اصول ـ جلسه ۰۹۹ـ ۱۴۰۱/۱۲/۲

خارج اصول                 جلسه 99          تاریخ 2/12/1401

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.

بسم الله الرحمان الرحیم.

بحث در این فرع بود که اگر اختلاف شد بین بایع و مشتری در مثمن یا ثمن و مردد شد بین متباینین یکی میگوید مبیع جواهر بود و یکی میگوید مبیع حدایق است. این جا باب باب تداعی است نه باب مدعی و منکر. هر کدام یک چیزی را ادعا میکنند در باب تداعی هم قاعده این است که اگر بینه نبود تحالف است. اگر هر دو نکول بکنند مثل این است که هر دو قسم بخورند. در این دو صورت مالها به صاحبشان برگشت داده میشود.

مدعی میگفت که اینجا ردع شده است از عمل به قطع. بایع یقین دارد که این مال خودش نیست طبق ادعایش، ولی تصرفش جایز است. وقتی ردع میشود یعنی مجازی در تصرف. نسبت به ثمن مشتری یقین دارد که مال خودش نیست ولی یقینش را شارع ردع کرده است گفته است عمل به این یقینت نکن. خب بحث کردیم اینجا از راه انفساخ است و انفساخ هم دو مبنا بود انفساخ واقعی انفساخ ظاهری و جواب سوم هم که فسخ بود که مرحوم اسید محمد باقر ادعا میکرد که در صدد تحالف برامدن خودش فسخ است، هر دوی اینها فسخ میکنند ولی یکی به ناحق است و یکی حق است همان کافی است که معامله فسخ بشود.

که عرض کردیم که نه این قاصد فسخ باشد این ناتمام است در صدد تحالف برمیاید بر عکس است میخواهد معامله را مسجلش بکند میگوید بابا همان جواهر را فروختم بهت پول را بده. و این که باز بعدا تصرف میکند باز هم میگوید چاره ای ندارد خدا لعنتش کند ما امید بسته بودیم که این مال را ردش کنیم ولی نشد، هم مشتری را لعنت میکند و هم تصرف میکند.

سوال:؟؟

جواب: منفسخ شد دیگه. نمیگه اگر خودم فسخ کردم لعنت. همین که غُر میزند معلوم است که فسخ نکرده است.

این که مرحوم صدر ادعا کرده است از باب فسخ محق است نتوانستیم بپذیریم و گفتیم از باب انفساخ است و انفساخ عقلائی است و این جور نیست که انفساخ تعبدی باشد کما اینکه مرحوم خویی فرموده است، بلکه انفساخ عقلائی است. هذا علی مستوی القواعد.

اما علی مستوی الروایه ما یک روایت صحیحه ای داریم ان روایت صحیحه میگوید که اگر مشتری و بایع در سلعه اختلاف کردند قول، قول بایع است. او میداند چه چیزی فروخته است مشتری قابل است. گفته است قول قول صاحب سلعه است قول او مقدم است مگر این که با هم به اصطلاح مصالحه کنند و الا قول قول صاحب سلعه است. این اطلاق دارد و کلام در این اطلاقش هست. ما ادعا کردیم این اطلاق دارد چه سلعه متباینین باشد و چه اقل و اکثر باشد.

بعضی این روایت را حمل کردند بر اقل و اکثر که در این صورت بایع میگوید 10 منّ فروختم او میگوید 15 منّ بوده است در این جا قول قول صاحب سلعه است دیگه و مطابق قاعده است اکثر مشکوک است و اصل میگوید این مبیع نیست. بعضی حمل کردند بر اقل و اکثر و گفتند این علی القاعده است. ولی در ذهن ما این است که این اطلاق دارد هم اقل و اکثر و هم متباینین را میگیرد.

