بسم الله الرحمن الرحیم
أصول جلسه 88. 12/11/1401
بحث در این بود که آیا وجوب موافقت التزامیه یا حرمت مخالفت التزامیه، فرق نمی کند، این ها مثل وجوب موافقت قطعیه حرمت مخالفت قطعیه، مانع از جریان أصول عملیه هستند یا نه؟
در یک جایی اگر از جریان اصول عملیه مخالفت قطعیه لازم نیامد، تعبیر صحیح تر: اذن در مخالفت عملیه لازم نیامد، مثل دوران أمر بین محذورین برائت از حرمت با برائت از وجوب، اذن در مخالفت عملیه نیست. چون إمکان ندارد مخالفت عملیه قطعیه ولی مخالفت التزامیه لازم میاد هم واجب نباشد هم حرام نباشد خلاف آنی است که در واقع یا واجب است یا حرام، آیا لزوم إذن در مخالفت التزامیه مثل لزوم إذن در مخالفت قطعیه مانع از جریان أصول عملیه هست یا نیست؟
که عرض کردیم یک بحث اصولی است بحث فقهی نیست بحث کلامی نیست. در حقیقت بحث می کنیم که آیا أدله أصول عملیه اطلاق دارند، شامل می شود جایی را که از جریان شان اذن در مخالفت التزامیه لازم بیاد یا اطلاق ندارند؟ مثل مخالفت عملیه که در آنجا در بحث برائت بحث کرده اند.
اگر ملاحظه کرده باشید اینجا کلمات زیادی گفته شده در طرح بحث که چگونه بحث را طرح کنیم، مثل مرحوم آخوند طرح بحث کنیم؟ یا مثل دیگران؟ فرق اینجا با بحث برائت و اشتغال چیست؟ دیگر آن ها تطویل بلا طائل است.
مهم همین است که ببینیم آیا لزوم إذن در مخالفت التزامیه مانع از جریان اصل عملی می شود یا نه؟ این مهم است.
مقدمه بحث: بررسی وجوب موافقت التزامیه و حرمت مخالفت التزامیه
برای این مهم باید اول مقدمتاً بحث کنیم آیا موافقت التزامیه واجب است یا نه؟ مخالفتش حرام است یا نه؟ اگر موافقت التزامیه واجب نبود مخالفتش حرام نبود بحث از اساس ویران است، مشکل نداریم.
آیا موافقت التزامیه مخالفت التزامیه مثل موافقت عملیه مخالفت عملیه است؟ که موافقت عملیه واجب (است) أطیعوا الله، مخالفت عملیه حرام (است) عصیان نکن خدا را، آیا این هم مثل آن واجب است یا نه دلیل بر وجوب نداریم؟
در دو مرحله بحث می کنیم:
مرحله أولی این است که أصلاً مواففت التزامیه یعنی چی؟
مرحله دوم بحث می کنیم آیا واجب است موافقت التزامیه یا نه؟
أما مرحله اولی، موافقت التزامیه چیست؟ أصلا قابلیت تکلیف دارد یا ندارد؟ جای بحث دارد یا ندارد؟ سه نظریه در اینجا هست:
یک نظریه این است که موافقت التزامیه یکی از عوارض قلب است، یکی از حالات قلب انسان است، عقد القلب، ملتزم بشوم که این حکم خداست یعنی در قلبم این حالت پیدا بشود، یک حالت قلبی است و تابع علل خودش است، فعل نیست، در حیطه قدرت شما نیست. مثل حب و بغض، حب و بغض تابع علت خودش است، برای یک چیزی علت پیدا شود برای حبش، حب حاصل می شود. علّت پیدا می شود برای بغضش بغض پیدا می شود، التزام قلبی هم اینطوری است، اگر یقین داری نماز واجب است خب در قلبت گره می خورد وجوب نماز، اگر یقین نداری عقد قلب پیدا نمی شود، عقد القلب یک أمری است که حادث می شود معلول علم شماست. به خداوند علم داری به وجود باری علم داری به پیغمبر علم داری عقد القلب هم لا محالة حاصل است دیگر، اینکه بحث کنیم که عقد القلب التزام قلبی یعنی عقد القلب واجب است یا نه حرف بی معنایی است
بله یک چیزی هست که امر قلبی است آن اختیاری شماست، بناء بگذاری که امتثال امر کنم یک نوع از انقیاد، بناء بگذاری که مخالفت أمر کنی یک نوع از تجری بود دیگر، این ها به دست شماست ولی مراد از التزام قلبی موافقت التزامیه بنای قلبی نیست که، این بنای قلبی را بحث کردیم، بناء داری عصیان کنی تجری است بناء داری امتثال کنی انقیاد است این را قبلاً بحث کردیم، حالا یک چیز دیگر را می خواهیم بحث کنیم، التزام قلبی. و التزامی قلبی لیس الا عقد القلب، عقد القلب هم معلول علل خودش است مثل حب مثل بغض این ها از أفعال انسان نیست که قابلیت تعلّق تکلیف را داشته باشند. این یک نظریه است که أصلا موافقت التزامیه واجب است حرف بی معنایی است.
