عین الانکشاف. پس ملاحظه کردن قطع بما هو صفة بمعنا الغاء جهت کشفش معقول نیست. این است که قطع صفتی را مرحوم حاج شیخ اصفهانی [قبول ندارد]. آن جهات مشترک عیبی ندارد ها. بگوید تو قطع داری بما اینکه یک صفتی پیدا کردی که برایت رکون میآورد، قطع میگویند برودت میآوردت اللهم ارزقنی برد الیقین. عیبی ندارد، میتوانی لحاظ بکنی، بما هو کیف نفسانی میتوانی لحاظ بکنی. ولی حکم روی کیف نفسانی نیامده است که. حکم روی قطع آمده که کاشف تام است. شما میتوان جهات مشترکهای که با سایر صفات دارد ملاحظه بکنی، ولی آن جهات مشترکه موضوع حکم نیستند. آنچه موضوع حکم است کاشف تام است که خصیصه قطع است. معقول نیست قطع را لحاظ بکنید با الغا این خصیصه تا بشود قطع صفتی.
پاسخ به سؤال: عیبی ندارد، بما هو صفة سبب للبروده ملاحظهاش کن. گیر این است که اینجا حیث کشف تام بودنش را دیدی و دست نزدی، صفتیتش را دیدی، نکتهاش این است دیگر. اگر بما هو صفة مبرده میبینی، حیثیت انکشافش را الغا نکردی، در قطع صفتی، محل بحث ما حیثیت انکشافش الغا شده است. پاسخ: عیبی ندارد ولی شما الغا نکردی، قطعی که کاشف تام است اخذش کردی بما هو صفت. کاشف تام را ندیدی. نه اینکه الغا کردی.
خب این فرمایشی که مرحوم حاج شیخ اصفهانی داشت. تو ذهنم این است که در منتقی الاصول پذیرفته این را. مرحوم آقا سید محمدباقر جواب داده از این شبهه، از این بیان که ما توی ذهنمان این است، این را شما ملاحظه کنید، مرحوم آقا سید محمدباقر کلمات آخوند را مناقشه کرده است در جواب از این شبهه. خودش یک جواب دیگر آورده. ما تو ذهنمان این است که همان که مرحوم آخوند گفته همان جواب حاج شیخ است در اینجا. ما بیش از آن نیاز نداریم. فرمایش آقا سید محمدباقر چیز زیادی نیست، همان حرف مرحوم آخوند است.
پاسخ احتمالی از آخوند از اشکال شیخ اصفهانی (دو وجهی بودن صفات ذات الاضافه)
مرحوم آخوند کأن که به این شبهه التفات پیدا کرده است. اینکه ما قطع را ملاحظه کنیم بما هو صفة للقاطع مع الغاء جهة کشفه. مثل اینکه التفات پیدا کرده است که این نمیشود. هم قطع را لحاظ بکنی هم جهت کشف را الغا بکنی. اینها با هم جمع نمیشود. به ذهن میآید متوجه اشکال بوده و یک تحلیلی را بیان کرده که آن تحلیل مورد پسند حاج شیخ اصفهانی قرار نگرفته است.
و آن تحلیل این است، خوب دقت بفرمایید، مرحوم آخوند در قطع موضوعی علی نحو الصفتیه اینطور بیان آورده، تحلیل کرده، فرموده که قطع از صفات نفس است، ولی از صفات حقیقیه و ذات الاضافه. صفات حقیقیه و ذات الاضافه. میدانید که صفات نفس مختلفند، برخی ذات الاضافه هستند، برخی ذات الاضافه نیست. فرض بفرمایید که طمأنینه نفس، آرامش نفس. این ذات الاضافه نیست، یک صفتی است برای نفس. اضطراب نفس، نفسش مضطرب است، نگران است. اینها از امور حقیقیه است، ذات الاضافه نیستند. نفس پاکی دارد، دل صافی دارد، اینها امور ذات الاضافه نیستند، صفات نفساند. دل پاکی دارد، سوزن زیاد پیدا نمیکند، آدم خوبی است، تو دلش هیچی نیست. اینها صفات نفساند که ذات الاضافه نیستند.
یک صفاتی هم نفس دارد که ذات الاضافه هستند، مثل تصورات نفس. نفس تصور میکند (صفت نفس است) چیزی را (یک طرف هم طرف اضافه دارد). علم؛ نفس علم پیدا میکند به، یک معلومی باید باشد. این نفس است که عالمه است، نفس است که جاهله است. اما علم و جهل از امور ذات الاضافه هستند؛ به چی؟ یک چی نیاز دارند، نمیشود که علم باشد، طرف نداشته باشد.
آخوند ادعایش این است که قطع از صفات حقیقیه هستند، از صفات حقیقیه ذات الاضافهاند. و لذا، این است که میگویند العلم نور لنفسه و منور لغیره. این هم دو چیز را میگوید نور لنفسه و نور لغیره. این هم همان جهت اضافه را میخواهند بفهماند. گفته حالا که از امور ذات الاضافه شد، پس ما میتوانیم تارة این علم را بما اینکه اضافه به نفس پیدا کرده ببینیم میشود علی نحو الصفتیة، و اخری میتوانیم بما هو کاشف از آن طرفش ببینیم میشود طریقیه. مرحوم آخوند به اینکه این از صفات حقیقیه است. باید ببینیم حیقیقه چطوری است. یک امر اعتباری نیست که تحلیل نداشته باشد. یک امر واقعی است که دو طرف دارد. اگر از این طرف ببینی میشود علی وجه الصفتیه. اگر از آن طرف ببینی میشود علی وجه الکشف.