در متباینین هم میگوید القول قول صاحب السلعه. انها این طور میگویند قول قول صاحب سلعه است یعنی در اندازه‌اش. ما میگوییم نه قول قول صاحب سلعه است یعنی در اندازه‌اش یا خودش. و متباینین را میگیرد. که بنا بر شمول متباینین خلاف قاعده است ما گفتیم قاعده در این جا انفساخ است این روایت میگوید نیاز به تحالف نیست اختلاف کردند اگر بینه یکی اورد حق با او است  و اگر بینه نیاورد تحالف نیست القول قول صاحب السلعه.

سوال:؟؟؟؟

جواب: خب حالا این دیگه این طور گفته اند.

اگر کسی قبول کرد گفت این روایت اطلاق دارد یکT و معرض عنه اصحاب هم نباشد علی ما قیلT میگوییم که این روایت بر خلاف قاعده است و در اختلاف مثمن قول قول بایع است و نوبت به تحالف نمیرسد و اصلا حرف قائل از ریشه خراب است. ان اقا میگفت تحالف کنند ردع از قطع است میگوییم اصلا نوبت به تحالف نمیرسد در این جا قول قول بایع است قسم میخورد در این صورت پول را میگیرد اصلا قطع بر خلاف نیست در اینجا پول  را میگیرد و شاید حق با او باشد.

سوال:؟؟؟

جواب: حالا این روایت مثمن را. حالا اونش فرقی ندارد حالا ثمن را نیاوردند چون نقد است معمولا اقل و اکثر است و الا فرقی نیست بین ثمن و مثمن.

قول قول صاحب سلعه است و شاید هم مثلا این مساعد اعتبار هم باشد چون از او شروع میشود اون قبول میکند. او قابل است او فاعل است فاعل اقوی است در نظر تا قابل. من معامله را ایجاد کردم تو فقط گفتی قبلتُ. من میدانم چه بوده است. اگر خواسته باشیم ببافیم جای بافیدن هم دارد. خب هذا تمام الکلام در اموال.

صاحب جواهر فرموده است بحث تحالف مختص اموال و بیع نیست هر کجا باب باب تداعی باشد حالا از اموال باشد یا از ازواج باشد فرقی ندارد. هر کجا باب باب تحالف شد قسم خوردن انفساخ رخ میدهد. مثل این که شخصی با مولای عبد و جاریه ای اختلاف دارد او میگوید تو تزویج کردی نمیدانم اون جاریه را اون میگوید نه من تزویج کردم این جاریه را . در مزوجه اختلاف دارند نه در مبیع. مرحوم صاحب جواهر گفته است این جا هم تحالف رخ میدهد اگر تحالف شد یا نکول کردند یک عقد ازدواجی منعقد شده است ان عقد ازدواج منفسخ میشود. شخص اخر میتواند یکی از انها را که بگیرد بماند هر دو را میتواند بگیرد چون وقتی که منفسخ شد میشود خلیه، شخص اخر میتواند هر کدام از ان دو جاریه را بگیرد با این که علم اجمالی دارد میتواند هر دو را بگیرد که علم تفصیلی دارد نکته اش این است که عقد زواج منفسخ شده است بر اثر تحالف. التحالف یوجب الانفساخ بلا فرق بین اموال و غیر اموال.

هر کجا عقدی بود و تداعی در ان جا بود و منجر به تحالف شد التحالف یوجب الانفساخ. این است که اقای خویی میگفت التلف فی زمان الخیار میگفت تعبدی است دیگه. اقای خویی شاید تعدی بکند فقط به بیع. از بیع تعدی بکند از التلف قبل القبض به بیعی که اختلاف در مثمن باشد. یادم نیست شایدم یعنی به ذهنیاتش این میخورد که بگوید این مختص به بیع است ولی چون ما این را امر عقلائی میدانیم صاحب جواهر عقلائی میداند فرقی بین زواج و بیع نیست. کلما کان المورد من موارد التداعی و وصلت النوبة الی تحالف مقتضای قاعده انفساخ است مگر کسی ان روایت را بپذیرد که ان روایت چون بر خلاف قاعده است در خصوص بیع ما قبول میکنیم. هذا تمام الکلام در فرع دوم شد یا سوم.