نقطه مقابل می گوید که اصلا موافقت التزامیه واجب است اصلاً غیر از وجوب معنایی ندارد علی طرفی النقیض! موافقت التزامیه یعنی تصدیق پیغمبر اکرم (ص) تسلیم در مقابل احکام پیغمبر أکرم، خب اگر ما تصدیق نکنیم ایمان ما تمام نیست که، این از مقومات ایمان است که ما در قلب مان تصدیق بکنیم بگوییم راست می گویی، نماز می گوید واجب است بگوییم درست است واجب است، موافقت التزامیه تصدیق قلبی است، همان ایمان است که پرواضح است ایمان به خدا واجب است، ایمان به نبوت واجب است، ایمان به احکام واجب است، اگر شما تصدیق قلبی نداشته باشی ایمانت درست نیست، این از واضحات است که موافقت التزامیه واجب است. نقطه مقابل آن قول که می گفت معنا ندارد واجب باشد این می گوید أصلاً ضروری است واجب بودن آن.
در مقام یک نظری سومی است که در ذهن ما این است که این نظر سوم درست است، نظر سوّم می گوید: نه موافقت التزامیه نه آن عقد القلبی که شما می گویی که معلول علم است فعل شما نیست اختیاری شما نیست، نه آن است و نه این است که آقا می گوید التصدیق بالله تبارک و تعالی و بالنبی و بما جاء به النبی صدّقنا که واجب است واضح است، نه این است، بلکه یک بینا بینی است مراد از موافقت التزامیه یعنی انسان در نفس خود نسبت به آن حکم خاشع باشد، بپذیرد، موافقت عملیه یعنی انجام بدهد، موافقت التزامیه یعنی آن حکم را بپذیرد قلباً، ملتزم بشود قلباً، رُبّ حکم در شریعت که ما یقین داریم که این حکم است، شاید عمل هم بکنیم، نه شاید قطعاً بعضاً عمل هم می کنیم ولی در قلب مان خشوع نداریم نسبت به آن حکم.
أظهر مثال آن همان تعدد زوجات است راجع به زن ها، کثیری از بانوان و نساء می گویند در قرآن آمده است قبول داریم قرآن را، حکم خداوند را، یقین دارند ها، نه اینکه منکر مرتد هستند این ها را نمی شود گفت که آن آقا گفت أکثر زنان مرتده اند، نه یقین دارند خداوند فرموده، در قرآن هم هست، یقین به حکم خداوند دارند. ولی این قانون را در نفس شان نمی پذیرند. حالا یکی نمی پذیرد می گوید مثلاً برای صدر اسلام بوده است برای آن زمان ها بوده خب باز در حقیقت میاد آن قانون را ضیق می کند، نه آن نه. آن می گوید من هم در صدر اسلام بودم سمعاً و طاعة می پذیرفتم این را، نه اینگونه توجیهی در ذهن اش نیست، می گوید پیغمبر فرموده خداوند فرموده ولی نمی توانم این حکم را بپذیرم در قلبم نسبت به این حکم یک حساسیتی داریم، یک خشوعی که نسبت به… اگر حکم واجب است نفقه زن بر زوج را کنار این بگذاری، زن می گوید آن واجب است نفقه مرد بر زن، آن را من را خاشعم بسیار حرف درستی است هیچ مشکلی ندارد ولی اینکه می تواند زن دوّم را بگیرد این را در قلبش موافقت ندارد یعنی همین، اینکه جرأت نمی کند بگوید این درست نیست ولی به حمل شایع، آنی که در ذهنش است این است که این درست نیست. موافقت التزامیه ندارد، در قلبش این درست جا نمی افتد، چرا باز بعضی از زنان هستند که متدین هستند آن غلّ و غش ها یا آن حسادت ها یا جهالت ها یا ضلالت ها هرچی میخواهید بگویید ذهن شان نیست این ها می گوید خداوند فرموده، هر چی خداوند بفرماید درست است، یک زنی اینطور درمقابل قانون تسلیم است تسلیم قلبی ها! تسلیم عملی که هر دو تسلیم عملی هستند می گویند چاره ای نیست خداوند گفته است دیگر دندان روی جگر می گذاریم می پذیریم، نه تسلیم قلبی که من نسبت به قانون خاضعم، ملتزمم به این قانون، موافقت قلبی دارم نسبت به این قانون، این احیاناً منتفی است.