مرحوم آخوند ادعا دارد اینکه علم امر حقیقی ذات الاضافه است، ما را متمکن میکند که علم را دو جور ببینیم. تارة بالاضافه به آن طرفش ببینیم، بشود صفتیت، صفت او ببینیم. و اخری کاشف این ببینیم. دوسویه است، دو بعدی است، اگر بما صفت او دیدی میشود قطع صفتی؛ اگر بما هو کاشف این دیدی میشود قطع طریقی. اینطور بیان کرده و مطلب را تمام کرده است.
شما ببینید احساستان چطور است. مرحوم حاج شیخ اصفهانی میگوید اینها حرفهای نادرستی است. شما ارتکازتان را ببینید که با آخوند سازگاری دارد یا با حاج شیخ اصفهانی. این کلمه که مرحوم آخوند فرموده علم از امور حقیقیه است جای بحث ندارد، حاج شیخ هم قبول دارد. و اینکه گفته از امور ذات الاضافه است، این هم حرف درستی است، این را هم حاج شیخ قبول دارد. علم با طمأنینه نفس فرق میکند. پس اختلاف کجاست؟ اختلاف این است که حاج شیخ میگوید این ذات الاضافه بودن، علم به او، یعنی کشف او، عین علم است. اینی که عین علم است را نمیتوانید از علم بگیرید. تمام حرف اینجاست. علم ذات الاضافه است. خودش هم گفته اضافه اشراقیه، از اشراقات نفس است، نفس ایجاب میکند این علم را به آن شیء. ولی میگوید حقیقت علم همین اضافه است، شما چطور میتوانید علم را بگیرید، حقیقتش نباشد.
ما توی ذهنمان فرمایش مرحوم آخوند است. ارتکازمان فرمایش مرحوم آخوند است. علم یک امر حقیقی است، یک واقعیتی است. اعتبار نیست که نتوان تحلیلش کرد، لیس الا اعتبار، نه، یک امر حقیقی است. آن امر حقیقی ذات اضافه است. تا اینجا هر دو قبول دارند، اینکه مرحوم آخوند در تعیین ذات الاضافه فرموده لذا میگویند العلم نور بنفسه و منور لغیره، کاش این اضافه نبود. این ربطی به ذات الاضافه بودن ندارد. ذات الاضافه یعنی بند به آن است. العلم نور بنفسه چه ربطی به اضافه دارد! العلم نور بنفسه، مثل این است که هر چیزی به وجود موجود میشود ولی وجود بنفسه است. این ربطی به جهت اضافه ندارد. هر چیزی به وجود موجود میشود. خود وجود به چی موجود میشود؟ خودش فی نفسه وجود است دیگر. هر چیزی به علم روشن میشود، روشنی علم به چی است؟ خودش روشنی است، دیگر روشنکننده نمیخواهد. آنکه میگویند العلم نور لنفسه و نور لغیره، نور لنفسه نمیخواهد ارتباط علم با علم را بیان بکند که ظاهر آخوند است. آخوند میگوید العلم، القطع من الامور ذات الاضافه و لذا .. این لذا ربطی به ذات الاضافه بودن ندارد، ما این را نمیتوانیم بفهمیم.
حاج شیخ اصفهانی هم وقتی این را میگوید و اشکال میکند، میگوید کما لا یخفی علی الخبیر. کم تکه میانداز حاج شیخ اصفهانی به افراد، خصوصاً با استادش آخوند ولی اینجا دیگه مجبور شده است و گفته است این ربطی به ذات الاضافه ندارد کما لا یخفی علی الخبیر. آخوند خبرویت در این باب ندارد.
پاسخ به سؤال: حالا این را بذاریم کنار، ما این را نمیفهمیم، چه کار به آن داریم.
یک واقعیتی است که علم از امور حقیقیه ذات الاضافه است. آیا میشود که ما علم را که نگاهش میکنیم، در ذهنمان میآوریم. میدانید که این علم علم دیگران است، اذا علمت است. علم دیگران است، علم خودم که نیست. علم دیگران را میخواهد ببیند بما هو صفة. میتواند علم دیگران را بما هو صفة ببینید یا نه. علم دیگران، نه مجرد علمها، علم به اقامه عشرة ایام، علم به اقامه عشرة ایام را بما هو صفة ببیند. میتواند یا نمیتواند؟ ما میگوییم میتواند. مرحوم حاج شیخ اصفهانی میگوید ذات علم انکشاف است، چطور میتواند علم را ببیند، انکشاف که ذات علم است را ازش قطع نظر کند و نبیند. میگوید ذات علم انکشاف است. اینها حرفهای درستی است، ذات علم انکشاف است. میگوید نمیشود که انکشاف را ببیند، الغا کند جهت کشف را. نمیشود. همین را رویش فکر بکنید.
میگوییم چرا نشود، انکشاف را میبیند بما صفة. این تعبیرش بد است که گفتند قطع صفتی الغا میکند جهت کشف را. همان را عوض بکنید. جهت کشف مد نظر نیست، جهت صفتیت مد نظر است. همین را رویش فکر بکنید. در قطع صفتی اگر میگویند الغا کرده جهت کشف را این تسامح است؛ ندیده جهت کشف را. این جهت کشف دخیل در ملاک نیست. صفت کشف، صفت خاصه دخیل در ملاک است.
ما قبل از اینکه وارد بحث اصطلاحات بشویم و آن را بحث بکنیم، وجدانمان را نگاه میکنیم، نفسمان را نگاه میکنیم که ببینیم میشود علم را بما هو صفة ببینیم یا نمیشود. تو ذهنمان این است که خیلی واضح است. علم را بما هو صفة میتوانیم ببینیم. تأمل بکنید.