سوال:؟؟؟
جواب: انها دیگه فاتحه اش خوانده شده است ازدواج تاکید بیشتر دارد چیه. عکسش هست. زن میگوید شوهر ندارم میگوید حرفش را قبول کن. ندارد دیگه. بریم تحقیق بکنیم ندارد! محمد بن مسلم میگفت ان زن را متعه کرده بود نگران بود. گفت چرا نگرانی؟ گفت شوهرم منتظر است. حضرت فرمود چکار داری که سوال کردی. ما دائر مدار حجت هستیم حجت داشته باشیم کافی است.

سوال:؟؟؟

جواب: منفسخ شد دیگه. بعضی از قدما در دماء و فروج احتیاط میکردند ولی متاخرین گفتند البرائه. بابا در روایت مسعده بود برائت جاری کرد. گفت اونی که تحت شما هست شاید اختک من الرضاعه. ول کن کل شیء لک حلال.

سوال:؟؟؟

جواب: اون احتیاط مستحب است زن میگیری احتیاط کن لانّ منها الولد. آن احتیاط مستحب است.

سوال:؟؟؟

جواب: نیست در ثمن هم همین داستان است تفصیلش موکول به فقه است فی الجمله بحث میکنیم که شبهه انها دفع بشود.

فرع اخر این است که در سبب مملِّک اختلاف دارند. قبلی در مملوک اختلاف داشتند جواهر است یا حدائق. فرع فعلی ما در سبب اختلاف دارند، که محل ابتلای اعاظم است. برنج را داده به اقا. اقا مصرف کرده است میگوید چرا پولش را نمیدی میگوید تو هبه کردی. میگوید نه ان را فروختم میگوید نه شما هبه کردی. من میدانستم باید پول بدهم، کی برنج کیلویی 120 تومنی میخریدم! گاهی اوقات در میان اعاظم اختلاف میشود در سبب تملیک که ایا بیع بوده است یا هبه بوده است.

مشهور در این جا گفته اند مورد از موارد تداعی است. اون ادعا میکند بیع است اون ادعا میکند هبه است دو ادعای متخالف میشود تداعی. خب تداعی کردند نوبت میرسد به تحالف. تحالف که شد چکار میکنند اون جنس را به صاحبش میدهند  خب الان این اقا یقین دارد که این برنج ها مال خودش نیست ما اینها را به حاج اقا فروختیم ولی مشهور گفته اند یجوز التصرف. این ردع از عمل به قطع است بایع یقین دارد که این برنج مال خودش نیست به اقا فروخته است قسم هم خورده است ولی مشهور میگویند تصرف جایز است این ردع از عمل به قطع است.

جوابی که از این استشهاد یا استدلال دادند گفتند که اینجا هم همان داستان انفساخ میاید بعد از تحالف انفساخ پیدا میکند و وقتی انفساخ پیدا کرد هر ملکی به جای اولیه میرود، پس ردع از عمل به قطع نشده است. مرحوم اقای خویی یک تفصیلی داده است. مرحوم اسید محمد باقر یک تفصیلی در ان تفصیل داده است.

تفصیل مرحوم اقای خویی فرموده است که باید تفصیل بدهیم بین ان هبه ای که اقا ادعا میکند این هبه لازمه است یا هبه جایزه است. این اقای محترم پسر عموی این بقال است اگر هبه بوده لازمه بوده است یا نه بیگانه است رفیق است هبه جایزه است. فرموده است اگر هبه جایزه بوده است اینجا جای انفساخ نیست هبه جایزه است دیگه. این بایعِ ادعائی که میگوید این را فروختم این قدر من از شما طلب دارم اون میگوید نه اقا هبه است میگوید هبه است خب این اقا میگوید پس جنس را برگردان. چرا؟ چون اگر بیع است چون پولش را نمیدی من که میگویم بیع است پولش را نمیدی خیار دارم فسخ کردم اگر هم هبه است هبه جایزه است، برگرداندم. نوبت به تحالف نمیرسد مدعی بیع مطالبه میکند ارجاع این مورد منازعه را. بیع است فسخ کردم هبه است برگرداندم. نوبت به تحالف نمیرسد. تحالف در جایی است قسم در جایی است که بدون ان قسم نمیشود کاری کرد با قسم میخواهد فیصله بدهد این جا قسم نمیخواهد که.