در میان ما مردها هم همینطوری است یک مواردی پیدا می شود که در قلب مان هِن و هُنّ داریم چی می گوید خداوند؟ یا پیغمبر؟ ولی تعبّد است دیگر فرموده است دیگر، یک کیلو کره را نمی شود به پنج کیلو شیر عوض کرد، همینطور است در شریعت دیگر چون از اصل شان واحد است مثلاً بمثل می گوید تعبّد است دیگر آن خشوعی که داریم آنکه جا بیفتد در دل مان…
آن وقت این ها را میگوییم مراتب دارد بعضی اوقات توجیهاتی پیدا می شود، در نفس بعضی ها جا می گیرد در بعضی کم جا می گیرد در بعضی أصلا جا نمی گیرد ابراز نمی کنند ها! ولی آنهایی که ابتدایی اند اگر خواسته باشیم تحلیل کنیم ما فی القلب شان را، تحلیل شان این است که این چه قانونی است؟ این تحلیل اش است، به زبان نمی آورند عمل هم می کنند ولکن التزام ندارند.
سؤال: التزام یعنی رضایت قلبی؟
پاسخ به سؤال: نه یک خشوع .. التزام قلبی در مقابل موافقت عملی .. عملی به سمت او حرکت می کند اینجا قلبش به سمت او حرکت می کند،
پاسخ به سؤال: حالا کلمه راضی نه … یک چیزی ..
ما داریم این ها را داریم ملموسش میکنیم، ما در قلب مان نسبت به احکام دو گونه هستیم بعضی از احکام هست که دلنشین است برای ما، خاضعیم می گوییم بَه بَه عجب حکمی!
پاسخ به سؤال: مثال ایشان هم خوب است مثلاً در اینکه دو انگشت زن را ببرند دو شتر، سومی را ببرند تا سه تا، چهارمی شد دو تا، این تعبّد است دیگر چاره نداریم، نه بعضی اوقات می گوییم حتماً خداوند حکمتی دارد براش جا می افتاد برای ما جا افتاده مشکلی نیست. ولی برای آن بدوی ها به زبان نمی آورند ولی قلب شان می گویند این چه قانونی است؟ اعتراض به حمل شائع، در عمل می پذیرند، همین پذیرش عملی با پذیرش قلبی را مقایسه کنید، در عمل می پذیرند عمل همانطور می کنند ولی حالا بیایید در قلب می پذیرند نه در قلب نپذیرفته اند.
پاسخ به سؤال: حالا آن یک بحث دیگری است، همان را می گوییم آخوند هم همین را گفته است، گفته لازمه ی جریان اصول اصلا مخالفت التزامیه نیست، حالا بعضی ها گفته اند.
مقصود اینکه واجب است موافقت التزامیه، نه آنطوری است که بعضی گفته اند معنا ندارد بگوییم واجب است این در اختیار شما نیست تابع علت خودش است علت موافقت التزامیه قیام برهان است علم است، نه باز هم قیام برهان ها! چه بسا برهان قائم می شود ولی عقد القلب نمیاد “پای استدلالیان چوبین بُود” همین است دیگر! چه بسا برهان جا می افتد علم میاید، علم که آمد اعتقاد میاد عقد القلب میاد. نه آنطور که این ها فرموده اند و نه اینکه باز این ها می گویند جزء تصدیق بما جاء به النبی است که واجب است، نه تصدیق بما جاء به النبی قلباً یک مسأله است تصدیق لسانی عملاً…، آن که هست لساناً هست عملاً هست، انکار نکنیم أما در قلب مان خاشع نباشیم ایمان مان درست است ایمان داریم به خداوند دیگر. ولی حالا بعضی از قانون هایش را قلب ما نمی پیذرد به سمتش نمی رود.
جا دارد بحث کنیم آیا موافقت التزامیه به همین معنای بینا بین واجب است که الآن این خانم محترم یک واجبی را ترک می کند اختیاری اش هم هست، تفکر بکند… کثیرامّا اختیاری هم هست تأمّل بکند تفکر بکند سؤال بکند مطالعه بکند که این قانون چرا جعل شده حکمتش چیست؟ نکته اش چیست؟ به دستش هست، ممکن است یک جایی به دستش نباشد عمل هم همینگونه است گاهی ممکن است اختاری نباشد، ولی غالبا می تواند انسان با تأمل تفکر در مقدماتش به این خشوع نفسانی، تصدیق نفسانی، به عمل قلب، قلب مثل بدن بشود، بدن حرکت می کند، حرکت بدن به این است که آن را می آورد حرکت قلب به این است که آن را در دلش جای می میدهد، این است که جا دارد بحث بکنیم، مرحله أول جا دارد که بحث کنیم آیا موافقت التزامیه واجب است یا نیست؟
وأمّا مرحله ثانیه آیا واجب است موافقت التزامیه یا نه به همین معنا؟ بعضی گفته اند بله واجب است، واجب است عقلاً به چه بیان؟
گفته اند به همان بیان که معرفت خداوند واجب است از باب شکر مُنعم، التزام به أحکامش هم از باب شکر منعم واجب است ما باید ملتزم باشیم به أحکام مولی، هرچه می گوید به قلب مان هم قبول کنیم، اینکه در قلب مان انکار داشته باشیم این کُفران نعمت است. از باب شکر منعم گفته اند موافقت التزامیه (واجب است)، چطور موافقت عملیه واجب است عصیان کنید کفران نعمت است موافت التزامیه هم از باب شکر منعم واجب است.
ولکن این دلیل مورد مناقشه است اینکه عقل بگوید چنان باش که تسلیم حکم مولی باشی هِن و هُنّی نداشته باشی، اعتراضی در قلبت نداشته باشی، ملتزم باشی به آنچه می گوید نه این مقدارش محرز نیست، آن مقداری که محرز است این است که عصیان مولی نکنی، این کفران نعمت است أمّا اینکه ملتزم بشوی، نه. اگر عبدی باشد که مو به مو قوانین مولی را اجراء می کند ولی در همه این موارد اعتراض هم دارد این چه قانونی است! مردم می گویند عبد مطیع داری مستحق عقوبت نیست مولی هرکاری گفته است این کرده است أما باید تسلیم باشی در مقابل قانون، قلبت مثل بدنت حرکت کند به سوی قانون، نه این صاف نیست. همین که صاف نبود لا بیان است دیگر، دلیل نداریم بر استحقاق عقوبت اگر موافقت التزامیه نداشته باشیم.
کسیکه موافقت التزامیه ندارد ولی موافقت عملیه دارد ها، مستحق عقوبت است، نه این را شک داریم بیان تمام نیست، قبیح است عقابش. لذا از راه عقل نمی توانیم بگوییم موافقت التزامیه واجب است.
وأما از جهت شرع که فرموده اند از نظر شرع ما دلیل نداریم، خطابات أمر است و نهی است به خود فعل، ما هیچ آیه ای نداریم هیچ روایتی نداریم که ما را أمر کرده باشد به التزام قلبی، اگر در آیه شریفه هم فرموده (ظاهرش) ایمان ندارند “حتی یحکموک فیما شجر بینهم” و آنچه تو می گویی بپذیرند، آن ها ایمان کامل است که شائع است هم در آیات شریفه و هم در روایات مأثروه شایع است “المسلم من سلم المسلمون من لسانه” نه اینکه اگر آمد بد و بیراه گفت مسلمان نیست یعنی مسلمان کامل نیست. “لیس منّا من غش مسلما” یعنی مسلمان کامل نیست. أصلاً در آیات قرآن هم غالباً همینطوری است شما تتبع بکنید اگر در جایی نفی ایمان بکند می گوید مؤمن نیستند یعنی آن مؤمن کامل نیستند.