و اما اگر ان هبه لازمه است انجا باب تداعی است قول مشهور درست است اون ادعا میکند بیع است پول را به من بده این ادعا میکند هبه است این لازمه است ملک خودم هست ربطی به تو ندارد باب تداعی است بعد که قسم میخورد انفساخ رخ میدهد این تفصیل را مرحوم اقای خویی در مصباح الاصول بیان کرده است.

ولکن در ذهن ما این است که نه تفصیل مجال ندارد مدعی بیع ممکن است در بعضی از موارد همین طور باشد ها، مدعی بیع میگوید پس پولش را نمیدهی فسخ کردم ولی این همه جایی نیست. چه بسا میگوید نه من فسخش برایش ضرر دارد میگوید الّا و بلّا باید پول را بدهی. فسخ یک امر انشائی است باید قصد بکند چه بسا مدعیِ بیع اصلا قصد فسخ نمیکند. اگر هم به او بگوییم حالا که پول نمیدهد فسخ کن میگوید نه ازش میگیرم. حاضر نیستند همه کسانی که پولشان گیر کرده است حاضر نیستند. الان هم عکسش مثلا که جنس را خریده است حالا اون بایع بعضی از کارهایی که میخواسته بکند بعضی از مصالحی که میخواسته مصرف کند در مورد این ساختمان انجام نداده است شما به این مشتری میگویی فسخش کن میگوید بیچاره میشوم فسخ کنم. حق فسخ دارد ها چون معیوب است چون همه صفقه را نمیدهد، ولی اصلا راضی به فسخ نیست میگوید همین جنسم را میخواهم.

عکسش هم همینطور میشود. فرض کنید بازار خوب بوده است این را به قیمت خوبی فروخته الان بازار بد است بازار الان دیگه لباس زمستانی را اخر زمستان خوب نمیخرند، فروخته است میگوید پولش را بده میگوید بخشیدی. اون هم یک چیزی بهش میگوید که گفتنی نیست. بخشیدن کجا بوده است.

سوال:؟؟؟؟

جواب: نه. من پول میگیرم من قسم میخورم.

سوال: خب ان اقا قسم میخورد.

جواب: خب در این صورت ختم میشود دیگه. خیلی اوقات وقتی که به پای قسم که میرسد قبل از قسم حل میشود خصوصا که بگوید قسم به حضرت ابالفضل بخور جرات نمیکند که دروغ بگوید.

این را به نحو کلی قبول نداریم که به تحالف نوبت نرسد به این بیان قبول نداریم. مرحوم اسید محمد باقر همین فرمایش مرحوم خویی در این تفصیل قبول کرده است که اگر هبه جایز باشد نوبت به تحالف نمیرسد میگوییم نه این هم چه بسا نوبت به تحالف هم برسد.

سوال؟؟؟

جواب: هنوز طبق مشهور داریم صحبت میکنیم اجازه بدهید.

مرحوم اقای خویی فرموده است ولی اگر هبه لازمه بود اونجا تداعی است اون میگوید اقا بیع است اون میگوید هبه است که لازمه است میشود تداعی. مرحوم اسید محمد باقر اشکال کرده است گفته است نه این تداعی نیست. اینجا از قبیل مدعی و منکر هستند نه تداعی. یک الّایی اورده است که نتیجه تفصیل است.