آیه شریفه که می فرماید “فلا و رّبک” قسم می خورد لا یؤمنون حتی یحکومک فیما شجر بینهم قطعاً اگر یک جا (نه که قلباً بلکه عملاً) اگر حکم پیغمبر را قبول نکنیم ما از ایمان خارج نمی شویم، عصیان می شود، قطعاً مراد این است که “لا یؤمنون” یعنی ایمان کامل ندارد “حتی یحکموک فیما شجر بینهم و لا تجدون فی أنفسهم حرجاً”
همین حرج، چون تو حکم کردی هیچ حرجی بر ما نیست همین حرج موافقت التزامیه است، چون تو حکم می کنی هیچ حرجی نیست، باید در قلبش (حرج برای قلب است دیگر) باید در قلبش هیچ دغدغه ای نباشد این ایمان کامل است. ما آیه ای نداریم روایتی نداریم که ظاهر در این باشد که موافقت التزامیه واجب است، آنی که داریم اطیعوا الله و اطیعو الرسول که متفاهم عرفی اش همین عمل به واجبات و ترک محرّمات است، بیش از این دلیل نداریم لذا فرموده اند که اگر خطابات، خطابات عبارت اند از امر به فعل خارجی “أقیموا الصلاة” فعل خارجی را أمر می کند، “حرمت علیکم الخمر” خارج را نهی می کند وأما قلباً لازم است من نسبت به این حکم موافقت داشته باشم از خطابات استظهار نمی شود.
حاصل الکلام نه خطابی داریم که در خصوصِ موافقت التزامیه وارد شده باشد و این آیه شریفه هم ایمان کامل را می گوید نه أصل ایمان را، و نه هم از خطابات عامه می توانیم موافقت التزامیه را استنباط کنیم، خطابات عامه غایتش ایجاب افعال، تحریم افعال خارجیه است. خیلی سخت است که ما از “کتب علیکم الصیام” نوشته شده بر ما صیام یعنی هم روزه بگیریم که قدر متیقن است و هم عقد قلبی داشته باشیم و التزام داشته باشیم که روزه واجب است، نه مردم از خطاب به فعل نمی فهمند الاّ بعث نحو فعل خارجی را.
مخالفت التزامیه را عقلاء از نظر عقلی عصیان نمی دانند، از نظر نقلی از خطابات مولی استفاده نمیکنند مگر تنصیص بکند مولی، نصی بیاورد بر اینکه باید قلباً هم ملتزم باشی والا عقابت می کنم این نیاز به نص خاص دارد چون نص خاصی نداریم برائت جاری می کنیم از وجوبش شرعاً، عقلاً هم که بیان ناتمام است قبیح است عقاب بلا بیان.
نتیجةً بحث اینکه آیا وجوب موافقت التزامیه یا بگو حرمت مخالفت التزامیه هر دو هست ها، آیا مانع از جریان اصل است می شود نه می شود یک بحث تنزلی أصلاً وجوبی نداریم که حرمتی نداریم، بحثش بحث تنزلی است و چون این بحث را مطرح کرده اند، ممکن است بعضی از شما هم در ذهن تان بیاید که نه این ها لازمه ی ایمان است موافقت التزامیه لازمه ی ایمان است، جا دارد که ما بحث کنیم اگر از جریان أصول عملیه لازم آمد مخالفت التزامیه آیا جاری می شوند یا نه؟
سؤال: همین که در قلبش اعتراض کنند خشوع لازم نیست… همین موافقت التزامیه است
پاسخ به سؤال: نه اعتراض هم نکند کافی است
پاسخ به سؤال: نه آن موافقت ندارد .. لا موافقة است لا مخالفة.
در هر حال ما تلاش مان این بود که گفتیم این را احساس کنید لمسش کنید که ما در مواجهه به احکام دو گونه هستیم، زنان بندگان خدا را کار نداریم، خودمان در مواجه با احکام دو جور هستیم، در غالب أحکام هیچ اعتراضی نداریم تسلیم قلبی هستیم، در بعضی جا ها هم…
پاسخ به سؤال: آره این هم مثال بدی نیست این هایی که خیلی خمس می دهند می گویند چاره ای نداره ام وگرنه … در ذهن اش این است که چرا؟ ..
پاسخ به سؤال: حرام است ولی آدم یک حرامی انجام دهد که از اسلام خارج نمی شود که!
پاسخ به سؤال: نه برای این شاهد آوردم که .. حتی حرام ها .. برای این شاهد آوردیم، تتبع بکنید در دستگاه هایتان کثیراما در شریعت نفی ایمان شده یا نفی اسلام شده مقصود نفی کامل است نه أصلاً .. هرکه شهادتین بگوید تمام است.