یک بحثی در فقه هست که خیار حقیقتش چیست. خیار حقیقتش حق فسخ متعلق به عقد است شما سلطه دارید عقد را فسخ کنید الخیار هو حق الفسخ المتعلق بالعقد. تحلیل که میکند البیّعان بالخیار بالخیار یعنی چه. یعنی ولایت بر این عقد دارید. بعضی این جور میگویند شاید مشهور این طور بگویند. یک نظر این است که نه خیار مربوط به متعلق عقد است اگر گفت که این را به شما میفروشم به شرط این که تا ده روز خیار داشته باشم معنایش این است که من ملکیت قصیره را برای تو اعتبار میکنم. تا ده روز ملکیت داری این را اعتبار کردم بعدش منوط به این است که من فسخ بکنم یا نکنم. ملکیت قصیره، خیار ملکیت را محدود میکند نه سلطه بر عقد ایجاد بکند.

که اقای خویی این جور فرموده است مبنای مرحوم اقای خویی در باب خیار میگوید خیار ملکیت را محدود میکند. البیعان بالخیار خیار داری یعنی من الان ملکیت را شارع مقدس که فرموده است تو خیار داری یعنی ملکیت را اون ملکیتی را که چی کردم محدود به این است که در مجلس رفع ید نکنم. محدود به عدم رفع ید من است. اگر رفع ید نکردم ملکیت داری و الا ملکیت نداری.

مرحوم اسید محمد باقر فرموده است اگر خیار یا جواز رجوع در هبه که همین است اگر برگردد به قِصَر ان امر اعتباری حق با مشهور است. بایع ادعا میکند فرض این است که هبه لازم است در هبه لازم، اون ادعا میکند مثل این که جور در نمیاید. مرحوم اسید محمد باقر یک تفصیل اخری میدهد که ما در خیار تفسیرمان چه باشد جواز رجوع چه باشد. اگر تفسیر ما در خیار این است که سلطه بر عقد دارم، گفته است این جا باب تحالف نیست باب تداعی نیست. چرا؟ به خاطر این که بایع ادعا میکند که من به تو فروختم پس اگر ثمن را به من ندهی خیار دارم این را ادعا میکند. فروختن من محدود است این فروختن من همراه با خیار است چون لازمه بیع خیار است ادعا میکند که من به تو فروختم و اگر ثمن را ندهی حق فسخ دارم.

دو چیز را ادعا میکند میتوانم ملزم کنم تو را به ادای ثمن و اگر ندهی ملزم بکنم تو را به ارجاع ان مبیع. دو تا ادعا را علیه مدعیِ هبه میکند. ادعا میکند که میتوانم تو را ملزم کنم به ادای ثمن و میتوانم ملزم کنم تو را به طور طولی اگر ثمن را ندادی به ارجاع بیع.

مدعی هبه چه میگوید؟ مدعی هبه اون منکر است میگوید نه شما نمیتوانی من را ملزم کنی هبه است و هبه الزام ندارد این جا باب باب تداعی نیست این که مدعی هبه میگوید هبه است این صورتش ادعا است لبّش این است که انکار میکند الزام او را. الزام او را انکار میکند.اون میگوید من حق الزام دارم این میگوید نه حق نداری. هبه لفظ است این که میگوید هبه است غرض چیست؟ میخواهد بگوید تو حق الزامِ من رو به ادای ثمن و اگر ندادم به ارجاع مثمن نداری. بایع میگوید من این حق را دارم میشود مدعی و منکر. تداعی نیست.

شاهدش این است که لذا اگر مدعی بیع دست بردارد فیصله پیدا میکند ولی مدعی هبه از ادعای هبه اش دست بردارد نه که اعتراف به بیع کند دست بردارد از مدعی هبه بگوید ما نمیگوییم هبه باز هم یقه اش را میگیرند میگویند پول را بده. فیصله پیدا نمیکند دعوا. یکی از نشانه های مدعی و منکر این است که اگر به ترک یکی فیصله پیدا کرد هو المدعی اذا تَرَک تُرک. دیگری اگر ترک کرد ترک نمیشود میشود منکر. الان داستان همین است مدعی بیع مدعی است دو تا ادعا دارد مدعی هبه منکر است لبّا. و در مدعی و منکر جای تحالف نیست. ارتکازتان ببینید چه طور است. الان این که ادعا میکند بیع را این مدعی است دیگه.

سوال:؟؟؟

جواب: بایع رها کن داستان رها میشود.

سوال:؟؟؟

جواب: میگوید من بیع نکردم. تمام شد. وقتی بیع نکردی پس پول نمیخواهی از من بگیری.

سوال:؟؟؟

جواب: حق فسخ را هم در این صورت رفع ید کرده است.

ایشان گفته است اگر که خیار حق فسخ باشد بایع دو تا ادعا دارد مدعی بیع دو تا ادعا دارد مدعی هبه انکار دارد ان دو تا را، این داخل باب مدعی و منکر میشود. و اما اگر گفتیم نه جعل خیار جواز رجوع بر میگردد به قِصَر ملکیت گفته است این باب باب تداعی است یکی ادعا میکند ملکیت طویله را، اقای مدعی هبه. یکی ادعا میکند ملکیت قصیره را مدعی بیع. میشود باب باب تداعی. تداعی را که مرحوم اقای خویی در هر دو فرض ادعا کرد ایشان میگوید نه در یک فرض مدعی و منکر هستند و در یک فرض تداعی است.

و لکن در ذهن ما این است که همان طور که اقای خویی در مبانی تکمله فرموده است بر خلاف این جا، این جا از باب مدعی و منکر هستند از باب تداعی نیست. مدعی بیع مدعی است مدعی هبه هم منکر است فرق نمیکند هبه جایزه باشد لازمه باشد. فرقی نمیکند خیار به معنای سلطه بر عقد باشد یا تحدید ملکیت باشد فرق نمیکند. ارتکاز ما این است که در این جور موارد مدعی بیع اون مدعی است. مدعی یعنی ادعا دارد یک چیزی را که الزام اور است بر طرف مخالف است مدعی یک معنای عرفی است. رها بکند نزاع تمام میشود. لو ترک تُرک. مدعی است دیگر. یک چیزی به گردن او میگذارد. از او مطالبه میکند. الان مدعی بیع مطالبه گر است. مدعی هبه درست است به صورت میگوید هبه است ولی اون میخواهد لبّش نفی ادعای او است. لبّش میخواهد بگوید تو الزامی نسبت به من نداری. نه نسبت به ثمن و نه نسبت به خود عین. ببینید ارتکازتان چیست عرفا اقای خویی در شرح مبانی تکمله در ان جا گفته است این ها باب تحالف نیست باب مدعی و منکر هستند مدعی البیع مدعٍ. دعوا دارد بر طرف مقابل یک چیزی را ثابت میکند ولی مدعی هبه میخواهد اونی که او ثابت میکند از گردنش رد کند این میشود منکر.

ارتکاز بر این است عرف بر این است که مدعی هبه درست است ادعا دارد هبه را ولی لبّش میخواهد بگوید پس تو حق الزام نداری. حق الزام به ثمن نداری. حق الزام به عین نداری علی تقدیر الفسخ. نه تو هیچ حقی نسبت به این عین نداری اون میشود مدعی و این میشود منکر. باب از باب تحالف نیست. حالا ما خیار هر جور معنا کنیم به نظرم خیلی حرف عجیبی گفته است اسید محمد باقر. اساس مساله این است که ان مدعی هبه میخواهد حقی را به گردن او بیاورد یا میخواهد حق او را از گردنش بندازد. قوام مدعی و منکر به این است مدعی حق را میاورد منکر حق را انکار میکند. فرق نمیکند هبه جایز باشد یا لازم باشد. فرقی ندارد خیار تحدید باشد یا سلطه بر عقد باشد.