پاسخ به سؤال: نه ما آن وقت استشهاد کردیم در آیه شریفه هم نفی کمال است، نفی کمال درست میگویید به دو گونه می شود ولی نمی توانیم از نفی کمال به حرمت برسیم، نفی کمال أعمّ است با نفی کمال نمی شود به حرمت رسید… خب بگذریم.
قبل از ورود در این بحث، اشاره به بحث آتی باید بکنیم که تا این بحث جا بیفتید، می گویند أصول عملیه در جایی که از جریانش لازم بیاد اذن در مخالفت عملیه می گویند آنجا أصول عملیه مجال ندارد، مثلاً دو تا ظرف هستند که یکی اش یقین داریم نجس است قاعده طهات می گوید هذا طاهر می توانی بخوری و هذا طاهر می توانی بخوری این اذن در مخالفت عملیه است ممکن است شما مخالفت نکنی ها، ولی خود إذن دادن، حکمش هست اذن بدهد در مخالفت حکمش، می گویند این… لا أقل اش این است که عرفی نیست، حالا قبیح است ممکن است کسی اشکال کند که نه قبحی ندارد.
مرحوم محقق خوانساری گفته است علم اجمالی هیچ تنجزی ندارد نه حرمت مخالفت دارد می گوید حالا که گم شد عیب ندارد، تکلیف مرا مخالفت کنید، ممکن است کسی بگوید عقلاً ولی عرفاً (قبیح است: یعنی عرفا) عرفیت ندارد از حکمش دست برنداشته ها! می گوید نجس حرام است با اینکه حرام است اینجا که بین دو تا شد می گوید که هر دو را می توانی مرتکب بشوی! مردم می گویند این چه حکمی است که با دو تا گم شد می توانیم مخالفت کنیم؟! رسم و رسوم عبد و مولی اینگونه نیست.
اگر از جریان اصول عملیه اذن در مخالفت عملیه قطیعه، این را همه می گویند (همه ی تقریبی) می گویند نمی شود، قبیح است.
آنی که بحث در برائت است این است که اگر در یکی اذن داد چی؟ اذن در ترک موافقت قطعیه این محل بحث است، بعضی همین را هم گفته اند نمی شود! مدرسه آغا ضیاء می گوید این هم نمی شود آخوند هم می گوید نمی شود، می گوید نمی شود مولی اذن بدهد بر ترک موافقت قطعیه، یکی اش هم نمی تواند بگوید قاعده طهارت (جاری می شود) خودش یک بحث است که می شود یا نه این محل اختلاف است.
حالا ما همان قدر متیقنش را بگیریم که اذن در مخالفت قطعیه عملیه قبیح است و گفتیم موافقت التزامیه واجب است نتیجه این می شود پس اذن در مخالفت قطعیه التزامیه هم قبیح است، اگر از جریان أصل عملی لازم آمد إذن در مخالفت قطعیه التزامیه آنجا أصل عملی جاری نمی شود، این نتیجه آن بحث است.
و لکن بحث مهم این است که آیا این کبری صغری دارد یا ندارد؟
از جریان أصل لازم بیاد إذن در مخالفت عملیه صغری دارد همین مثالی که گفتیم هم بگوید هذا طاهرٌ و هم بگوید آن طاهر است، این اذن در مخالفت عملیه است دیگر، این بحث ندارد.
أما اگر دو أصل جاری کرد که شما یقین داری یکیش دروغ است مثل دوران أمر بین محذورین برائت گفت واجب نیست برائت گفت حرام نیست، شما هم یقین داری که یا واجب است یا حرام آیا از جریان این دو أصل لازم میاد إذن در مخالفت التزامیه یا لازم نمیاد؟
فرق است بین التزامیه و عملیه، این حرف آخوند است، فرمایش مرحوم آخوند این است که فرق است بین مخالفت عملیه و التزامیه، از جریان اصول در أطراف علم اجمالی لازم میاد اذن در مخالفت عملیه فی الجملة ولی از جریان أصول در أطراف علم اجمالی لازم نمیاد اذن در مخالفت التزامیه أبداً، هیچ وقت لازم نمیاد.
ملاحظه بفرمایید فرمایش مرحوم آخوند را. چون که أصلش تنزلی است ما این ها را زود رد می شویم بحث بعدی انشاء الله روز یکشنبه، شنبه هم استراحت مطلق.