در ذهن ما این است که این فرع باب مدعی و منکر است و قواعد مدعی و منکر را مترتب کنید اصلا ربطی به ردع از قطع ندارد اقای بایع مدعی است و اون منکر است به اون میگویند قسم بخور. قسم که خورد به بایع میگوید برو پی کارت. جنس دست این اقا است قطع هم دارد مال خودش هست مشکل ندارد که، ردع از عمل به قطع کدام است. اگر قسم را به مدعی برگرداند و قسم خورد برنج ها را به او میدهند شاید مال خودش باشد اصلا خودش یقین دارد که مال خودش هست. ردع از عمل به قطع نشده است. هر کدام که باشد ردع از عمل به قطع نیست این یا ان قسم بخورد هر کدام عمل به قطعشان میکنند نه ردع از عمل به قطعشان.

این است که تمسک کردند به این فرع برای این که شارع مقدس ردع کرده است از عمل به قطع هیچ وجهی ندارد. اضف الی کل ذلک این است که اینها که روایت نیست که اگر هم از این فرض لازم بیاید ردع از عمل به قطع میگوییم این فرع نادرست است. اصلا اینکه مشهور گفته اند نادرست است. اگر گیر کنیم میگوییم نادرست است روایت که ندارد که. فرمودند مشهور نه اصلا ما این حرف را قبول نداریم تحالف مجال ندارد باید اینها با هم تراضی و صلح کنند اون بحث های سابق روایت داشت ودعی روایت داشت ما مشکل داشتیم این جا که روایت ندارد ما هیچ مشکلی نداریم.

فتحصل ما در این فرع مشکل نداریم چون ردع از عمل به قطع در این جا محقق نیست و ثانیا اگر هم ردع از عمل به قطع بود چون ما ردع از عمل به قطع را باطل میدانیم میگوییم فتوای مشهور غلط است اصلا الزامی ندارد که حتما ما مثل مشهور صحبت بکنیم.

فرع پنجم اقتدا به امامی که با مامومش ثوب مشترک داشتند که این هم قدیما محل ابتلا بوده است الان وضع خوب شده است و شلوارها از اشتراک خارج شده است. قدیمها طلبه ها که در حجره ها زندگی میکردند چند شلوار نداشتند. گاهی اوقات یک شلوار بوده و کثیف بوده و یکی میگفته شلوار خودت را بده تا جمعه مثلا که شلوارم را بشوییم. بعضی از علما میرفتند حمام در بازار مشهد برای ما نقل کردند یک حمامی بود بعضی از علما که میرفتند یک شلوار بیشتر نداشتند که ان را در میاوردند و همان طور با قبا میامدند و بعضی از مریدین که میخواستند شوخی کنند انجا را جارو میکردند که یک چیزهایی منکشف بشود. ثوب خیلی مهم بوده است که در دیه ثوب با گوسفند و اینها مقابله کرده است.

خب صلات فی ثوبَی المشترک لواجدی المنی. الان لباس روز جمعه میخواهد بشورد میبیند که الوده است وقتی که خودم پوشیدم الوده شد من جنب هستم یا رفیقم که پوشید. یکی قطعا جنب است مشهور گفته اند میتواند یکی از اینها پشت سر دیگر نماز بخواند. لازمه اش این است که بر خلاف قطعش عمل کرده باشد. اگر یکی بعد از دیگری نماز بخوانند قبل از این که غسل بکنند اگر غسل جمعه یا احتیاطی بکنند بحثی نداریم. قبل از این که غسل بکنند. یا این که شخص ثالث میتواند در یک نماز به هر دو اقتدا بکند و در دو نماز مترتب هم میتواند یک نماز را با او و یک نماز را با این. در حالی که این جا لازم میاید مخالفت قطع. یقین دارد که یا نماز خودش باطل است خب جنب است یا امام جنب است از باب نماز او باطل است پس نماز من باطل است. این جور فرمودند ملاحظه بکنید ببینیم اینجا را چطور جواب بدهیم.